البته این سئوال قبلا برای برتراندراسل هم پیش آمده بود و کتابی هم درباره اش نوشت، ولی من اولا برتراندراسل نیستم ثانیا نمی خواهم کتاب بنویسم. اما خیلی فکر کردم که من چرا مسیحی نیستم؟ جوابش را هم پیدا کردم. بخاطر اینکه پدرم مسیحی نبود، وگرنه الآن یک اسم شیک داشتم مثل دیوید آرمانیان و کلی هم با آن حال می کردم. اما اگر پدرم هم مسیحی بود، شاید من مسیحی نبودم، چون واقعیتش را بخواهید اصلا دوست ندارم پیغمبرم را به صلیب بکشند، حتی اگر بعدش به آدم نان و شراب بدهند و بگویند بیا خون پیغمبرت را بخور. اصلا اینها مهم نیست. مسئله این است که من مسیحی نیستم، چون اصولا مسلمان هم نیستم، یعنی فکر می کنم نیستم. مثل خود شما. همین شمائی که فکر می کنید نه شیعه اید و نه مسلمان و اگر خدای ناکرده کسی بگوید اسمم سید اصغر است، چنان نگاهش می کنید انگار که فامیل خداست و همه مشکلات بشری را باید حل کند یا اسمش را عوض کند و بگذارد آریا ایرانی که بشود مثل اسم های فیسبوکی که وقتی واردش می شوی انگار وارد چین شدی که مردمش یک میلیارد و سیصد میلیون نفر هستند ولی صد تا اسم فامیلی بیشتر ندارند یا سهراب آزادی یا ندا ایرانی یا آریا ایرانی یا مسی گرین یا یکی از همین صد خانواده اینترنتی.
واقعیتش این است که من هم مثل شما شیعه مخفی هستم، دست خودمان هم نیست. مثلا به همین موضوع تحریم انتخابات نگاه کنید، تقریبا همه مردمی که قبل از انتخابات با آنها حرف می زنیم طرفدار تحریم انتخابات هستند، فقط منتظرند یک مرجع تقلید مثل رضا پهلوی یا نهضت آزادی یا هر کسی دیگر حکم بدهد و انتخابات را تحریم کنیم و یادشان می رود که اگر ما با همه حکومت ها مخالف هستیم، بخاطر این است که جد اندر جدمان شیعه بوده و با همه حکومت ها مخالف بودیم. مگر می شود آدم خودش یک دولت را انتخاب کند، و بعد از دو ماه خودش بشود مخالف آن دولت؟ اصلا تا حالا دیدید که یک ایرانی طرفدار دولت باشد؟ حتی اگر کارمند وزارت اطلاعات همان دولت باشد یا معاون رئیس جمهور هم باشد یک جوری حرف می زند انگار قصدش از بین بردن حکومت است.
می شود مثال زد مناظره های انتخاباتی که هشت نفر رقابت می کنند که نشان بدهند چه کسی بیشتر با حکومت مخالف است. انگار نه انگار همین آدمها می خواهند بشوند رئیس جمهور. یا طرف وقتی می شود رئیس جمهور، می خواهد همه روسای جمهور قبلی را بدنام کند. ریشه اش در همین جاست که ما شیعه هستیم و اصولا هیچ حکومتی را که موجود و مستقر است به رسمیت نمی شناسیم. همه مان هم طرفدار یک حکومتی هستیم که هیچ فرقی با امام زمان ندارد، اولا که نمی دانیم کجاست ولی دوستش داریم، دوما اگر بیاید پدر همه آخوندها را از بین می برد، سوما وقتی بیاید همه مشکلات برطرف می شود. چهارما یک جایی است که ما می دانیم هست، ولی او را نمی بینیم.
از آن طرف همه مان مخالف ولایت فقیه هستیم و می خواهیم از بین برود. چرا؟ چون همه اختیارات را دارد و قدرت تصمیم گیری دارد و می تواند همه چیز را تغییر بدهد. آن وقت یکی پیدا می شود مثل خاتمی که نمی خواهد همه قدرت را داشته باشد، به او می گوئیم بی عرضه. به او می گوئیم تدارکاتچی. اصلا مگر دولت کارش بجز تدارکاتچی بودن است؟ ما خودمان دنبال رهبر و ولی فقیه هستیم، بعد معتقدیم که ولایت فقیه مهم ترین دشمن ماست. انگار ولایت فقیه از آسمان آمده. ( آهان! تا همین جا تصمیم گرفتید بقیه مقاله را نخوانید و بروید حکم تکفیر و وابستگی مرا به یزید یا امام حسین بدهید؟ ولی پیشنهاد می کنم بقیه اش را هم بخوانید.)
همین کتاب نگاهی به شاه میلانی. می گوید در سال 1356 محمدرضا پهلوی که الحق خیلی به کشور خدمت کرد، همه نمایندگان مجلس شورای ملی و سنا، فرماندهان ارتش، همه سفرا، روسای همه سازمان های مهم، روسای قوه قضائیه، نخست وزیر، رئیس تلویزیون، مسئولین خرید اسلحه و کل آدمهای تعیین کننده کشور را نه تنها انتخاب می کرد، بلکه خودش هم به آنها دستور می داد. حالا مگر این محمدرضا پهلوی همان محمدرضا پهلوی نبود که سال 1320 به عنوان یک بچه بیست ساله بدون اعتماد به نفس آمده بود سرکار؟ اینقدر همه ماها به او قدرت دادیم و مجیزش را گفتیم و او را به آسمان رساندیم که آخرش شد معاون اجرایی خدا.
حالا این یکی در قدرت بود، آن یکی مسعود رجوی را بگوئید که نه قدرت داشت، نه پول داشت، نه روحانی بود، نه پدرش پادشاه بود، به محض اینکه رهبر سازمان شد، نه فقط تعیین کننده کلیه تشکیلات بود، بلکه اجازه ازدواج و طلاق را هم صادر می کرد. رئیس جمهور را هم شخصا انتخاب می کرد. باز صد رحمت به شاه و جمهوری اسلامی که ظواهر قضیه را رعایت می کردند و یک انتخاباتی را برگزار می کردند. این یکی که انتخابات هم برگزار نمی کند. آن وقت این آدمها می خواهند ولایت فقیه را از بین ببرند. اصلا ولایت یعنی عشق به رهبر سیاسی یکی از ارکان سیاست ماست.
یعنی چه که ماها تا نیم قرن بعد از مرگ مصدق و شاه و خمینی هنوز عاشقشان هستیم؟ یا طرف عاشق خاتمی و موسوی است و حاضر نیست یک کلمه از حرفش کوتاه بیاید. یعنی چه که یک دفعه یکی را می کنیم رئیس جمهور بعد آرزوی قلبی مان این است که تا ابد رئیس جمهور باشد. از همان بنی صدر بگیر که تا ده سال بعد از پایان دوره ریاست جمهوری اش هنوز خودش را رئیس جمهور قانونی ایران می دانست تا موسوی و کروبی که جفت شان با هم رئیس جمهور قانونی ما هستند. هر چه هم توضیح بدهی رئیس جمهور باید یک نفر باشد نه دو نفر، می گویند یعنی تو با کروبی مخالفی؟ همین است که ما این همه زور می زنیم که با ولایت فقیه مبارزه کنیم و به نتیجه نمی رسیم. چون خودمان هم یک جورهایی به این ولایت فردی اعتقاد داریم.
یا مثلا همین آقای اکبر آقای نویسنده. یا همین آقا مسعود. طرف نویسنده است، فیلمساز است، نقاش است، خطاط است، بازیگر سینماست، به محض اینکه تنور سیاست گرم می شود یا باید برود توی لشگر امام حسین، یا برود توی لشگر یزید. حالا بگذریم از آقای حسین زمان که واقعا اسمش حسین زمان است، ولی اینکه انتظار داریم شجریان هم بشود حسین زمان و علیرضا افتخاری را فورا می کنیم شمربن ذی الجوشن و مادرش هم می شود مرجانه، یعنی آخرش بالا برویم پائین بیاییم ته دلمان همان شیعه اصیل هستیم. ( بله، دقیقا در همین جا تصمیم گرفتید بقیه مقاله را نخوانید و بروید حکم تکفیر و وابستگی مرا به یزید یا امام حسین بدهید؟ ولی پیشنهاد می کنم بقیه اش را هم بخوانید.)
نه که من با شیعه بودن مخالفم، از قضا من می گویم مسیحی نیستم که معلوم بشود شیعه هستم. منتهی من هم مثل اجدادم طرفدار تشیع صفوی هستم. اگر حکومتی خوب بود دمش گرم، ولی اگر خوب نبود انتقاد می کنم، خودکشی نمی کنم. لشگر نمی کشم که نابودش کنم. مقاله می نویسم. ولی مگر می شود فقط مقاله نوشت؟ فورا ملت شهید پرور آدم را تبدیل به قهرمان می کنند. باید بروی زندان، زندان هم که رفتی باید در مقابل شکنجه مقاومت کنی، مثل عماریاسر، مثل ابوذر، مثل زینب، لامصب من که امام و پیغمبر نیستم. ولی مگر دست توست؟ مردم همین الآن جیش شان گرفته احتیاج به قهرمان دارند. برو جلو کله ات را بکن توی دهن شیر. می رقصی؟ غلط می کنی، قهرمان که نباید رقص بلد باشد. سینما می روی؟ گه می خوری، مردم فیلیپین دارند در توفان می میرند، مردم ایران زیر فشار تورم اند، تو می روی فیلم می بینی، خاک برسرت. حالا جواب بده که عزیزم مگر من توفان راه انداختم، مگر من ایران را تحریم کردم؟ من که مخالف تحریم بودم، شما می گفتی باید تحریم بکنند، اصلا به من چه؟ من قهرمان هم باشم روزی هشت ساعت قهرمان هستم، قهرمان 24 ساعته می خواهی برو سراغ اسپارتاکوس یا بابی ساندز یا اکبر گنجی.
حتی اگر خودت با زبان خودت بگوئی من می خواهم با تقدس و تابو مخالفت کنم. یک دفعه می شوی تابوی تابوشکنی. جرات پدرش را دارد یک نفر در این مملکت به شاهین نجفی یا گلشیفته فراهانی یا محسن نامجو یا شجریان انتقاد کند؟ فورا دو هزار تا مهر می خورد روی پیشانی آدم و عکس اش را با یزید منتشر می کنند تا گه بخورد یک کلمه حرف بزند. کارگردان بدبخت نه که خودش هم بخواهد، به هر دلیلی، فرضا یک فیلم سیاسی ساخت، یک دفعه تبدیل می شود به بیت المقدس و شمعدان هفت شعله یا علم و کتل یا صلیب، خودش هم نخواهد بقیه ولش نمی کنند. مجبور است تا آخر عمرش مبارزه سیاسی کند. نخواهد بکند هم باید برود توی لشگر یزید. مثل همین داریوش ارجمند جگرخوار یا فلان شاعر دربار. مجبوریم که بشویم قهرمان.
راهش هم ساده است. نه کلاس آواز باید بروی نه بازیگری بلد باشی و نه فیلمسازی بدانی. نگاه کنید. محسن مخملباف بهترین فیلمها را زمانی که مزدور حکومت بود می ساخت، حالا که قهرمان شده اصلا آدم رغبت نمی کند فیلمش را ببیند. وقتی که قهرمان شدی، هر چه تنها تر شوی بهتری. اصلا ملت ما ملت اقلیت پرور و اقلیت دوست است. نود درصد آثار ادبی ما آثار ادبی غیربازاری است، نود درصد فیلمسازان ما نخبه گرا هستند. نود درصد مردم ما طرفدار موسیقی آلترناتیو هستند. مثلا در فضای مجازی می بینی خواننده نخبه گرا پنج میلیون طرفدار دارد، ولی خواننده بازاری ده هزار طرفدار دارد. آخر این درست است که اکثریت جامعه طرفدار اقلیت باشند؟
یک دفعه می بینی شورحسینی همه را می گیرد. در تمام تاریخ معاصر ایران هیچ حرکتی نمی تواند موفق بشود مگر اینکه آدمها موفق شوند شورحسینی ایجاد کنند. اسمش هم همین است که جوگیر نشویم. نود درصد مردم ما از صبح تا شب دارند زور می زنند که جوگیر نشوند. بعد یک دفعه می بینی شاعری که کتابش سه هزار خریدار دارد، طرفدارانش ده میلیون نفر هستند، ولی شاعری که کتابش صد هزار خریدار دارد، طرفدارانش پنج هزار نفر. طرف قبل از اینکه چیزی را بخواند نظرش را درباره آن می داند و یک دست عقب، یک دست جلو، فقط مواظب است که خدای ناکرده جوگیر نشود. اگر از مردم بپرسی که کدام تان طرفدار عزاداری امام حسین هستید، هشتاد درصد شان بد و بیراه می گویند به امام حسین و عزاداران، بعد می روی توی خیابان می بینی نود درصد مردم توی خیابان هستند.
البته خوبی مردم ما این است که ریاکار نیستیم و فقط این آخوندهای مزدور و پلید و مذهبی ها هستند که ریاکار هستند و یا این بچه قرتی هایی که سروته شان معلوم است که کی هستند. یعنی شما اگر توانستید بفهمید که چرا در کشوری که تمام اقتصاد و سیاست و فرهنگش دولتی است، چرا نود درصد طرفداران دولت معمولا با اسم مستعار خودشان را معرفی می کنند؟ مثال می زنم از فضای مجازی برای اینکه فضای مجازی در کشور ما از فضای حقیقی واقعی تر شده است. اغلب ماها که طرفدار شفافیت هستیم، اسم مستعار داریم و حاضر نیستیم که اسم واقعی مان را ببریم. چرا؟ چون با خطر مرگ روبرو هستیم؟ اصلا چه معنی دارد کسی که از حکومت طرفداری می کند یا هرگز به ایران نمی رود، با اسم مستعار زندگی مجازی کند؟ البته این اختیار را آدمها می توانند داشته باشند، ولی چرا می گوئیم تقیه بد است؟ ما که خودمان بدتر از همه تقیه می کنیم؟ در آن واحد هم طرفدار لیدی گاگا هستیم هم طرفدار سعید جلیلی. در آن واحد هم طرفدار حقوق بشر هستیم و هم مخالف همه اعراب در همه جای دنیا. و همه این تناقض ها در یک آدمی جمع می شود که می تواند تقیه کند. و البته که با تقیه مخالفیم.
از همه مهم تر تبدیل همه چیز به « حق» است. اصولا حق مقوله دینی است، وگرنه ما در دنیا با قانون و توافق سروکار داریم. هی داریم از حق مان دفاع می کنیم و هی داریم از حق مسلم مان دفاع می کنیم. اصلا همین که فکر می کنیم حق ماست که فلان باشیم یا نباشیم، و این حق را هم نه بخاطر توافقی که کردیم، بلکه بخاطر اینکه از روزی که افتادیم روی خشت همین بودیم که هستیم، فکر می کنیم حق داریم. اصلا دعوای ما هم با حکومت دعوای حق و باطل است، دعوای ما با تیم والیبال ایتالیا هم دعوای جق و باطل است. ولاسکو هم حربن یزید ریاحی است که از سپاه دشمن به ما پیوسته. بعد با دین و مذهب مخالفیم، در حالی که تا اند خشتک مان مذهبی هستیم.
من هر جور فکر می کنم می بینم حتی منتقدان جدی اخلاق دینی ما هم خودشان غیرتی، ناموس پرست و اخلاقی هستند، در همان حال که طرفدار آزادی جنسیتی هستند هم غیرتی هستند، فقط لازم است شور حسینی بگیردشان تا برای دفاع از یک ماده بیانیه حقوق بشر همه مواد دیگرش را نقض کنند. به نظرم ما اصولا و اساسا آدمهای مذهبی هستیم. هیچ اشکالی هم ندارد. اصولا هم باید همین باشد، اصلا هم با مذهب مخالف نیستم. اگر باشم هم نمی گویم، ولی چرا همیشه واقعیتی که پشت ذهن مان است به یک شکل دیگر نشان می دهیم. برادر من! عزیز من! خودت باش!