سینمای جهان

نویسنده
فردین بهاری

نگاهی به فیلم سخنرانی پادشاه  به کارگردانی “توم هاپر”

تقابل دو نبرد…

 ”جورج ششم “ (کالین فرث) در پی  مرگ پدر( مایکل گامبون) و انصراف برادرش ” ادوارد “ (گارد پیرس) از مقام پادشاهی، مجبور به پذیرش آن می‏شود.

 اواز کودکی لکنت زبان داشته و حتی از گفتگوی عادی نیز ناتوان و هراسان است.

 آلبرت ( جورج ششم ) سعی در بهبود وضعیت  تکلم و گفتار خود دارد تا برای سخنرانی پادشاهی آماده شود.

سخنرانی ای که قرار است بار یاس و نگرانی  که جنگ دوم جهانی برای بریتانیا به همراه آورده است را کم کند.

 

جورج به همراه همسرش “ الیزابت ” (هلنا بونهم کارتر) به تلاش‏هایی برای یافتن معلمی توانمند اقدام می‏کند. تا پیش از یافتن “لیونل” (جفری راش)  این تلاش، راه به جایی نمی برد و تنها او را خسته و ناامید می سازد.  

او  لیونل را نمی شناسد. مردی که بعدها مشخص می شود اگرچه یک گفتار درمان است، اما تحصیلات آکادمیک در این زمینه ندارد. وی در نهایت به آلبرت کمک می کند تا بر مشکل خود فائق آید.

 

 

شنیدن این مطلب که فیلمی برگزیده مراسم اسکار 2011 شده است، خود به تنهایی می تواند انگیزه دیدن آن باشد.

 فیلمی سنگین و با ضرباهنگی کند که از این حیث آن را از دیگر کاندیداهای اسکار متمایز کرده بود. درست شبیه بسیاری از فیلم های انگلیسی که به حوادث و پرداخت رخدادها نمی پردازد و تنها به کشف روابط علت و معلولی اکتفا می کند.

سخنرانی پادشاه  توانست با تمام رخوت و ریتم آرام اش  توجه منتقدین و داوران اسکار را به مضمون خود جلب کند.

صحبت کردن درباره “سخنرانی پادشاه “  کار دشواری ست.

برای کاستن از این دشواری اگر بخواهیم آن را به صورت یک کلیت در نظر داشته باشیم، شیوه ای نامناسب را برای تحلیل برگزیده ایم؛ چرا که سخنرانی پادشاه در جزئیات تاثیرگذارش مفهوم می‏یابد.

 اگرچه فیلم ماجرای آمادگی و تمرکز آلبرت برای سخنرانی در تاثیرگذارترین مرحله زندگی اشرافی‏اش است، اما این هرگز تمامی آن چیزی نیست که “ تام هوپر” قصد داشته است آن را نشان دهد.

فیلم روایت تمکین و عدم تمکین شخصیت ها از ذات انسانی‏شان ورای ماهیت اشراف زادگی و یا رعیت مآبی ست.

آلبرت جنگجویی است که تمام عمر برای به دست آوردن اعتماد به نفسش در تکلم، جنگیده است. ادوارد، برادر دیگر او مسبب اصلی این نقصان است. او در کودکی مورد تمسخر و سرکوب ادوارد قرار می گرفته و این ترس از رویارویی با دیگران را در وجود آلبرت نهادینه کرده است.

 او خصوصا هنگام عصبانیت نمی تواند حرف های خود را بزند. این نقص از او فردی عجول، تندخو و بهانه گیر ساخته است و حالا هنگام مبارزه نهایی برای رهایی از این کمبود است.

از سویی دیگر ادوارد عطای پادشاهی را به لقایش بخشیده است. او عاشق زنی مطلقه شده  و میان اشرافیت و عشق، دومی را انتخاب کرده.

 انتخابی که به زعم او کاری ساده است. انتخابی که کارگردان اصلا قصد پرداختن به مضمون آن را نداشته. کنار گذاشتن سلطنت با انگیزه ای بزرگ، بی هیچ درگیری در درون ادوارد اتفاق می افتد. او بر خلاف پیش فرض ها  زندگی راحت و بی دغدغه ای را در کنار معشوقه اش آغاز می کند.  زمانی که همه مردم بریتانیا، در اماکن گوناگون، در انتظار شنیدن سخنرانی پادشاه به سر می برند او در آغوش معشوقه اش لحظه هایی آرام را تجربه می کند. ( در قوانین بریتانیا یک شاهزاده نمی تواند با زنی مطلقه ازدواج کند. )

 

داستان تلاش برای مبارزه

لیونل را الیزابت، همسر آلبرت کشف می کند. در ابتدای امرلیونل نمی داند کسی را که قرار است مداوا کند، پادشاه بریتانیاست.

اما شیوه او همواره یکسان است. چه مخاطب او شاهزاده بریتانیا باشد و چه یک فرد معمولی. زمانی که الیزابت خودش را معرفی می کند و به او دستور می دهد برای مداوای همسرش به خانه آنها بیاید، وی امتناع می ورزد. اینجا شروع تلنگریست برای مخاطب که دریابد قرار است با یک شخصیت غیر متعارف روبه رو می شود.

 

 

مخاطب تا پیش از ورود معلم به فیلم، با سکانس هایی با دریافت های عمومی و کلی مواجه می شود که این مقدمه ای برای ورود به داستان است. اما با آمدن لیونل شکل قرار گرفتن دوربین در نماها عوض می شود.  در رویارویی آلبرت و لیونل در سکانس های ابتدایی؛ انگار دوربین نیز هنگام انتخاب زاویه می خواهد برتفاوت هویت اشراف زادگی و عوام بودن آن دو تاکید کند. تکیه ای که به مرور با نزدیک شدن رابطه این دو از میان می رود.

از آنجا که گذشته شاهزاده  در خاموشی کلامی گذشته است، بینایی‏اش مبنای اصلی قضاوت اوست. درو دیوار خانه لیونل کهنه و رنگ و رو رفته است. همین عاملی است  که او در برخورد اول کم تر به حرف ها و پیشنهادات لیونل توجه کند. اما به مرور شخصیت مستحکم، مدبر و معقول لیونل در تصمیم گیری های آلبرت که حالا دیگر از سمت لیونل، “ برتی ” خطاب می شود نفوذ می کند. برتی لقبی ست که خانواده آلبرت او را صدا می زنند.

اسلوب و منش های اشرافی پادشاه بریتانیا دردهه بیست، با افعال وعملکرد معلم توانمند او تغییر می یابد. اشرافیتی که تنها در درون سلطنت می تواند حفظ شود با  دیدگاه مردی که قرار بود تنها “ گفتار ” پادشاه را تغییر دهد، تا بدانجا عوض می شود که خبط بزرگی چون تکیه دادن یک  فرد غیر اشرافی بر تخت پادشاهی، در آن گم می شود.  معلم پادشاه لحظاتی قبل از سخنرانی وی بر تخت او می نشیند و برای پادشاه نطق می کند. معلم گفتاردرمانی شاه، مردی را به مردم نزدیک می کند که رفتار دارای مبادی آداب درباری اش حتا در خصوصی ترین روابط شاه و خانواده اش نیز وجود دارد. کودکان خردسالش  حتا در مواجه با پدر رسوم احترام آمیز سلطنتی را رعایت می کند.

 لکنت پادشاه هنگامی رفع می شود که او با مردم کشورش در رویارویی با جنگ هم درد است. نگاه نگران مردمان بریتانیا به لب های جورج ششم دوخته شده است.

برابری شاه و مردم در درک دنیای پیرامونشان هنگام سخنرانی او و نشان دادن سخنرانی های “ آدولف هیتلر” علیه کشورهایی که پیام او را دریافت کرده اند و قرار بر همکاری ندارند، زیباترین و تاثیرگذار ترین سکانس فیلم است. جایی که جنگ اشرافی و عوام نمی شناسد و همه را ویران می کند.

برتی  زمانی برای سخنرانی تاثیر گذارش آماده می شود و پشت میکروفون قرار می گیرد که مرزهای بریتانیا مورد تهدید قرار گرفته است و قرار است کلام او مردم را آرام کند. جورج ششم سخنرانی خود را در حضور معلم گفتار ( بخوانید زندگی ) اش در حالی که نفس تماشاگر در سینه اش حبس است، انجام می دهد و پس از اتمام آن، عرق سردی که بر پیشانیمان نشسته است را پاک می کنیم.

لیونل معلم گفتار درمانی افرادی ست که از جنگ بر می گشته اند و دچار بحران های روحی شده اند. این را خودش می گوید. انگار این بار هم سعی در مداوای مردی دارد که از جنگ خودش بر گشته.

 

 

فیلم از زاویه ای دیگر دارای بازی های بسیار درخشانی ست. کالین فرث ( آلبرت ) سال گذشته برای فیلم “مرد تنها” نامزد دریافت اسکار بود، ولی این نقش جرج ششم در سخنرانی پادشاه بود که تندیس اسکار بهترین بازیگر مرد را برای او به ارمغان آورد.