در چهار سال اخیر بحثی پردامنه و جدی در بین فعالان سیاسی و دانشجویی وجود داشته، مبنی بر اینکه آیا باید در انتخابات شرکت کرد یا خیر؟ در بین کوشندگان دانشجویی نیز این بحث یکی از مهمترین عوامل صف بندی ها در آستانه هر انتخابات بوده است. طرفداران ایده تحریم و عدم شرکت دو دلیل پایه ای ارائه می کنند: نخست اینکه مبارزه پارلمانتاریستی در جمهوری اسلامی به بن بست رسیده و تجربه دوران خاتمی نشان داد که امکان رشد جریانات اصلاح طلب وجود ندارد. از این منظر برای منافع ملت و سرزمین هیچ فرقی بین افراد وجود ندارد و هر کسی بیاید حتی اگر چهره های اپوزیسیون قانونی مانند ابراهیم یزدی نیز باشد در این ساختار نمی تواند کار مهمی انجام دهد. دوم اینکه با دریغ کردن رای از حاکمیت و کاهش نرخ مشارکت مردم نوعی بحران مشروعیت را به وجود می آورند.
حال با گذشت بیش از یک سال از دوری اصلاح طلبان از ساختار قدرت اینک زمان مناسبی است تا درستی و نا درستی دلایل فوق الذکر یه بوته آزمایش گذاشته شود. پرسشی که صادقانه باید به آن جواب داد این است که آیا واقعا بین افراد هیچ فرقی وجود ندارد؟ اگر تمایلات و منویات شخصی خود را به کناری نهیم و حتی موقتا نوع حکومت مستقر را هم به حالت تعلیق درآوریم، آیا به لحاظ بهبود یا زوال زندگی مردم و نخبگان هیچ تفاوتی قابل مشاهده نیست؟ تجربیات اخیر پاسخ خوبی به این پرسش است.
از سوی دیگر کاهش نرخ مشارکت به حدی که مساله ساز شود تا کنون امکان پذیر نبوده و به نظر می رسد در کوتاه مدت نیز عملی نیست. لذا اصولا این دلیل سالبه به انتفاء موضوع است. در رویکردی دیگر، اگر از تحریم برای ایجاد نیروی اجتماعی و فشار به محافظه کاران برای عقب نشینی از مواضعشان استفاده شود، نخست باید دید که آیا تا کنون سیاست قهر توانسته چنین نیرویی را ایجاد کند؟ دوم اینکه اگر کسانی توانایی چنین کاری داشته باشند، عاقلانه این است که نیرویشان را صرف انتخابات کاملا آزاد نمایند. مگر اینکه در تئوریشان عوض کردن ساختار حقوقی به طور کامل وجود داشته باشد که در آن صورت باید راهکارشان را به طور شفاف برای دگرگونی اعلام کنند تا جامعه دچار سردرگمی نشود. زیرا در این صورت همه به غیر از محافظه کاران شکست می خورند.
به نظر می رسد در شرایط فعلی بهترین راهکار برای تقویت جریانات دموکراتیک، تلاش برای تقویت صداهای دموکرات در درون ساختار قدرت است زیرا وجود این نیرو کماکان امکان گفتگوی بیشتر با جامعه را فراهم می کند. به ویژه برای جنبش دانشجویی وجود چنین بستری در قدرت بسیار ضروری می باشد. نباید فراموش کنیم که حرکت به سوی دموکراسی امری تدریجی و زمان بر است. بر اساس تجربیات یک صد سال اخیر جامعه قبل از اینکه نیازمند اقدامات پیشروانه و پیشمرگانه باشد نیازمند فرهنگ سازی و توانمند نمودن جامعه مدنی است. از این رو مهمترین کارکرد جنبش دانشجویی نیز در این حوزه قابل مطالعه است. مساله ای که همواره به دلیل ساختار بسته، مورد غفلت قرار گرفته است.
در حقیقت، فعالیت در راستای فرهنگ سازی در شرایط نیمه باز به مراتب بهتر قابلیت تحقق دارد تا در شرایط کاملا بسته. این خطا است که برای راحت تر شدن کار مبارزه به استقبال بدتر شدن اوضاع برویم. زیرا نهایتا در صورت هرگونه موفقیت احتمالی باز دانشگاه باید به کارویژه خود برگردد و البته آن روز نیز عقب افتادگی های زیادی وجود دارد. لذا در شرایط فعلی مهمترین تلاش می تواند در استای ایجاد فضای تنفس شکل بگیرد. اگر از این زاویه به مساله انتخابات فارغ از کسانی که نامزد هستند و یا ساختار سیاسی ای که مستقر می باشد نگاه کنیم، تلاش سازمان یافته و هدفمند دانشجویان با انگیزه و روحیه بالا اولویت نخست فعالیت سیاسی می باشد. دعوت به کناره گیری از این میدان به هیچ عنوان تضمین کننده منافع جنبش نیست. البته باید توجه داشت که این مساله هیچ گونه فعالیت کاسبکارانه سیاسی نیز تلقی نمی گردد و استفاده از چنین اصطلاحی آشکارا یک مغالطه است. زیرا اگر ما بر اساس منافع صنفی و در راستای رسالت خویش عمل کنیم ولو اینکه در بخش هایی با منافع احزاب هم پوشانی پیدا کند، ماهیت خود را از دست نداه ایم.اصولا باید پرسید کدام عمل اجتماعی و سیاسی است که نهایتا با منافع سایر کنشگران پیوند نخورد؟
خوشبختانه تجربه چند سال گذشته باعث بیداری بخش مهمی از جریانات دانشچویی شده و علی الظاهر در باره تحریم انتخابات سکوت کرده اند. اما این مساله هنوز ناکافی است و جبران اشتباهات گذشته را نمی کند. اگر نتیجه فعالیت های گذشته این باشد که از طریق انتخابات می توان بخشی از اهداف را متحقق کرد، تلاش و انگیزه برای به نتیجه رسیدنش بخشی از ملزومات این ایده خواهد بود.