این روزها سئوالی سخت خیالم را به خود مشغول کرده است، اینکه اگر بخواهی به عنوان یک زن در ایران زندگی کنی وهیچ درگیری برایت پیش نیاید و هیچ گونه اضطراب یا نگرانی اجتماعی نداشته باشی باید چگونه باشی؟ در نگاه اول به نظرم آمد که فقط کافیست کمی متعادل باشی و نخواهی زیاد رادیکال با اطرافت برخورد کنی اما هر چه بیشتر فکر می کنم می بینم قضیه به این سادگیها هم نیست، شرایط زیادی فضای بودن را تحدید می کند.
از ما می خواهند رنگ را از فضای پوشش خود حذف کنیم، رنگهای شاد، لباسهای طرح دار، آستینهای کمی کوتاه، روسریهای نخی، لباسهای برش دار که تراش اندام را کمی نمایان می کنند، مانتوهای کوتاهتر و خلاصه هر آنچه گمان می کنیم به خودمان برمی گردد و سلیقه و فکر شخصی مان. هر بار که می خواهی حضوری در جامعه داشته باشی باید دقایق زیادی جلوی کمد لباسها بایستی و حدس بزنی که از دید کسانی که با تو برخورد خواهند کرد، کدام یک از لباسها مخل امنیت تشخیص خواهد داده شد، کدام رنگ ممکن است تشویش در اذهان ایجاد کند-پس نهایتا فکر و سلیقه دیگران را جایگزین انتخاب خودت خواهی کرد، کم کم رنگ را از فضای سلیقه ات حذف خواهی کرد، گشاد و سیاه و یکدست خواهی شد. مهم تر، در هیچ شرایطی نمی توانی احساس امنیت کنی، در هر زمان و به دلایل مختلفی، نیروهای امنیتی می توانند تو را با گرفتن ایرادی ظاهری سوار مینی بوسهای سفید و سبز کنند و ببرند.
از ما می خواهند در هیچ میدان جهانی ورزشی نباشیم، ورزش حرفه ای را کنار بگذاریم، در مجامع عمومی ورزشی حضور نداشته باشیم، دیده نشویم، از میان همه ورزشهای حرفه ای به معدودی از آنها که چنگی هم به دل نمی زنند، بسنده کنیم.
از ما می خواهند، از سختکوشی خود در تحصیل علم بکاهیم، این نتیجه غیر مستقیم سهمیه بندی جنسیتی در دانشگاهها ست، اگر همه چیز را به خانه بردیم و همه نیروی خود را صرف درس و تحصیل علم کردیم با این مانع روبرو خواهیم شد، نهایت صورتبندی علمی با تبعیض جنسیتی روبرو میشود، باید به سهمی قانع باشیم که نه بر اساس شایستگی که بر اساس جنسیت است، آنقدر می توانیم دانش بیاموزیم که نسبت فروتر خود را نسبت به مردان از دست ندهیم، پس در خانه بمانیم و به بطالت خود دامن بزنیم، این عرصه از مواردی بود که ظاهرا نه تنها کسی مخالفتی با آن نداشت بلکه تشویق هم می شد، پس چطور شد که طرح سهمیه بندی جنسیتی دانشگاهها مطرح شد. آیا تحصیل علم چیزی نیست که باید فقط و فقط با شایستگیهای علمی سنجیده شود؟ بهانه جامعه مرد سالار برای این محدودیت چیست؟ بالا رفتن سن ازدواج؟ کم شدن فرصتهای شغلی برای مردان ؟ آیا از ما میخواهند که اینها را بپذیریم؟ آیا بهتر نیست از ما تعهد بگیرند که در صورت پذیرفته شدن در دانشگاه پس از یک رقابت علمی ( و با وجود همه تبعیض های پنهان در جامعه برای تحصیل دختران ) زود ازدواج کنیم و در آینده نیز ادعای هیچ شغلی را نداشته باشیم؟در آن صورت می توانیم تحصیل کنیم ؟
اما آیا این همه برای آن نیست دانشگاه، بهاره هدایت ها را خواهد ساخت؟ زنانی که آگاهی جنسیتی و آگاهی اجتماعی را به هم می آمیزند، بهاره ها را نمی توان فریب داد نمی توان مهار کرد، شاید برای مدتی بتوان سرکوب کرد، اما نمی توان از رشد آنها از سوالات آنها در برابر قوانین تبعیض آمیز، از پیوند ناگسستنی آنها با جنبش های اجتماعی جلوگیری کرد.
از ما می خواهند که در سن پایین تری از میانگین فعلی ازدواج کنیم، آن هم با این شرایط : همه حقوق انسانی خود را به مردی واگذار کنیم که با او پیمان زناشویی می بندیم حق اینکه دیگر ما را نخواهد، حق اینکه هر چند تا از ما را که عشقش کشید و نانمان را توانست بدهد، به طور همزمان بخواهد، حق اینکه فرزندانی را- که تنها وظیفه محترم ما پرورش آنها ست، را نخواهیم و هیچ حق قانونی نسبت به آنها نداشته باشیم و، حق اینکه چطور درس بخوانیم، کجا زندگی کنیم، چطور و چه وقت از خانه هایمان بیرون بیاییم، فعالیت اقتصادی، اجتماعی داشته باشیم یا نه، به سفر برویم یا نه؟…. و به این پیمان نابرابر بگوییم همسری و تمام زندگی انرژی و توانمندی خود را برای آن خرج کنیم و از آن لذت ببریم و از همه مهمتر به خودمان افتخار کنیم که زنان خوب و نجیبی هستیم.
از ما می خواهند قوانینی را بپذیریم که هر روز و هر لحظه زیستن ما را با تحقیر توام می کند، قوانینی که به شهادت ما به عنوان یک انسان کامل وقعی نمی گذارد، قانونی که تقاص کشتن ما را در مقایسه با هم نوعان مردمان نیمه می بیند، قانونی که خون فرزندان و ولایت بر آنها را هیچ گاه و تحت هیچ شرایطی به ما واگذار نمی کند. قانونی که در همه زندگی، هر چه هم که پیشرفت کنیم، تحصیل کنیم، حضور اقتصادی و اجتماعی داشته باشیم، اختیار زندگیما ن را به دست مردی می سپارد، تا ازدواج نکرده ایم، پدر و در زمان تاهل شوهر.
از ما میخواهند که این همه را بدانیم، بپذیریم و سخنی نگوییم، از ما می خوا هند اعتراض نکنیم، در خانه هایمان جمع نشویم، کلامی نگوییم، به هم آگاهی ندهیم، اینها را برای خودمان تکرار نکنیم، فراموش کنیم، بی تفاوت باشیم، این همه را درونی کنیم و خودمان، خودمان را کنترل کنیم،
از ما می خواهند نفهمیم، به آنچه در پیرامونمان می گذرد فکر نکنیم، فکر نکنیم که چرا قانون را اینگونه نوشته اند، فکر نکنیم که ما بیش از این می توانیم و می خواهیم، فکر نکنیم که جهان می تواند از این بهتر هم باشد، فکر نکنیم که چرا ملاک جنسیت جامعه را به دو طبقه اینچنین تغییر ناپذیر تقسیم کرده است، فکر نکنیم، حساس نباشیم، آدم نباشیم، زن باشیم!!!
وبا این همه هر موقعی که صلاحدید آقایان بود، در صحنه اجتماع حاضر باشیم، نماد مشارکت سیاسی و اجتماعی باشیم، فریاد بزنیم، آگاهی داشته باشیم –حالا زیاد هم مهم نیست که این یک آگاهی جهت دار هم باشد و البته بهتر هم هست- همان فرزندانی را که همه زندگیمان را برایشان صرف کرده ایم، شجاعانه – و البته مهم نیست که این شجاعت در سالهای متمادی و هر بار به بهانه ای پاره پاره شده است – تقدیم کنیم، دوش به دوش مردان باشیم، وبعد، زمانش که گذشت به خانه هآیمان باز گردیم و آگاهی را فراموش کنیم تا دفعه بعد که به آن نیاز شد.
و این خواستن، یک خواستن عادی و آرام نیست، آراسته به روشهای دلفریب و نرم، خواستنی است همراه با سخت ترین برخوردها، همراه با زندان، انفرادی، بازداشت، تعهد های کتبی، شلاق و…
از ما می خواهند نپرسیم که آیا نشان دادن مخالفت، در اندازه هآیی این گونه نرم و مسالمت آمیز، جوابی این همه سخت دارد؟نپرسیم که آیا حرکتی به آرامی جمع آوری امضا برای یک کمپین مجازاتش چیزی است که برای امیر یعقوبعلی در جریان است؟ یا یک گردهمایی ساده برای اینکه بگوییم ما خواهان تغییر در این نگرش های قانونی هستیم مجازاتش آن است که برای دلارام علی صادر شد؟ اگر این قانون عادلانه و مورد تایید است چرا باید از صحبت کردن درباره آن میان موافقان و مخالفان این اندازه عصبی شد؟ نپرسیم اگر جامعه ما تحمل این نغمه آرام اعتراض را ندارد پس چطور می خواهد به حیات و رشد فکری خود ادامه دهد؟
از ما می خواهند، شعورو شور انسانی را که در نظامی در هم تنیده از تعصبات و تبعیضات جنسی و قانونی، جان دختران و زنان ایلامی و کرمانشاهی را در شعله های آتش می سوزاند و پرپر می کند نادیده بگیریم، به روی خودمان نیاوریم.
مانده ام این همه قانون و بگیر و ببند برای یک جنس به قول آقایان لطیف کمی دست و دلبازی در مبارزه نیست ؟ مانده ام اگر بخواهم شهروند بی آزار این جامعه باشم و سرو کارم با قاضی و دادگاه و زندان نیفتد از عهده این همه خواسته بر می آیم یا نه ؟
امیل دورکیم (1917-1858)، جامعه شناس کارکرد گرای فرانسوی، که از ایده وجود نظم و وفاق در جامعه دفاع می کند و از اتفاق بر نقش مهم همبستگی اجتماعی تاکید وافر دارد، در بحث خود درباره انحراف و بزهکاری –توجه داشته باشیم انحراف و بزهکاری، نه جریانات معقول اجتماعی – بحث جالبی دارد، او بر خلاف بیشتر جرم شناسان که جرم را یک پدیده آسیب شناختی تلقی می کردند و به دنبال علت های روانشناختی آن در ذهن بزهکار بودند، رخداد جرم را یک پدیده بهنجار می دانست و حتی برای پیامدهای آن کارکردهای مثبت اجتماعی هم قائل شده بود. جرم برای آن بهنجار است که هیچ جامعه ای نیست که بتواند سازگاری تام با دستورهای اجتماعی را بر همه اعضایش تحمیل کند و اگر هم بتواند چنین کاری را انجام دهد، چنان سرکوبگر می شود که برای همکاریهای اجتماعی افرادش هیچگونه آزادی عملی باقی نمی گذارد، برای آنکه جامعه انعطاف پذیر بماند و درهایش به روی دگرگونی و تطبیقهای تازه باز باشد، انحراف از هنجارهای جامعه ضرورت دارد. “هرجا جرم وجود داشته باشد، احساسات جمعی به آن اندازه انعطاف پذیری دارند که صورت تازه ای به خود گیرند… یک جرم اگر بارها در جامعه رخ دهد، در واقع نشان دهنده صورت اخلاقی آینده است و از پیش تعیین می کند که اخلاق در آینده چه صورتی به خود خواهد گرفت”. (لوئیس کوزر، 23، 1379(
از ما می خواهند، هم شکل، هم فکر و همسان شویم، مطیع و سر به زیر در برابر همه آنچه در زندگیمان می گذارد، دورکیم به آن می گوید سرکوبگری، اما سرکوبگری، آن هم به این شیوه آشکار و عینی، نه تنها آگاهی را از میان برنمی دارد، نه تنها مانع از رشد اعتراض نمی شود، نه تنها جامعه را یکدست نمی کند، بلکه بیشتر انسانها را به فکر وامی دارد، حساسیت ها را برمی انگیزد، تعداد زیادی از دانشجویان و زنانی هم که شاید، تا دیروز بی تفاوت تر از دیگران بودند امروز از خود می پرسند چه گناهی بهاره و دوستانش، دلارام و امیر و دیگران را به مجازاتی چنین سخت مستحق می کند؟!!
و این آغاز تغییر است، آغاز تفکر وآغاز شناخت.
منبع: تغییر برای برابری