آیا امیدی هست؟

نویسنده

mehdishirzad.jpg

این جمله ای بود که از مادر احمد قصابان شنیدم. من، احمد را نمی شناسم. او را هرگز ندیده ام. تنها یکی، دو بار ذکرخیرش را از یکی از عزیزانم شنیدم. اما جمله اش جرقه ای بود که خرمن درونم را به آتش کشید. مادرش می گفت؛ آخرین باری که با احمد تلفنی صحبت کردم، او از من پرسید؛ “مادر، آیا امیدی هست؟” و او پاسخ داده بود؛ “آری پسرم، امیدی هست، خدایی هست،” مادرش وقتی این گفت وگو را می گفت، قطرات اشک بود که نرم و آرام از چشمانش بر آغوش گونه هایش آرام می گرفت؛ به همان لطافتی که شبنم بر برگ گل می نشیند؛ به همان آرامشی که هر طفلی در آغوش مادر حس می کند؛ نرم و آرام اشک می ریخت و زیر لب برای پسرش دعا می کرد. من، مادر احمد را هم اولین بار بود می دیدم. اما حس کردم گویی سالیان سال است صلابت او را می شناسم. فقط کافی است قدری تاریخ خوانده باشید. فقط کافی است قدری در کوچه ها و خیابان های این شهر قدم زده باشید. فقط کافی است به دور و بر خود دقیق تر بنگرید. در و دیوار، با این صلابت غریبه نیست. مدت هاست این آب و خاک چنین مادرانی را به دیده، دیده است. و شما، محال است زندان رفته باشید و از خود نپرسیده باشید؛ “آیا امیدی هست؟”

نمی دانم چرا وقتی ترکیب اشک و لبخند توأم با رضایت از فرزند مادر احمد را دیدم، ناخودآگاه به یاد قرآن افتادم؛ قرآن، فرزند را مایه روشنی دل و دیده می داند. فرزند صالح، برای هر پدر و مادری، روشنی چشم است. امید زندگی است. این را از عمق نگاه هر مادری می توان خواند. از طنین صدای هر پدری می توان شنید. به حقیقت، نمی دانم خود، مایه روشنی چشم مادر هستم یا نه؟ ولی اگر احمد بیاید، حتماً به او خواهم گفت؛ احمد جان، شکر خدا کن که مایه روشنی دل و دیده مادرت هستی، این، کم نعمتی نیست. درک این نعمت برای هر کسی میسر نمی شود. به طور عادی هر مادری فرزندش را دوست دارد. اما فهم اینکه واقعاً فرزند، مایه روشنی چشم مادر است، به سادگی میسر نمی شود. پژواک این صدا رهایم نمی کند؛ “مادر، آیا امیدی هست؟” ندایی در درونم مدام زمزمه می کند؛ قسم به اشک مادر که امیدی هست، قسم به اشک مادر که امیدی هست، قسم به اشک مادر که امیدی هست،

خدایا، آیا احمد این ندا را می شنود؟ آیا می شنود؛ قسم به اشک مادر که امیدی هست؟ آیا می فهمد بهترین نشانه امید، همین اشک مادر است؟ این اشک، دل را صیقل می زند. دل صیقل خورده بهتر روشنی می یابد. این اشک، آیینه مهر است؛ چشمه زلال است؛ پاک و پاک کننده، شبنم بهار است؛ لطیف و طرب انگیز، نمودار «تجربت» است؛ آیا احمد با پوست و گوشت و استخوان حس می کند ناامیدی آن روزی است که این اشک، نباشد؟ و ای همه مردم ایران، می خواهم فریاد کنم. می خواهم از ته دل داد بزنم. بدانید؛ من، امروز تابلوی زیبایی دیده ام. سیمای زنی باوقار که چهره اش اشکی پر صلابت و لبخندی پررضایت را با هم ترکیب کرده بود. و بعد از مدت ها سرخوشم که هنوز هم چیزی هست که بتوان آن را زیبا یافت، پس امیدی هست.

منبع:خبرنامه امیر کبیر