گفتی شکار گیرم، رفتی شکار گشتی
گفتی قرار گیرم، خود بی قرار گشتی
هاله عزیز
تصورمان آن بود که در غم از دست دادن عزت ایران، همدلی با تو آراممان خواهد کرد. هرگز در ذهن مان نمی گنجید هنگام وداع با پدر بی صبرانه به سویش بشتابی.
هاله، به راستی عشق پدر چنان بود که با اشارتی از او پرشتاب به سویش شتافتی؟
مهربان ترین یارم، در پیوند شیرین دوستی مان سمبلی بودی از پاکی، اخلاص و شفافیت. نمادی از پدر: انسانی مسئول، مسئول در برابر همگان و مسئول تر در برابر گمنامان و بی نام و نشان های سرزمین مان.
بی قرار برای ایران همچون پدر، عزت ما ایرانیان.
پیر مبارز سیاسی و چهره شاخص ملی و مذهبی ایران، او که صدایش و پیامش نشانی بود از “هشداری برای حفظ منافع ایران”. “نگران از اتلاف منابع ملی”، و بیداری برای “ایران فردا”.
وفاداری اش به ایران هم چون ماه به آسمان و خلوص اش بسان آبی زلال حتی برای مخالفانش بود. دریایی بود که هر چه به عمق وجودی اش نزدیک تر می شدی، اخلاص بود و اخلاص بود و اخلاص. تار و پود زندگی فردی و اجتماعی اش با گره های ناگسستنی اخلاق در هم تنیده بود. بیدارگری او در اخلاق نه تنها در صحنه های سیاسی که در محافل کوچک علمی و فرهنگی و هرگونه کسب و کاری که مددی از او طلب می کردند، سخت جاری بود. به سلامت اخلاق سخت پایبند بود. اصول و قواعد اجتماعی را نه به قصد خوش نامی و نه در طمع کسب امتیازات برتر، به تمام پذیرا بود. اعتمادش به انسان های پیرامون چنان عمیق بود که هرکس را آنچنان که بود می پذیرفت نه آنچنان که می خواست. از این رو رفتارهای ساختگی و رنگین به ریا در برابرش رخ نمی داد. او به برخورد با انسان ها هرگز پیش فرضی نداشت. خطاهای دیگران را به گناه تبدیل نمی کرد. بس فرصت اصلاح به دیگران می داد. اعتمادسازی را اهرمی برای توسعه ملی که همواره از دغدغه هایش بود، باور داشت. در عین حال صراحت و شفافیت اش به قصد رشد و بالندگی بی بدیل بود. در مشاوره های حرفه ای حتی برای اندازه های کوچک همان حساسیت ها را داشت. در حرفه ای که شناخت عمیق داشت، وارد می شد و به نظر کارشناسی سخت اعتقاد داشت. هم به اخلاق به عنوان اصل غیرقابل تغییر پای بند و هم در همسویی موضوعی با منافع جامعه حساس بود. آن چنان به منافع ایران تعصب داشت که اگر در مخالفانش نظراتی مثبت و مفید برای ایران یافت می کرد، مدافع آن بود. این صدا و این پیام برایمان بس بیدارگر بود. اما صدا پس از سی روز آرامش در بیهوشی خاموش شد. رفتن به سوی یار بی همتا حق است و شکر که با عزت زیست و با عزت رفت. اما دریغا که در این وادی بی اخلاقی های نااهلان این مرز و بوم، نه یک پدر، نه یک معلم، نه یک دولت، نه یک مبارز که اسوه اخلاص و اخلاق و قلبی تپنده برای ایران از میان مان رفت.
هاله عزیز، سیمای معصوم و صمیمی تو قلب مان را در سوگ او قوت می داد. تو رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کردی، پس صبرمان می دادی.
مهرت آنچنان بود که آن هنگام که برای پدر در بستر بیهوشی کلام “پروین” را می خواندی، پدر با علامتی عشق خود را به تو ابراز می داشت.
نمی دانم مهرت دل بی وجدان ناجوانمردی که تو را در راه تشییع پدر نشانه گرفت و تعرض کرد، هم چون بازجوی ات در دهه شصت که از مهر تو تحول یافت، منقلب خواهد کرد.
با رفتن پرشتاب تو گویی صدای عزت ایران، آهنگ بیداری دیگری را در گوشمان نوا کرد. رفتن ات پیامی و سندی دیگر برای مظلومیت ایرانیان آزاداندیش و عدالت خواه است. نمی دانم خداوند چه تقدیری برای این ظالمان تدارک دیده و مباد بر ما که مسئولیت مان را در عالم مظلومیت به فراموشی بسپاریم.
هاله عزیزم
تو از بند اسارت برای دیدار پدر موقت رها شدی. اما به راستی نمی دانستیم که در پی آزادی مطلق هستی.
اما هاله، عشق و دلدادگی تو و پدر وه چه زیبا بود. چه آرام سر را به یک بالین گذاشتید. در حیرتم که صحنه، صحنه نمایش است یا واقع!
زیر بارند درختان که تعلق دارند
ای خوشا سرو که از بار غم آزاد آمد
یادت و نامت نه در خاطر دوستانت که در ملت ایران پابرجاست.