گفت وگو♦ سینمای جهان

نویسنده
بهرام نوتاش

‏خیلی ها او را وارث موج نو می دانند. اما نگاهی دقیق تر و جدی تر به کارنامه باربه شرودر او را بزرگ حامی ‏فیلمسازان موج نو اعلام می کند. مردی که در 23 سالگی با اتکاء به ثروت خانوادگی اش، کمپانی تولید فیلم خود را ‏تاسیس کرد و بعدها تهیه کننده عمده بزرگان موج نو مانند اریک رومر و قصه های اخلاقی اش شد. با این حال خود ‏شرودر یکی از آن کارگردان های صاحب نگاه و تماتیک خاص است که کارنامه ای قابل قبل در دو سوی اقیانوس برای ‏خود دست و پا کرده، و در هر دو گونه مستند و داستانی به مقامی رفیع دست یافته است. پای حرف های او درباره ‏آخرین فیلمش اینجو می نشینیم که در ژاپن می گذرد….‏

cfi_1.jpg

گفت و گو با باربه شرودر

‎ ‎فیلمی در مورد ارتباط میان دو فرهنگ‎ ‎

باربه شرودر متولد 1941 تهران است. پدرش ژان ویلیام زمین شناسی سوئیسی و مادرش اورسولا پزشک آلمانی تبار ‏بودند. کودکی را در آفریقا و 7 تا 11 سالگی اش را در کلمبیا گذراند. در دانشگاه سوربن خواند، ولی جذب سینما شد، ‏نقد فیلم نوشت و بعدها همزمان با دستیاری بزرگان موج نوی سینمای فرانسه چون ژان لوک گودار و ژاک ریوت، در ‏‏23 سالگی کمپانی تولید فیلم خودش را به نام ‏Les Films du Losange‏ تاسیس کرد. جایی که بسیاری از فیلم های ‏شاخص موج نو در آن تهیه شد. شرودر در سال 1969 با فیلم بیشتر شروع به فیلمسازی کرد. بیشتر درباره اعتیاد به ‏هروئین بود و موسیقی آن توسط پینک فلوید ساخته شده بود. فیلم از هر جهت در فرانسه و اروپا موفقیت آمیز بود و ‏بعدها آلبوم موسیقی فیلم نیز در رده پرفروش ها قرار گرفت. همکاری شرودر و پینک فلوید سه سال بعد در فیلم دره ‏تکرار شد، ولی تا آن هنگام شرودرر سه فیلم دیگر نیز ساخته بود. هر سه فیلم مستند بودند و اولین نشانه های بارز ‏دلبستگی شرودر به سینمای غیر داستانی که بعدها به تکامل رسید و یکی از بزرگ ترین قله های کارنامه او را رقم زد. ‏

دره (1972) فیلمی جسورانه در زمان خود بود که به آزادی های جنسی می پرداخت و جست و جوی جوانان امروزی ‏به دنبال بهشت خیالی را تصویر می کرد. دره به عنوان ایزی رایدر فرانسه شهرتی جهانی یافت و موسیقی فیلم که با ‏عنوان پوشیده شده توسط ابرها منتشر شد، سهم موثری در توفیق فیلم داشت و جای پای شرودر را محکم کرد. ‏

دو سال بعد، شرودر با فیلم زندگینامه ای ژنرال ایدی امین دادا به ژانر مستند بازگشت. زندگی دیکتاتور نظامی اوگاندا ‏که در آن زمان شهرت سوء فراوانی در جهان آزاد داشت، با استقبال منتقدان و تماشاگران روبرو شد و در دو سوی ‏اقیانوس به شکل گسترده پخش شد. ‏

دو سال بعد با فیلم معشوقه اولین نشانگان تمایل شرودر به ساخت فیلم هایی در جریان تجاری سینما آشکار شد. فیلمی با ‏شرکت ژرار دپاردیوی جوان و بول اوژیه(همسر بعدی شرودر) که داستانی غزیب از رابطه یک سارق و معشوقه ای ‏حرفه ای داشت. ‏

کوکو، گوریل سخنگو در 1978 بار دیگر بازگشت به گونه مستند بود و بعد از آن به مدت 7 سال شرودر خود را ‏صرف اداره شرکتش کرد. در 1984 با فیلم فریبکارها بار دیگر به سینمای داستانی بازگشت و قصه ای غیر متعارف ‏درباره ضدقهرمانی معتاد به قمار داشت و کمکم اعتیاد به چیزهای مختلف به عنوان تم محوری آثار شرودر در آمد. ‏

مستند 4 ساعته نواهای چارلز بوکوفسکی در سال 1985 مقدمه ای برای ساخت میخانه رو در سال 1987 بر اساس ‏داستانی از بوکوفسکی شد. اولین فیلم هالیوودی شرودر که میکی رورک و فی داناوی در آن حضور داشتند و او را به ‏شهرتی عظیم رساند. فیلم نامزد نخل طلای جشنواره کن، نامزد گولدن گلاب بهترین بازیگر زن/داناوی شد و در ‏جشنواره روحیه مستقل نیز نامزد دریافت دو جایزه عمده دیگر گردید. ‏

با وجود توفیق میخانه رو، شرودر حساسیت های خود در ساخت فیلم را واننهاد و وقفه دو-سه ساله میان آثارش را حفظ ‏کرد. فیلم بعدی او درام بخت برگشتگی در 1990 بود که اولین نامزدی اسکار را به کارنامه اش افزود. فیلم برنده 9 ‏جایزه معتبر از جشنواره های مختلف شد و شرودر را به موقعیتی مستحکم در هالیوود رساند. موقعیت کارگردانی که با ‏وجود کار درون سیستم، از دلبستگی ها و نوع روایت غریب خود دست برنداشته بود. روندی که خیلی زود با زن ‏سفیدپوست مجرد در 1992 دچار فتور شد و با بوسه مرگ در 1995 به اوج رسید. هر دو فیلم آثار محبوب و پر ‏فروشی شدند، اما باعث شدند تا شرودر از دنیای خود فاصله بگیرد. زن سفیدپوست مجرد یک تریلر روانشناختی خوش ‏ساخت و بوسه مرگ بازسازی امروزی تر فیلم نوآر 1947 هنری هاتاوی بود. این روند با ساختن فیلم های هالیوودی و ‏موفق دیگری چون قبل و بعد(1996) و ‏Desperate Measures‏(1998) دنبال شد.‏

‎ ‎اینجو‎ ‎

پس از این دو فیلم بود که شرودر تصمیم گرفت از جلب رضایت تماشاگر انبوه دست برداشته و به دنیای خود بازگردد. ‏حاصل کار بهترین فیلم کارنامه هنری او تا به امروز بود که در سال 2000 با نام بانوی ما آدمکش ها به نمایش در آمد. ‏فیلم بر اساس رمان فرناندو وایه خو در اسپانیا تهیه شد و مانند اغلب فیلم های متاخر شرودر داستانی جنایی داشت. اما ‏پیرنگ عاشقانه غریب آن میان فرناندوی پا به سن گذاشته و الکسیس آدمکش 16 ساله که بر اساس ماجرایی واقعی ‏شکل گرفته بود، دست شرودر را برات روایت داستانی همگون با دلبستگی ها و دنیایش باز گذاشت. فیلم در جشنواره ‏ونیز نامزد دریافت شیر طلایی شد و شرودر نشان ویژه سنای ایتالیا را دریافت کرد. فیلم چند جایزه دیگر نیز کسب ‏کرد، اما شهرت عظیمی که میان منتقدان برای وی فراهم کرد قابل مقایسه با کمتر جایزه ای بود. ‏

از آن روز تاکنون، شرودر تنها یک بار سکان هدایت پروژه ای هالیوودی به نام قتل از روی شماره را به عهده گرفته و ‏ترجیح داده تا بیشتر در فرانسه به فیلمسازی بپردازد. ‏

فرجام کار نیز نمایش موفق ترین فیلم مستندش در سال گذشته به نام وکیل مدافع وحشت[‏L’ Avocat de la terreur‏- ‏درباره ژاک ورژه، چریک سابق نیروی فرانسه آزاد و وکیل مدافع تعدادی از بزرگ ترین دیکتاتورها، تروریست ها و ‏آدم کش های قرن بیستم مانند کلاوس باربی [افسر نازی ملقب به قصاب لیون] یا کسانی که هیچ وکیل دیگری حاضر به ‏قبول وکالت شان نبوده، همچون روژه گارودی که به دلیل انکار همه سوزی یهودیان توسط نازی ها محاکمه شد] بود که ‏جایزه سزار و ستاره طلایی بهترین فیلم مستند را برای وی به ارمغان آورد. ‏

شرودر به تازگی کار روی فیلم اینجو، حیوانی در سایه را به پایان رسانده که با نام اینجو پخش جهانی خواهد یافت و ‏مانند بسیار از کارهای او در ژانر تریلر قرار می گیرد. شرودر هم اکنون سرگرم تهیه مقدمات فیلم بعدی خود به نام ‏یک جنایت خیلی ساده است که در سال 2009 به نمایش در خواهد آمد. ‏

cfi_2.jpg

تبلیغ اینجو خبر از پیچیده بودن آن می دهد: برای تشویق به دیدن آن بسیار گفت اما نه به اندازه ای که همه ‏چیز فاش شود…

این در مورد تمام آنونس ها صدق می کند. بر اساس محاسبات دقیق طوری عمل کردیم که در مواردی هیچ چیز گفته ‏نشود. ‏

درمورد اینجو چه چیز را نباید گفت؟

چیزی را نباید گفت که نمی بایست گفت(از خنده منفجرمی شود). اینجو تریلری با یک پیچش داستانی و یک برگردان ‏سینمایی از کتابی معروف است که از فیلم های روانی گرفته تا مظنومین همیشگی بهره می گیرد و رگه هایی از باشگاه ‏مشت زنی هم دارد. همه چیز در خدمت ساختن فیلمی است که افراد را به تماشای مجددش مشتاق سازد، حتی زمانی که ‏گره قصه را بداند. ‏

هنگام نمایش روانی، هیچکاک تابلوهایی را جلوی سینماها نصب کرده بود که از تماشاگران می خواست که ‏پایان فیلم را فاش نکنند…

من این کار را نمی کنم. نمی خواهم افراد دست به خیال پردازی بزنند… اینجو یک داستان عاشقانه بسیار با شور و حال ‏و پیچیده میان یک نویسنده و یک گیشای جوان است. به موازات این، رقابتی وجود دارد با یک مولف ژاپنی که ‏شخصیتش به یک قاتل زنجیره ای نزدیک است. با این داستان خیلی راحت بودم.‏

به نظر می رسد که ژانر نوآر سنگ بنای فیلم های شماست، به عنوان یک فیلمساز از چه کسانی تاثیر ‏گرفتید؟

من بوسه مرگ هنری هاتاوی را بازسازی کرده ام، چون نسخه اصلی به نظرم خیلی خوب نبود. از این گذشته به نظرم ‏اگر در زمان حال اتفاق می افتاد واقعی تر می بود. من تماماً از مکان های طبیعی برای فیلمبرداری استفاده می کنم، و ‏تحت تاثیر عمیق فیلم های سری ‏B‏ آنتونی مان، و فیلم های پلیسی هوارد هاکز و ساموئل فولر هستم..‏

‏ ‏

‎ ‎سه کارگردان به خاطر برداشت های بسیار واقع گرایانه شان شهرت دارند‎ ‎

بله لحظه ای هست که به نظر می آید واقعیت را می شود در فیلم های نوآر جست، چون عناصر مستندگونه ای هم در ‏آنها وجود دارد. در این زمینه فیلم ژول داسن در مورد نیویورک وجود دارد(شهر برهنه)، یکی از اولین فیلم های سری ‏B‏ در جهت مخالف روند ساخت فیلم های استودیویی به طور کامل در دکورهای واقعی گرفته شده است. فیلم های ‏B‏ ‏واقعی ظرف پانزده روز فیلمبرداری می شدند، چیزی که برای کار در فضاهای غیر واقعی ممکن نیست. به همین دلیل ‏اینجو را در ژاپن و فضاهای واقعی گرفتم؛ برای دادن یک مزه ژاپنی به کلیت آن.‏

می شود به شما تهمت زد که زیادی کمال گرا هستید….

فیلم را برای گروه ژاپنی فرستادم و از آنها خواستم اگر در موردی اشتباه کرده ام متذکر شوند. آنان فقط گوشزد کردند ‏که برج کیوتو که در صحنه ای از پنجره دیده می شود، این موقع از سال به این شکل نورپردازی نمی شود! آنها همین ‏طور در مورد صحنه های اروتیک نکته ای را گفتند که نمی توانم چیزی در مورد آن به شما بگویم. درمورد اروتیسم ما ‏حق داریم که متفاوت عمل کنیم( خنده )!‏

اینجو به نظر بسیار اروتیک می آید…

بله ولی فکر می کنم نه به اندازه ای که برای کمتر از شانزده سال ممنوع شود. بیشتر فکر اولیه آن اروتیک است. فیلم ‏نمایشگر یک جور سکس است به گونه ای بسیار سالم. من به خصوص علاقه به وجه جنسی تامائو - شخصیت زن ‏اصلی فیلم- دارم. به اندازه کافی در مورد جنس مخالف فیلم ساخته ام. این یکی فیلمی است در مورد تخیلات جنسی ‏زنانه.‏

واکنش بنوا ماگیمل نسبت به شخصیتش چگونه بود؟ او کاملا پاک به ژاپن می رسد و پا در یک مخمصه می ‏گذارد….

پاک، اما نه کاملا معصوم. او به ژاپن علاقه داشته و سنت های آن را می شناسد. او زودباور است چرا که به دلربایی ‏خود اطمینان دارد. در واقع وی از اینکه جذب خود او و یا اثرش بشویم متعجب نمی شود. از طرف دیگر اینجو فیلمی ‏است درباره ارتباط درونی میان دو فرهنگ و حتی به نحوی نمایشی محلی برای چالش دو نویسنده با یکدیگر است که ‏هرکدامشان نماینده یک برداشت ازجهان هستند.‏

چیزی که احتمالا موجب تغییراتی در متن فیلمنامه و یا در طول فیلمبرداری شده است.

البته. همه چیز از ریزترین غربال ها گذشته است. هر بار که چیزی مورد تایید همکاران ژاپنی قرار نمی گرفت، تمام ‏سعی ام را می کردم تا معادلی برای آن پیدا کنم.تمام تلاشم را کردم تا فیلم بتواند آنجا بدون مشکل به نمایش در آید. این ‏دغدغه من بود. وقتی فیلمی کلمبیایی مانند بانوی ما آدمکش ها را می سازم، می خواهم که در آنجا به نمایش در آید. ‏اتفاقی که افتاد و فیلم به اندازه یک فیلم آمریکایی به موفقیت رسید. دقیقا سر اینجو نیز همین طور عمل کردم. فکر می ‏کنم هر چقدر بیشتر در جزئیات واقع گرا باشیم، بیشتر جهانی هستیم. برای من این یکی از قوانین سینماست. در ضمن ‏طرح ساخت یک کمدی در کلمبیا را در دست دارم به نام از دست دادن کنترل که نوشتن آن را به پایان رسانده ام و ‏مدت یک سال است که به دنبال پول برای ساخت آن هستم. یافتن سرمایه برای ساخت یک فیلم اسپانیایی زبان که ضمناً ‏در یک روسپی خانه مکزیکی می گذرد ساده نیست! تصورش را بکنید!‏

cfi_3.jpg

به نظر کنترل واژه ای است که در قلب تان جای دارد؟

این کلمه را دوست ندارم و تمایل دارم در یک وضعیت دوستانه باشم که نیازی به کنترل کردن نباشد. اما با این احوال ‏نباید از تمام موارد صرف نظر کرد تا که به وضعیت دوستانه رسید: آماده سازی بسیار و اجرای برنامه ها برای آن که ‏همه چیز بر طبق نقشه پیش بیاید. این گونه است که فیلم می سازم. مایل نیستم از خودم چهره یک کارگردان مافوق همه ‏بسازم. دوست دارم توانایی غافلگیر شدن را داشته باشم. ‏

به چنین وضعیت دوستانه ای سر هر فیلم دست می یابید؟

به صورت کلی بله. این کار من است. همیشه مانند اینجو با بازیگران توافق کامل ندارم. این حالت ایده آل بود. بعضی ‏اوقات، از پنج بازیگر می شود که کار با یکی پیش نرود. این قسمتی از بازی است و بنوا ماگیمل بازیگر بزرگی است. ‏او به کمال رسیده است، طبیعی، بسیار حرفه ای و با وقار. او مرا کاملاً مبهوت کرد. ما هنوز هم درباره دوبله و صدا ‏گذاری مجدد کوچکترین کلمات صحبت می کنیم که اگر بی نقص نباشد، دوباره آن ها را تکرار کنیم. همان کاری که با ‏جرمی آیزونز سر بخت برگشتگی انجام دادیم. او بعضی کلمات را دقیقا با همان لهجه ای که در طول فیلم حرف می زد، ‏ادا نکرده بود. بنابر این دوباره ضبط شان کردیم. بنوا ماگیمل و جرمی آیزونز در عین طبیعی ماندن توانایی ساختن ‏شخصیت های شان را دارند. این موهبتی جادویی است.‏

نقش الکس فایارد بسیار پیچیده است. ساخت نقشی چنین پیچیده باید سخت باشد….

بله و فراموش نکنید که بنوا در تمامی نماها حاضر است. مسئله زمان را داریم به خصوص وقتی که فضای چندانی ‏برای کار نیست قضیه پیچیده تر می شود. از طرف دیگر او شخصیتی است که با چالش های بسیاری مواجه است و ‏خواب هایی می بیند که چالش های درونیش را برای ما روشن می سازد. این دست مایه کار را فراهم می سازد، ولی ‏کلاً ایفای این نقش ساده نیست. خوشبختانه بازیگران ژاپنی فوق العاده ای نیز داشتم، ستاره های بزرگی که پذیرفتند در ‏نقش های کوچک بازی کنند و نمی توانم بگویم چه کسانی؛ چرا که این موضوع از غافلگیری های فیلم محسوب می ‏شود. از جمله بازیگر نقش شوندی اوئه-بازتاب شخصیت نویسنده اصلی کتاب رامپو ادوگاوا روی پرده- که به عنوان ‏مرجعی در زمینه جنایت کاران ژاپنی به کارمان آمد. از آنها بعضی پیغام های رمزی به دست آمده که پلیس آنها را ‏درکتاب رامپو شناسایی کرده و متاسفانه بیچاره خودش خیلی وقت پیش از این اتفاق فوت کرده است. این یک مورد ‏منحصر به فرد است. رامپو نویسنده ای ضدا اخلاق بود که به ستایش جنایت در کتاب هایش دست می زد و با ‏جنایتکاران همذات پنداری می کرد. او در میان دوستداران مانگا(قصه های مصور ژاپنی) بسیار محبوب است.‏

ضد اخلاق یکی از دست مایه هایی است که در بسیاری از فیلم های تان بر آن تاکید دارید.

برعکس، روی اخلاقیات تاکید دارم برای آن که بگویم مرز انتخاب بین خوبی و بدی بسیار باریک است. این برای من ‏یک دلمشغولی همیشگی است. ‏

ولی سینمای آمریکا بسیار آیینی است. مرزهای خوبی وبدی همواره واضح است.

این پایه سیستم آمریکایی است. خوب ها و بدها باید مشخص باشند و باید خوب ها در آخر به پیروزی برسند. ولی چیزی ‏که همیشه برایم جالب است وارد شدن در وضعیت هایی کمتر واضح و مشخص است. تنها فرزند یک زوج ناخواسته ‏دست به جنایتی می زند، یا باید به زندان برود یا عواقب آن را بپذیرد. این مسئله ای است که در برابر والدین فیلم “قبل و ‏بعد” قرار گرفته است. آنها از روی عشق به طریقی مخالف یکدیگر عمل می کنند، زن پسرش را به پلیس لو می دهد و ‏مرد تمام شواهد را برای نجات دادن پسرش از بین می برد. می خواستم که تماشاگران به دودسته تقسیم شوند؛ آنها که ‏طرف پدر را می گیرند و آنها که طرف مادر را و هر دو دسته هم دلایل قابل قبولی دارند. قضیه ای پیچیده برای ‏تماشاگر! یک بازی بسیار مهلک و خطرناک با تماشاگران، مخصوصاً تماشاگران آمریکایی برای این که از خود ‏بپرسند:“اگر به جای آنها بودیم چه کار می کردیم؟”‏

اینجو، حیوانی در سایه (2008)

کارگردان: باربه شرودر. فیلمنامه: ایتن آروسی ژان آرمان بوگریل، فردریک آنری، باربه شرودر بر اساس رمان اینجو ‏نوشته رامپو ادوگاوا. مدیر فیلمبرداری: لوچانو توولی. تدوین: لوک برنیه. بازیگران: بنوآ ماگیمل[الکس فایار]، لیکا ‏میناموتو[تامائو]، شون سوگاتا[بازرس فوجی]، موریس بنیشو[مدیر برنامه های فایار]، ریو ایشیباشیریوجی موگی]. ‏محصول 2008 فرانسه. ‏

الکس فایار که برای تبلیغ آخرین رمانش به ژاپن رفته، با گیشایی به نام تامائو برخورد می کند که توسط عاشق پیشین ‏اش به مرگ تهدید شده است. الکس می پذیرید به او کمک کند و همین کار باعث می شود تا در جست و جوی ردپای ‏مردی تشنه انتقام پا به درون دنیایی پر از اسرار بگذارد.‏