جنبش ها، مطالبات سیاسی، بحران های سیاسی، سرکوب تظاهرات اعتراضی در منطقه ی خاورمیانه و آفریقای شمالی، به رنگ سبز تعاریف ضد و نقیضی بخشیده است. روزگاری که در ایران، انقلاب در گذار تحولات، به سمت و سوی ماهیت دینی گرایش پیدا می کرد، تفسیری که بر پایه ی آن گفته می شد غرب بر آن است تا پیرامون این منطقه کمر بند سبز ببندد و با ایجاد حکومت های اسلامی راه را بر کمونیسم و مارکسیسم سد کند، بسیار خریدار داشت. اما از وقتی که اتحاد جماهیر شوروروی از پایه فرو ریخت و مجسمه های مارکس و لنین پائین آمد، توطئه ی کمر بند سبز کمرنگ شد، بخصوص که حکومت دینی – انقلابی بر آمده از انقلاب که اسلامی شده بود، به همان اندازه که غرب و به ویژه امریکا را دشمن می داشت، با روسیه (پیش و پس از فروپاشی شوروی) و با چین کمونیست در همه حال دوستی می کرد و می کند. این انقلاب با بی خدایان کنار آمد. بنابراین نسل های ما که یک سوژه سیاسی روزانه شان در انقلاب 57 و پس از آن نسبت دادن انقلاب به سیاست غرب با هدف بافتن و بستن کمربند سبز اسلامی دور منطقه در برابر سرخ ها بود، این سوژه را زود از دست دادند و هنگامی که سفارت امریکا را بچه ها اشغال کردند و پیر انقلابی از بچه ها پیروی کرد و آنها را بر حق دانست، کمربند سبز و نظریه های توطئه با این رویکرد استعماری بکلی رنگ باخت.
اما از 22 خرداد 1388 جنبش اعتراضی مردم پس از انتخابات دهمین دوره ی ریاست جمهوری، به رنگ سبز معنای سیاسی تازه ای بخشید. سبز شد رنگ اعتراض، رنگ مطالبه ی اصلاحات و رنگ اصرار بر تغییر حکومت به صورت پایه ای در ایران. رنگ سبز رنگ ستاد انتخاباتی میرحسین موسوی بود و تا پیش از حضور مردم در تظاهرات وسیع انقلابی، اهمیت سیاسی نداشت. پس از آن ایرانیان در سراسر جهان، وحتی دستجاتی که تا پیش از روبه شدن با اعتراض خیابانی انبوهی از مردم که در انتخابات شرکت کرده بودند و می گفتند “ رای من کو ؟ “، رای دادن در جمهوری اسلامی را مصداق خیانت یا بلاهت می دانستند، پرچم های سبز برافراشتند و کمربند سبز را در شهرهای محل اقامت ایرانیان تبعیدی و مهاجر، از جائی به جای دیگری حمل کردند و به آن در جای نماد اعتراض رسمیت بخشیدند. هنوز و با وجود سرد شدن فضای سیاسی اعتراض که زیر سرکوب، انرژی خود را نمی تواند رها کند، برخی ایرانیان مقیم خارج، دستبندهای سبز را مثل یک پرنسیب سیاسی به دست دارند و هریک پشت این دستبند آرزوئی را پنهان کرده است. برخی ولایت فقیه کنترل شده و تا حدودی پاسخگو را آرزو می کنند، برخی اصلاح امور متناسب با تفاسیر معتدل از اسلام را، برخی اجرای دقیق همین قانون اساسی با برداشت های نزدیک به مفاهیم دموکراتیک از آن را و جمع بزرگی، براندازی نظام سیاسی ایران و برخورداری از یک دولت مدرن با سرشت سکولار را آرزو می کنند. تا پیش از حبس موسوی و کروبی، اصرار برخی دستجات سیاسی که می خواستند به آن دو شخصیت امنیت و مصونیت بدهند و تاکید داشتند بر این که رنگ سبز نماد ی از اسلام است بی اثر بود و دستگاه امنیتی و پلیسی ایران، جنبش را بلافاصله در رده ی انقلاب های رنگی که از سوی امریکا هدایت و تغذیه می شود و نرم است و استعماری تعریف کرد. حکومت بی نیاز از ارائه ی دلیل و سندی بر صحت این همدستی، مثل همیشه به جان مردم افتاد و آنها را به اتهام همکاری با دشمن نقره داغ کرده و می کند. اما هنوز رنگ سبز از نفس نیفتاده و به زندگی سیاسی اش در گفتار پرطعنه و کنایه حکومتی ودر گفتار اعتراضی و ضد حکومتی ادامه می دهد.
رنگ سبز پس از 22 خرداد 1388، در ایران و منطقه به صورت نمادی سیاسی به شکلهای گوناگون ظاهر شد و در سالی که گذشت در موضع گیری های سیاسی راست و چپ و در بحران های منطقه جلوه ها داشت. معمرقذافی زیر رنگ سبز آدم کشت. دولت او کانال تلویزیونی خاصی راه اندازی کرد و بر صفحه ی این تلویزیون هرچه بود سبز بود و در متن این سبز صورت و ردا و قبای قذافی را نقاشی کرده بودند. طرفدارانش با رنگ سبز تظاهرات می کردند، می رقصیدند و به ستایش از او سرود می خواندند. هدف این بود که بگویند لیبی پر از شادمانی و ثبات است وجای قذافی بر صندلی قدرت امن امن است. این همه را با ترکیبی از رنگ سبز القا می کردند. قذافی در پوشش سبز تبلیغاتی تلاش می ورزید تانک و توپ و لشگر مسلحی را که خانه به خانه معترضین را دنبال می کردند از نظرها پنهان کند.
حسین شریعتمداری نماینده ولی فقیه در کیهان، روزگاری که جوش آورده بود و دلش می خواست رنگ سبز را از ساحت طبیعت و از پرچم ایران حذف کند، به جان کوشید تا یک پسوند “لجنی” بر آن اضافه کند و آن را از نظر بیاندازد. به گمانش لجن پراکنی های سیستماتیک و جنایتکارانه خودش و روزنامه اش کم بود و ضرورت داشت کلمه لجن بر پیشانی هر اعتراضی که احتمال داشت او را از خر مراد پیاده کند، بنشیند. البته تلاش مذبوحانه بود و جنبش اعتراضی مردم ایران صرفنظر از بازی با رنگ که به آن هویت سبز بخشید و صرفنظر از کشتار و حبس و شکنجه که هنوزاز سوی ترس خورده های حکومتی ادامه دارد و صرفنظر از طیف های گوناگون فکری و سیاسی که درون فضائی به رنگ سبز جا گرفته اند و صرفنظر از بکش بکش های درون اپوزیسیون ایران، تاثیرگذار شد و در پرتو آن آقایان به جان هم افتاده اند و دو آیت الله سیاسی کار که یکی زیادی تند می رود (مصباح یزدی) و یکی کمتر تند می رود (مهدوی کنی)، و هردو در بارگاه قدرت دست بالا را دارند، حریف تفرقه ها نمی شوند و بحران درون حکومت منحنی صعودی می پیماید. تا جائیکه این پیران تندرو خودشان را به مجسمه بودا تشبیه می کنند که ستایش می شوند، ولی ستایشگران از فرامین آنها اطاعت نمی کنند.
سبز در جای جای این منطقه دارد با هویت اسلامی شاخص می شود. تشکلهای سیاسی – اسلامی از درون اعتراض های مردمی به نیروی رای سر بر کشیده اند. این احزاب در انتخابات پس از بحران ها از مردم رای می گیرند و سران و رهبران آنها ضمن حفظ احترام حاکمان ایران به مردم قول می دهند به راه حکومت اسلامی ایران نروند. از طرفی حکومت ایران، این قافله سالار حکومت های اسلامی در منطقه در کار خویش فرو مانده و نمی داند با جمهوری اش که سد راه ویژگی اسلامی اش شده چه کند. رئیس جمهور محترم که به خاطرش خون مردم را ریختند و حالا از عهده قلدری هایش بر نمی آیند، بد جوری روی دستشان مانده و ناچار شده اند دستی را که نمی توانند ببرند، ببوسند. سبز به دست و پای همه شان چسبیده و برادرن لاریجانی را بر آن داشته تا به قیمت بر باد دادن منافع ملی، از بچه هائی که فرمان برده و باری دیگر حیثیت ایران را در جهان مخدوش کرده اند و وارد قلمرو حریم دولت انگلیس و مرتکب نقض نزاکت بین المللی و حقوق بین الملل شده اند، دفاع کنند. یک برادر لاریجانی در مجلس از این ماموران اشغالگر حکومتی که به روایتی زیر فرمان خودشان بوده و هستند دفاع می کند، دیگر برادر در قوه قضائیه به جای مجازات این دشمنان منافع ملی ایران، آنها را نوازش می کند و آن یکی برادران هریک به قدر سهم بالای خود در قدرت و ثروت و برای برنده شدن در مسابقه قدرت با احمدی نژاد و با هدف به رخ کشیدن مراتب ضدیت خود با استعمار پیر، گوشه ای از کار را گرفته اند.
بنابراین همگی از ترس سبزها افتاده اند توی مشت احمدی نژادها. از ترس سبزها احمدی نژاد را چاق کردند و حالا دسته جمعی هم از عهده اش بر نمی آیند. می دانند درگیری مستقیم با احمدی نژاد تف سر بالاست و به تضعیف ولی نعمت شان که اورا به فرزندی قبول کرده است می انجامد و نان شان آجر می شود. یکی به نعل می زنند و یکی به میخ. برادری که در مقام ریاست قوه قضائیه است، نسرین ستوده را در حبس نگاه می دارد، هم او چشم بر هم می نهد تا به قول خودش سران فساد احمدی نژادی از کشور خارج بشوند. این را می گویند گسترش عدالت و چون کارها عموما به دست برادران لاریجانی است، آقا جواد را راهی محافل حقوق بشری می کنند تا از عدالت گستری برادر که فقط زورش به نسرین ستوده ها و ایران دوستان می رسد، تعریف و تمجید کند. این برادر حقوق بشری بی گمان در عمر دراز خود حتی یک زندان ایران را از نزدیک بازرسی نکرده و آن طور که می گویند سرش گرم مال اندوزی و زمین اندوزی از کیسه مردم ایران است و وقت و حوصله ای برای بازدید از زندان ها ندارد، هرچند اسمش را گذاشته اند “رئیس ستاد حقوق بشر قوه قضائیه”.
این ماجراها که در اندرونی پیچ در پیچ قدرت سیاسی- دینی ایران می گذرد نه سر دارد نه ته. به تدریج تحلیلگران را هم گیج کرده است. سیستمی که ژست مبارزه با فساد را می گیرد، وقتی به چند قاضی فرمانبردار امر می کند تا پرونده ها را بگشایند به ناگاه در هر فقره دزدی، همه صاحبان قدرت دستشان رو می شود و آن چند قاضی باید مدادپاک کن بردارند و دزدهای باندی و جناحی را از هم جدا کنند. اینجاست که دستور عقب نشینی گام به گام از بالا می رسد و قالی دیگر چاق می کنند تا موضوع مبارزه با فساد به حاشیه برود. تحریک و گسیل یک مشت جوان که دنبال کار و پول و شهرت می گردند به قلمرو دولت انگلیس قالی بود که چاق کردند تا دزدان که عموما خودی هستند و مدتی را در اضطراب گذرانده بودند، اندکی بیاسایند و نفس تازه کنند.
این نابهنجاری ها بود اما نهفته بود و با جنبش دموکراسی خواهی مردم آفتابی شد. سبز با هر نوع نگرش سیاسی کار خود را در یک مقطع مهم تاریخی ایران کرده است. نسلهای دیگری کار را ادامه می دهند. این سبز همان نیست که شالی از آن را بر گردن احمدی نژاد دیدیم. همان نیست که تکه پاره های آن را در شوهای قذافی دیده ایم. این سبز سبزی نیست که میدان تحریر قاهره و انتخابات آن را رنگ زد. سبز ایرانی حتی اگر بخواهد نمی تواند خطای 1357 را تکرار کند. این سبز هرگاه انرژی اش آزاد بشود و تب یارانه ها بالا برود و دزدان بیش از پیش یقه هم را بگیرند، آزموده را نمی آزماید. به آمیزه دین و دولت به هر شکل و شمایلی که باشد رضایت نمی دهد. جانماز ها را از عرصه عمومی جمع می کند و عرصه خصوصی را در جای حریم مردم از تجاوز مصون می دارد. آقای کنی که شرط پیش پای اصلاح طلبان بی نام و نشان گذاشته تا توبه کنند و به غلط کردم بیفتند وسپس وارد مسابقه انتخاباتی مجلس آینده بشوند، یادشان رفته که سال 1390 با سال 1357 از زمین تا آسمان فرق دارد. هر اتفاقی قابل پیش بینی است، جز آنکه در ایران آینده و در صورت باز شدن فضائی برای حضور سیاسی و مشارکت، باری دیگر تباری از عمامه داران بتوانند با رای مردم سکان کشتی به گل نشسته حکومت خود را به نام اسلام حفظ کنند. سبزایران در حال دگر دیسی در زندگی زیرزمینی و رو زمینی درون ایران است. این سبز دارد پوست عوض می کند. حادثه ها در راه است و هرچه هست دامان اسلام سیاسی را می گیرد که در ایران بازتابی جز فساد و تباهی و فقر و گرانی و تحریک دولت های قدرتمند به تحریم و حمله به ایران نداشته است.