از میان فیلم های روز سینمای جهان 7 فیلم برای خوانندگان روز انتخاب شده ومورد بررسی قرار گرفته است.
فیلم های روز سینمای جهان
آقای بروکز Mr. Brooks
کارگردان: بروس ای. اوانز. فیلمنامه: بروس ای. اوانز، رینولد گیدیون. موسیقی: رامین جوادی. مدیر فیلمبرداری: جان لیندلی. تدوین: میکلوش رایت. طراح صحنه: جفری بیکرافت. بازیگران: کوین کاستنر[آقای ارل بروکز]، دمی مور[کارآگاه تریسی اتوود]، دین کوک[آقای اسمیت]، ویلیام هرت[مارشال]، مارج هلگنبرگر[اما بروکز]، روبن سانتیاگو هادسن[هاوکینز] ،دانیله پنبیکر[جین بروکز]، عایشه هیندز[نانسی هارت]. ۱۲۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.
آقای بروکز مردی خوش ظاهر، موفق و ثروتمند است. با همسری زیبا و دختری دانشجو و روی هم رفته زندگی آبرومندانه و به ظاهر آرامی دارد. اما در پس این زندگی فارغ از تنش و چهره خونسرد آقای بروکز شخصیت پنهان دیگری به نام مارشال حضور دارد. خویشتن پنهانی که رفیق شفیق آقای بروکز و همکار وی در انجام قتل هایی موحش به قصد تفریح است. آقای بروکز کم و بیش سعی دارد تا مقابل این تمایل را بگیرد، ولی پس از بازگشت از مجلسی که به افتخار وی ترتیب داده شده بود، پس از دو سال بار دیگر دست به کشتن می زند. آقای بروکز که به مدد هوش و احتیاط بیش ازاندازه خود تاکنون ردی از خود به جا نگذاشته، پس از کشتن آخرین قربانیان خود- زوجی در حال عشق بازی- مرتکب خطایی کوچک می شود. او که برای کشیدن پرده اتاق مقابل پنجره رفته، هدف عکسبرداری عکاسی آماتور در ساختمان روبرویی قرار می گیرد. همزمان کارآگاه تریسی اتوود که در آستانه جدایی از دومین همسر خویش است، مسئول رسیدگی به این جنایت می شود. همسر وی قصد دارد تا با کمک وکیلی مونث و زیبا مبلغ کلانی از تریسی –که ارثیه هنگفتی از شوهر اولش به جا مانده- اخاذی کند.همین گرفتاری زمینه ساز فشار مقامات بالا به تریسی نیز شده که جنجال های پیرامون وی را نمی پسندند. همزمان آقای بروکز نامه ای محتوی عکس خود در محل جنایت دریافت می کند. هدف فرستنده عکس که خود را آقای اسمیت می نامند اخاذی است. اما چیزی که او می خواهد پول نیست، بلکه حضور در صحنه جنایت بعدی است. این تقاضا باعث ناراحتی آقای بروکز می شود، اما خبر بد بعدی در راه است. دخترش جین دانشگاه را رها و به خانه بازمی گردد. جین می گوید حامله است و قصد سقط جنین دارد. اما بروکز و همسرش از او می خواهند تا کودک را به دنیا بیاورد. ولی دلیلی واقعی جین به زودی آشکار می شود. در حالی که تریسی سعی داد اسمیت را-که از تاخیر بروکز در پذیرش پیشنهادش سرخورده شده- وادار به حرف زدن کند، مامورین پلیس برای بازجویی از جین به خانه بروکز می آیند. به نظر می آید جین میل به آدم کشی را از پدر به ارث برده …
چرا باید دید؟
بروس اوانز نام آشنایی نیست. نویسنده و تهیه کننده ای که سال ها قبل اولین فیلمش کافز[۱۹۹۲] را کارگردانی کرد و با وجود کسب جایزه ویژه داوران جشنواره کنیاک ترجیح داد تا به شغل اصلی خود-فیلمنامه نویسی- بپردازد. منتقدان و سینما دوستان برای اولین بار در سال ۱۹۷۹ با فیلم یک مرد، یک زن و یک بانک[نوئل بلک] با او آشنا شدند. Starman در ۱۹۸۴ به کارگردانی جان کارپنتر شهرت را نصیب اوانز کرد و با من بمان در ۱۹۸۶ او را تا نامزدی اسکار بهترین فیلمنامه رساند. اما بعد از Made in Heaven در ۱۹۸۷ به کارگردانی آلن رودلف تصمیم گرفت تا چند سالی نویسندگی و همکاری رینولد گیدیون را رها کند. اوانز سه سال بعد بعد از ساختن کافز، با فیلمنامه جزیره کات تروت به سینما بازگشت. فیلمی ۹۲ میلیون دلاری که برای او و کارگردانش رنی هارلین و هنرپیشه اصلی آن جینا دیویس یک شکست مطلق تجاری به دنبال داشت. اوانز ده سال گذشته را پس از نوشتن فیلمنامه Jungle 2 Jungle دور از سینما بوده و آقای بروکز محملی برای حضور مجدد او در عرصه نویسندگی[باز هم به همراه رینولد گیدیون] و کارگردانی فراهم کرده است.
آقای بروکز ترکیبی مفرح از قصه هایی چون دکتر جکیلی و آقای هاید، جک شکم پاره کن با ته رنگی از مسیو وردو و آقای ریپلی است. از شخصیت اصلی فیلم و شخصیت پنهان او به عنوان نمونه هایی مثال زدنی در تریلرهای روانشناسی با تم قاتلین سریالی می شود نام برد[البته تا سکانس آخر فیلم] و این گونه که از گفته های بازیگر اول آن مشخص است دو دنباله دیگر نیز بر ماجراهای وی ساخته خواهد شد[ای کاش این اتفاق نمی افتاد و فیلم با قتل بروکز توسط اسمیت به پایان می رسد، اتفاقی که نمی افتد و فیلم را به دام کلیشه ها می اندازد!].
آقای بروکز اگر تولد نخستین اوانز نباشد، بدون شک تولد دوباره او در عرصه نوشتن و کارگردانی است. فیلمنامه پر از جزئیات و پیچیده فیلم در کنار بازی های کاستنر[اندکی نامناسب از نظر فیزیکی برای این نقش] و ویلیام هرت موفق به شکل گیری تریلری مبتنی بر روانشناسی شده که لحظات دراماتیک قابل اعتنایی نیز دارد. که به عقیده من اوج آن رویاروی بروکز و مارشال در سکانس ماقبل آخر فیلم است. جایی که بروکز برای نجات دخترش از به دام افتادن دست به قتلی دیگر می زند. یعنی بر خلاف قتل های قبلی که انگیزه آنها هیجان و تفریح بود، این بار انگیزه ای شخصی را یدک می کشد. و حتی باعث می شود تا به خاطر عشق فرزند در لحظه ای تماشایی مارشال را زیر بگیرد. نکته دیگری که تماشای فیلم را برای تماشاگر عادی و حتی منتقدان جذاب تر خواهد ساخت، حضور کوین کاستنر-متخصص نقش های استانداردی چون ماجراجوی دوست داشتنی و عاشق احساساتی و مرد خانواده- در نقش قاتلی روان پریش و سریالی است. اگر انتخاب چنین نقشی آگاهانه از طرف وی صورت گرفته باشد، یقیناً در کارنامه بازیگری او نقطه عطفی را رقم خواهد زد که با بالا رفتن سن و سالش سخت به آن نیازمند است.
آقای بروکز برای ما ایرانی ها دلیل دیگری نیز برای تماشا کردن با خود دارد و آن حضور رامین جوادی به عنوان آهنگساز است. رامین جوادی متولد ۱۹۷۴ دوئیسبورگ آلمان است. پدرش از کسانی بود که سال ها پیش از انقلاب به اروپا مهاجرت کرد. رامین کارهیا زیادی در زمینه موسیقی برای ارکستر، تلویزیون و این اواخر برای سینما انجام داده است. در سال ۲۰۰۳ با ساختن موسیقی متن فیلم تلویزیونی به طبل ضربه بزن وارد عالم نمایش شد. اولین موسیقی برای یک فیلم سینمایی را سال بعد[Thunderbirds] تصنیف کرد. در همین سال موسیقی متن Blade: Trinity باعث شنیده شدن نامش شد، اما موسیقی سریال فرار از زندان[۲۰۰۵ Prison Break] بود که شهرت را نصیب وی کرد. رامین در همین سال برای همن سریال نامزد دریافت جایزه امی[اسکار تلویزیونی] شد. و سرانجام سال گذشته برای همکاری در ساخت موسیقی فیلم بتمن آغاز می کند به همراه جیمز نیوتون هاوارد و هانس زیمر جایزه Shoo Flyرا به دست آورد. او هم چنین برای ساخت موسیقی انیمیشن فصل شکار در سال ۲۰۰۶ توانست جایزه ASCAP –چیزی در حد اسکار موسیقی برای فیلم های سینمایی و تلویزیونی- دریافت کرد.
آقای بروکز برای دیگر هنرپیشه اصلی فیلم-بانو دمی مور- هم بازگشتی دوباره و ظاهر شدن در قالب زن قهرمان اکشن است[صحنه هایی که مطابق معمول فیلم های هالیوودی بسیار خوب پرداخته شده اند] که در پایان مقهور نبوغ قاتل ناشناس می شود. آقای بروکز تا این لحظه فروشی ۳۰ میلیون دلاری در آمریکای شمالی به دست آورده که این رقم قطعاً افزایش خواهد یافت. فرصت خوبی است تا به تماشای فیلمی با چنین گروهی از بازیگران متفاوت، با داستانی بدیع بروید. البته اگر فیلم های جنایی سنگین را می پسندید!
ژانر: جنایی، درام، مهیج.
ناله مار سیاه Black Snake Moan
نویسنده و کارگردان: کریگ بریور. موسیقی: اسکات بومار. مدیر فیلمبرداری: ایمی وینسنت. تدوین: بیلی فاکس. طراح صحنه: کیت برایان برنز. بازیگران: ساموئل ال. جکسون[لازاروس]، کریستینا ریچی[رئا]، جاستین تیمبرلیک[رونی]، اس. اپیتا مرکرسون[آنجلا]، جان کاتران جونیور[کشیش آر. ال.]، دیوید بنر[ترونه]، مایکل ریموند جیمز[گیل]، ادرین لنوکس[رز وودز]. ۱۱۶ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا. نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد از مراسم انتخاب نوجوانان برای جاستین تیمبرلیک.
لازاروس باور دارد که با زن ایده آل زندگی اش ازدواج کرده است، کار اصلی خود یعنی خواندن آوازهای بلوز را رها کرده است. اما وقتی مورد خیانت همسرش قرار می گیرد، زندگیش متلاشی شده و سعی می کند با بازگشت به سوی حرفه قدمی خود بار دیگر آرامش پیدا کند. این وضعیت نیز با پیدا شدن سر و کله دختری به نام رئا سر راه وی دوام نمی یابد.لازاروس که مردی میان سال و خدا ترس است رئای تا سر حد مرگ کتک خورده، بیهوش و نیمه عریان در پیاده رو رها شده را با خود برده و تلاش زیادی صرف نجات رئا می کند. اما مدت زمان زیادی نمی گذرد که متوجه می شود این زن جوان فاحشه ای خیابانی است که زندگیش را با دستان خود تباه کرده است. ولی لازاروس قصد تسلیم شدن ندارد و تصمیم می گیرد تا به توسل به شیوه خود زندگی عاری از اخلاق رئای جوان را اصلاح کند…
چرا باید دید؟
ناله مار سیاه از آن درام هایی است که نامش در ذهن تماشاگران قبل از دیدن آن تصویری به شدت متفاوت و انتظارهایی به دور از واقعیت خلق می کند. یقین دارم هیچ کس نمی تواند با شنیدن این نام، آن را قصه دو آدم بازنده و زخمی تصور کند که موفق به بازپروری یکدیگر می شوند. ناله مار سیاه نه فقط به خاطر نامش و نه فقط به دلیل بازیگران مشهور نقش های اصلی اش و یا کارگردانی آن، بلکه به خاطر مضمون اش یکی از آن درام های خوب اجتماعی که مدت هاست هالیوود ساختن آنها را رها کرده است.
کریگ بریور متولد ۱۹۷۱ ویرجینیا یکی از ۱۰۰ نفر آدمی است که مجله Fade In در سال ۲۰۰۵ به عنوان هالیوودی هایی که باید آنها بشناسید معرفی کرد. یکی از نویسنده و کارگردان های جوان و تازه نفس هالیوود که در سال ۲۰۰۰ با ساختن فیلم فقیر و گرسنه وارد عالم سینما شد. بریور با همین فیلم اول جایزه استعداد تازه کشف شده را از جشنواره هالیوود گرفت و سپس جایزه بهترین فیلم جشنواره ماگنولیا، جایزه تماشاگران جشنواره نشویل و جایزه روحیه مستقل را به دست آورد. پس از نگارش فیلمنامه فشار[۲۰۰۲] فیلم Resolutions of the Complacent Man را ساخت. اما دو سال بعد با Hustle & Flow بود که موفق به دریافت جایزه تماشاگران جشنواره سندنس و نامزدی جایزه بزرگ آن شد. Hustle & Flow تحسین منتقدان را نیز به دنبال داشت و ناله سیاه هم تا این لحظه توانسته نظر مثبت بسیاری از نویسندگان سینمایی را جلب کند.
ناله مار سیاه فیلمی ۱۵ میلیون دلاری است که به دلیل نام غیر متعارف و قصه دور از انتظارش نتوانسته سرمایه خود را بازگرداند. اما این امر نمی تواند دلیلی بر چشم پوشی از کیفیت آن و رد شدن از کنار کار خوب عوامل آن باشد. ناله مار سیاه قصه بازیابی امید است. عنصری گرانبها که به زندگی آدمی طعم و معنا می دهد. لازاروس فریب خورده و رها شده و رئا تجاوز شده و مطرود است. مادرش او را ترک کرده و خودش نیز اسبر مواد مخدر شده تا بدبختی هایش را تکمیل کرده باشد. تنها امید او نیز دوست پسرش رونی بوده با رفتن او به سربازی، بار دیگر تنهایی و بی کسی به سراغش آمده است. همین اتفاق سبب شده که برای گذران زندگی به تنها راهی که می شناخته، رو بیاورد و در نتیجه کتک خورده و زخمی در گوشه خیابان رها شود. وقتی زندگی این دو بازنده با هم تلاقی می کند، امیدها زنده می شود. ولی راه های لازاروس برای بهبود دخترک نیز چندان مانوس نیست.
هدف لازاروس[نامی که به دقت برای وی انتخاب شده] نه فقط احیای رئا بلکه اهلی کردن اوست. اما بریور برای روایت قصه ای چنین سر راست راه هایی غیر معمول و تازه پیش پای شخصیت هایش می گذارد که نقطه تمایز فیلم نیز هست. ترفندهای بریور برای نمایش دوره بازپروی شخصیت هایی که می خواهند دوست داشته شوند و تنها نمانند، به معنی واقعی کلمه جسورانه و تازه است. این جسارت با لحنی تلخ و تند همراه است که یقیناً باعث رم دادن بعضی تماشاگران نیز شده است. ولی توصیه مرا بپذیرد و خودتان را به ناله مار سیاه بسپارید. حتم دارم که همه چیز این فیلم برای تان غیر منتظره خواهد بود!
نمی توانم مطلبم را به پایان برسانم و از سه پوستر فیلم که یادآور جلد مجلات و کتابهای ارزان قیمت قدیمی[همان pulp fiction ها] است، نام نبرم. مواد تبلیغاتی که همچون خود فیلم غریب و هنوز تازه اند.
ژانر: درام، عاشقانه.
محکوم به مرگ The Condemned
کارگردان: اسکات وایپر. فیلمنامه: اسکات وایپر، راب هیدن بر اساس داستانی از راب هیدن، اندی هیدن و اسکات وایپر. موسیقی: گریم ریول. مدیر فیلمبرداری: رز امری. تدوین: درک برکین. طراح صحنه: گراهام والکر. بازیگران: استیو آستین[جک کانراد]، وینی جونز[اوان مک استارلی]، ریک هافمن[گولدمن]، رابرت مامون]ایان برکل]، تروی موست[جولی]، کریستوفر بیکر[ادی]، سام هیلی[بلا]، مدلی نوست[سارا]، لوک پگلر[بکستر]، ماسا یاماگوچی[سایگا]، املیا برنز[ریو]، مانو بنت[پاکو]، داسی روز[رزا]، مارکوس جانسون[کی. سی. مک]. ۱۱۳ و ۱۰۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.
ایان برکل تهیه کننده ای مشهور و ثروتمند، ده محکوم به مرگ را از زندان های سراسر دنیا بیرون آورده و در جزیره دور افتاده نزدیک گینه گرد هم می آورد. هدف وی از این کار به راه انداختن نمایشی واقعی از مبارزه و کشته شدن این افراد به دست یکدیگر است. فقط یک نفر باید از این جزیره زنده بیرون بیاید و پاداش او آزادی به همراه چمدانی پر از پول خواهد بود. قصد برکل از به راه انداختن این مبارزه خونین و غیر قانونی پخش آن به صورت زنده و همزمان از طریق اینترنت و کسب میلیون ها دلار دیگر است. او که به همراه چندین متخصص زبده کامپیوتر و اینترنت مانند گولدمن در مکانی امن مستقر شده اند، ده محکوم را با دوربین های مخفی شده در سرتاسر جزیره تعقیب می کنند. اما یکی از محکومین و قوی ترین آنها به نام جک کانراد تمایلی به مبارزه و کشتن دیگر محکومین ندارد. هدف او زنده خارج شدن از جزیره و بازگشت نزد خانواده خویش است. وی بر خلاف دیگر محکومان، سرباز پیشین نیروهای ویژه ارتش آمریکاست که مدتی قبل در آمریکای لاتین ناپدید شده بود. محکومان به محض پیاده شده در جزیره شروع به کشتن یکدیگر می کنند. حریص ترین آنها اوان مک استارلی انگلیسی و سایگای ژاپنی هستند که موقتاً برای از میان بردن بقیه با هم متحد می شوند. و کانراد به زودی درمی یابد بر خلاف میل خود باید آنها را از میان بردارد….
چرا باید دید؟
مبارزه تا سر حد مرگ در سینمای اکشن چیز تازه ای نیست. این تخم لق را فیلمبردارن لومیر و ادیسون با ضبط صحنه های مشت زنی و دیگر مسابقات رزمی در دهان فیلمسازان شکستند. این تم در صد سال اول سینما تبدیل به یکی از کلیدی ترین عناصر فیلم های پول ساز شد و به لقب خطرناک ترین بازی هم مفتخر شد. بازی که خطرناک ترین موجود زنده-یعنی انسان- در آن شرکت داشت. اولین فیلمی که داستانی مشابه محکومان داشت و به شکار انسان می پرداخت نیز به همین نام خطرناک ترین بازی[۱۹۳۲ ایروینپ پیچل و ارنست بی شودزاک] نامیده شد. فیلمی که اکنون جزو کلاسیک های نوع خود به شمار می رود. این فیلم سنگ زیرین بنایی شد که تا امروز هر سال بر ارتفاع آن افزوده شده است. ورزشکاران زیادی برای نقش آفرینی در چنین آثاری پا به سینما گذاشتند. تعدادی از آنها چون بروس لی[نمونه مشابه این نوع اژدها وارد می شود] یا چاک نوریس و بعدها جکی چان[یکی از اولین فیلم های مشهور وی نیز مبارزه بزرگ با همین تم بود، البته با چاشنی کمدی خاص چان] توانستند شهرتی به هم بزنند و گاه نیز فیلم زمینه ساز تولید فیلم های مفرحی شوند.
دست پخت جناب اسکات وایپر، بازیگری که از اوایل دهه ۱۹۹۰ شروع به کارچرخانی نیز کرده، چیزی در حد بازیافت همین تم است. ماراتون مرگی که هر کاربر اینترنت می تواند با پرداخت ۵۰ دلار به تماشای آن بنشید. یعنی تجهیز تکنولوژیک قصه و زدن رنگ سودجویی و پول پرستی بر قصه ای کلیشه و نخ نما که به سبک و سیاق همین آثار ورزشکاری چون استیو آستین[ربطی به مرد شش میلیون دلاری ندارد!] را هم به خدمت گرفته است. در چنین موقعیتی حرف هایی جدی مثل انتقاد سازندگان فیلم به گردانندگان نمایش های زنده و واقعی تلویزیون محلی از اعراب ندارد و عملاً خود از همین برنامه های سخیف تغذیه می کند.
با این حال کسانی که هنوز به سینمای عضله سالار علاقمند هستند، این فیلم نسبتاً مهیج صد در صد کلیشه ای و مملو از آدرنالین را تماشا خواهند کرد. البته با توجه به استقبال کم فروغ تماشاچیان این گونه فیلم ها در آمریکا[۷ میلیون دلار فروش] چنین به نظر می رسد که نسل این بیننده ها نیز رو به انقراض است. به هر حال هر آن چه شرط بلاغ بود گفتیم، باقی را خود دانید!
ژانر: اکشن، مهیج.
تا سه روز دیگر خواهی مرد In 3 Tagen bist du tot
کارگردان: آندریاس پروچسکا. فیلمنامه: توماس بائوم، اولی بره، آندریاس پروچسکا. موسیقی: ماتیاس وبر. مدیر فیلمبرداری: دیوید سلاما. تدوین: کارین هارتوش. طراح صحنه: کلاوس رودولف آملر. بازیگران: سابرینا ریتر[نینا]، جولیا رزا استوکل[مونا]، مایکل اشتینوخر[کلمنس]، لورنس روپ[مارتین]، نادیا ووگل[الکس]، جولیان شارپ[پارتریک]، آندریاس کیندل[کوگلر]، کارل فیشر[برگر]، میشو فریتز[الیزابت]، سوزی اشتاخ[اریکا هاس]، کنستانتین ریخموت[فابیان]. ۹۷ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ اطریش. نام دیگر: Dead in Three Days. برنده جایزه بهترین بازیگر زن/سابرینا ریتر از جشنواره اوندین.
نینا و دوستانش پس از دریافت SMS ی با مضمون تا سه روز دیگر خواهی مرد، آن را شوخی احمقانه ای تلقی می کنند. اما فردای آن روز جسد دوست پسر نینا در حالی که بلوکی سیمانی به پایش بسته شده، در رودخانه یافته می شود. با حمله وحشیانه ای که به یکی از دوستان نینا صورت می گیرد، آنها تهدید موجود در پیغام تلفنی را جدی می گیرند. چون هر لحظه جنایتی تازه تر و وحشیانه تر در اطراف آنها به وقوع می پیوندد. نینا و دوستانش نیز در میان فهرستی اشخاصی قرار دارند که کشته خواهند شد. اتفاقی که دلیل آن را نمی دانند. نینا تنها کسی است که به نظر می رسید سرنخی اسرار آمیز از قاتل دارد که او را به کشف هویت قاتل بی رحم هدایت می کند. اما تعداد افراد کشته شده در حال افزایش است و نوبت نینا نیز در حال فرا رسیدن….
چرا باید دید؟
حلقه تازه ای بر زنجیر فیلم های ترسناکی چون سه گانه مشهور ژاپنی One Missed Call که در آن تلفن ها خبر از مرگ می دهند. اما جدا از نام جذاب فیلم و استفاده دست و دل بازانه سازندگان از کلیشه های فیلم هایی که نوجوانان در آنها سلاخی می شوند-البته به همراه خون و خونریزی فراوان- آن چه که بلافاصله توجه سینما دوست پیگیر را جلب می کند، نام کارگردان آن آندریاس پروچسکا است. کسی که تدوین گر فیلم های رمز ناشناخته و بازی های مسخره میشائیل هانکه بوده و به نوعی شاگرد مکتب وی به شمار می آید. اولین نمایش فیلم در بازار فیلم جشنواره کن سال گذشته صورت گرفت و بسیاری از منتقدان آن می دانم تابستان سال گذشته چکار کرده ای سینمای اطریش لقب دادند. اما آن چه که برای بسیاری تکان دهنده و مایه توجه به فیلم شد، بازی حیرت انگیز سابرینا ریتر در اولین حضور خود مقابل دوربین بود.
اندریاس پروچسکا متولد ۱۹۶۴ وین از سال ۱۹۹۸ با ساختن Die Posträuber شروع به کارگردانی کرد و بلافاصله جذب تلویزیون شد. در واقع تا سه روز دیگر خواهی مرد اولین فیلم بلند سینمایی او پس از ساخت تعداد زیادی فیلم تلویزیونی و کارگردانی قسمت های متعدد از سریال های مختلف است. یک فیلم دو میلیون یورویی که با توجه به وضع و حال سینمای امروز اطریش رقم مناسبی برای تولید چنین فیلمی به شمار می رود. یک فیلم مهیج که در هنگامه افزایش تولید فیلم های ترسناک در چهار گوشه دنیا و به تبع پسند تماشاگر نوجوان ساخته شده است. اما ویژگی هایی دارد که آن را از فیلم های مشابه این موج متمایز می کند. یکی از نکات متمایز فیلم نبود عوامل متافیزیکی و فرا طبیعی است که آن را به یک فیلم ترسناک واقع گرا با لحظاتی جالب و یکی از بهترین های این موج اخیر بدل می کند. یعنی پا در جای پای استادی چون هانکه گذاشتن و با گوشه چشم بیشتری به گیشه که فی نفسه کار ناشایستی محسوب نمی شود.
قصه پنج جوان که بعد از ناپدید شدن یکی از دوستان شان متوجه حضور شخصی خطرناک در همسایگی خود می شوند که در طول سه روز اتفاق می افتد و فیلمی سرشار از تعقیب و گریزی را شکل می دهد. اما تفاوت عمده دیگر پروچسکا با نمونه های این گونه معرفی خوب شخصیت ها و پرداخت آنها در ابتدای فیلم و سپس تزریق تدریجی حادثه و هیجان به ساختار است. همین امر باعث می شود تا ضرباهنگ فیلم در طول آن حفظ شده و بیننده را اسیر فیلم سازد. پروچسکا از عنصر مکان نیز استفاده شایانی کرده و به جای فیلم های ژاپنی این موج از بردن شخصیت ها به مکان های غریب پرهیز کرده است. قصه او در میان مناظری کارت پستال گونه و کوهستانی رخ می دهد. یعنی در دل مناظری که هر کس ارامش و امنیت را جستجو می کند، ولی این بار چنین عنصری در فضا وجود ندارد. البته می توانید این فیلم را با اتاق خالی که هفته های قبل معرفی شد نیز مقایسه کنید. چون هر دو قصه تازه ای را روایت نمی کنند، اما ساختار حرف اصلی را در این پروژه ها می زند. یقین دارم که تا سه روز دیگر خواهی مرد در میان ده فیلم ترسناک برتر دهه اخیر شاید جایی نداشته باشد، ولی به عنوان یکی از نمونه های خوب این سینما- که با هزینه ای اندک و به دور از اغراق های معمول ساخته شده و یادآور نمونه های خوب دهه ۱۹۷۰ این گونه است- باید دیده شود. توصیه من به دوستداران این گونه تماشای با دقت آن است. چون در کنار شخصیت های به خوبی نوشته شده و قابل باور آن، مکانیسم تراژیک تبدیل یک انسان- که نزدیکانش را از دست داده- به یک جانور را توصیف کرده است. چیزی که در کنار زیبایی های طبیعت لوکیشن های فیلم در ذهن تان رسوب خواهد کرد!
ژانر: مهیج، ترسناک.
فصل شکار/هتل شیطان Fritt vilt
کارگردان: روآر اوتاگ. فیلمنامه: توماس مولداشتاد، روآر اوتاگ بر اساس داستانی از مارتین سوندلند و ایده ای از یان ایریک لانگون و مانگه لونگنر. موسیقی: ماگنوس بیته. مدیر فیلمبرداری: دانیل ولدهایم. تدوین: یان اندره مورک. بازیگران: اینگرید بولسو بردال[یانیک]، رولف کریستین لارسن[مورتن توبیاس]، توماس الف لارسن[ایریک]، اندره مارتین میداشتایگن[میکاییل]، ویکتوریا وینگه[اینگون]، رونه ملبای[کوهنورد]، تونی لونده[مور]، هالوارد هولمان[پدر]. ۹۷ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ نروژ. نام دیگر: Cold Prey. نامزد جایزه بهترین بازیگر زن/اینگرید بولسو بردال و بهترین فیلم از جشنواره آماندا.
شش جوان-یانیک، مورتن، توبیاس، ایریک، میکائیل و اینگون- برای اسکی کردن به طرف منطقه ای که کو یوتنهایم در آن قرار دارد، به راه می افتند. منطقه ای که هیچ نشانه ای از زندگی انسان ها در آن به چشم نمی خورد و تماس گرفتن با موبایل نیز از آنجا غیر ممکن است. تنها بنایی که در این منطقه وجود دارد، هتلی کوهستانی می باشد که در دهه ۱۹۷۰ بعد از ناپدید شدن پسر پسر مدیر هتل تعطیل شده است. جوان ها که در جست و جوی سرپناه اجباراً در این ساختمان متروک پناه گرفته اند در طبقه اول آن اتاقی شبیه زندان کشف می کنند. آنها خیلی زود می فهمند که تنها نیستند و تعطیلاتی که قرار بود با ورزش سپری شود به کابوس بدل می شود. چون مشهورترین قاتل سریالی نروژ در این هتل اقامت دارد و به زودی بازی موش و گربه خطرناکی میان آنها آغاز می شود.
چرا باید دید؟
سینمای نروژ و طبعاً روآر اوتاگ می تواند برای خیلی از سینما دوستان ایرانی ناشناخته باشد. دردسر از آنجا آغاز می شود که اوتاگ سه چهار فیلم بیشتر نساخته و سابقه فیلمسازی اش نیز به ویدیوکلیپ سازی برمی گردد. دوری از وطن و زندگی در جهان آزاد هیچ نداشته باشد، لااقل محدودیت های دسترسی به فیلم های خارج از جریان اصلی سینمای آمریکا و اروپا را از میان می برد[این تنها شانسی است که دربدری اجباری برای من به ارمغان آورده!!!].
به هر حال اقامت در اسکاندیناوی باعث شد تا چشممان به جمال اولین فیلم بلند جناب ایشان [بعد از کلی فیلم کوتاه اسم و رسم دار مثل یک مشت کباب، قاتل تبر به دست و The Martin Administration] منور شود، که بی تعارف موجب پشیمانی نشد. دلیلش را عرض می کنم:
همه کم و بیش می دانیم که در اسکاندیناوی و مخصوصاً نروژ فیلم ساخته می شود، اما شنیدن نام محصولات محبوب مردم این کشور یا یافته شدن آنها در بساط صاحبان سالن های نمایش و حتی ویدیو کلوپ های همین کشورها هم کاری بی نهایت سخت است. پس تا اینجا همین فیلم را به عنوان بهترین نمونه سینمای عامه پسند نروژ از من قبول کنید. پیرنگ داستانی فیلم-هتلی متروک و محصور در میان برف ها- به خودی خود یادآور Shining استنلی کوبریک است. ارجاعاتی مثل اتاق شماره ۲۳۷ نیز نشان از ارادت سازنده اش به این قصه استیون کینگ و فیلم کوبریک دارد. اما شباهت ها به همین جا ختم می شود. در عوض تا دل تان بخواهد همه کلیشه های ژانر ترسناک [مخصوصاً دهه ۱۹۸۰ آن] را در فیلم می توانید پیدا کنید. که البته به گونه ای منطقی و فارغ از ستایش یا هجو آن در دل روایت واقع گرای فیلم جا گرفته اند. کلیشه ها سهمی عمده در پیشبرد قصه فیلم دارد، اما این مهارت اوتاگ در تعادل بخشیدن و چیدن حوادث در امتداد فیلم است که به آن قدرت می دهد. این اتفاق و کشیده شدن اوتاگ به سوی ژانر ترسناک[تحت تاثیر فیلم های سام رایمی و پیتر جکسون] در اولین فیلمی که در کلاس هشتم به نام قاتل تبر به دست ساخته بود و زاده شدنش در زادگاه موسیقی Black Metal چیزی غیر طبیعی نیست. کافی است مثل بنده به نزدیکی قطب پرتاب بشوید تا بفهمید زندگی در میان زمستان تاریک و طولانی و پر برف چه مزه ای دارد و چقدر می تواند ترسناک باشد.
از اینها که بگذریم فصل شکار/هتل شیطان به معنی واقعی کلمه فیلمی پر از تعلیق است که تماشاگر را به تماشای دوباره خود دعوت می کند. اتفاقی که برای بسیاری از خوش ساخت ترین محصولات تجاری امروز نیز نمی افتد. به قول اسپیلبرگ: فیلم های امروز حکم غذایی را پیدا کرده اند که یک بار می شود آن را خورد!
از طرف دیگر ساخته شدن فصل شکار/هتل شیطان در کشوری که به دلیل نبود حمایت دولت از فیلم های تجاری و پرداخت وام های مناسب، سالانه بیش از ۱۰ فیلم نمی توانست تولید کند اتفاقی بس مهم است. دولت نروژ در یکی دو سال اخیر به شرط تامین ۵۰ درصد بودجه فیلم از تهیه کنندگان غیر دولتی شرایطی برای در اختیار گذاشتن ۵۰ درصد باقیمانده آن برای فیلمسازان فراهم کرده است. اگر این وضعیت پیش نیامده بود، یقیناً تولید این فیلم نیز به حقیقت نمی پیوست. اتفاقی که سرآغاز نضج گیری مجدد سینمای بدنه نروژ نیز می تواند باشد و رونقی به بازارشان بدهد. نام روآر اوتاگ را به خاطر بسپارید و سعی کنید کارنامه اش را دنبال کنید. چون بعدها از او به عنوان بانی این حرکت و یکی از احیا گران سینمای نروژ نام برده خواهد شد!
ژانر: ترسناک.
الیزابت صدایم کنید Je m’appelle Elisabeth
کارگردان: ژان پی یر آمه ریس. فیلمنامه: ژان پی یر آمه ریس، گیوم لورن بر اساس داستانی از آن ویازمسکی. موسیقی: فیلیپ سارد. مدیر فیلمبرداری: استفان فونتن. تدوین: لورنس بریو. طراح صحنه: ژان پی یر کوهو سولکو. بازیگران: آلبا گایا کراگده بلوجی[بتی/الیزابت]، استفانی فریس[رژی]، ماریا د مدیروس[مادو]، یولاند مورو[رز]، بنژامن رومن[ایوون]، لورن سیر[آگنس]، ویرژیل لکلر[کوئنتین]. ۹۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ فرانسه. نام دیگر: Call Me Elisabeth.
سال های جنگ جهانی دوم….دختری ده ساله به نام بتی در یکی از روستاهای فرانسه به همراه پدر و مادرش که در حال جدایی هستند، زندگی می کند. خواهر بزرگ تر وی خانه را برای تحصیل ترک کرده و بتی را با کلفت مرموز و ساکت خانه تنها گذاشته است. بتی از تاریکی و چیزهای دیگری از قبیل قصر جن زده نزدیکی خانه شان می ترسد. تا این که یک روز یکی از بیماران آسایشگاه پدرش به نام ایوون فرار کرده و وارد باغچه منزل آنها می شود. دختر کوچک به شکلی غیر منتظره این غریبه را مخفی کرده و به حمایت از او برمی خیزد. به زودی ایوون کم حرف تبدیل به بهترین دوست بتی می شود. آیا این دختر کوچک به دنبال دوستی واقعی است یا برای اولین بار در عمر کوتاه خود می خواهد بلوغ و استقلال را تجربه کند؟
چرا باید دید؟
الیزابت صدایم کنید شاید در نگاه اول فیلمی شبیه به هزارتوی پان[جدا از لایه پر رنگ سیاسی آن] به چشم بیایید که پر بیراه هم نیست. این فیلم نیز ظاهراً قصه بلوغ توام با تنهایی و کشف دوستی دختری کوچک است و همچون هزارتوی پان عمده توفیق خود مدیون حضور بازیگری خردسال و با استعداد در برابر دوربین است. آلبا گایا کراگده بلوجی که او را با نقش کوچکی در فیلم وقتی زمان بگذرد[فرانسوا اوزون] به یاد می آورم، از آن کودکان خوش آتیه ای است که می تواند در آینده بازیگری مطرح شود. اما در حال حاضر روی سخن ما با فیلم ژان پی یر آمه ریس است.
ژان پی یر آمه ریس متولد ۱۹۶۱ لیون از ۱۹۹۳ با ساختن فیلم قایق عروسی وارد سینمای فرانسه شد. اما با فیلم دومش کمدی/درام جنایی رضایت یک بیگناه که دو جایزه از جشنواره کن برایش به ارمغان آورد، به شهرت رسید. چهارمین فیلمش درام عاشقانه همراهان ناجور نیز جایزه جشنواره سانتا باربارا را گرفت، که پخش جهانی موفقی نیز به دنبال داشت. الیزابت صدایم کنید هفتمین فیلم بلند اوست که بعد از موفق ترین فیلمش زندگی همین است[۲۰۰۱ برنده صدف نقره ای بهترین کارگردانی و یک جایزه دیگر از جشنواره سن سباستین] و سبک وزن[۲۰۰۴] کارگردانی کرده است.
در ابتدا گفتم این فیلم ظاهراً قصه بلوغ است. این که دخترک ده ساله اول فیلم که همه بتی صدایش می کنند، در پایان می خواهد تا او را الیزابت صدا کنند. او توانسته از مرحله کودکی گذر کند، یعنی موفق به سرکوب تمایلات خود شده و بالغ گردیده است. ولی آیا او دوران کودکی را واقعاً زیسته؟ آیا چون از تاریکی، قصر جن زده مجاور، درهایی که جیر جیر می کنند، دعواهای پدر و مادرمی ترسد، کودک است؟ آیا زمانی که می فهمد مادربزرگی که فکر می کرد به مرگ طبیعی مرده، در واقع خودکشی کرده است، اتفاقی برایش نیفتاده؟
زندگی او در خانه ای دورافتاده و در مجاورت آسایشگاه پدرش گذشته است. تنهاست و برای کودکی در سن و سال او پخته و مستعد که نمی تواند درد تنهایی اش را با کلفت خاموش خانه و سگش قسمت کند. بتی برای حل این مشکل پا به منطقه ممنوعه می گذرد.
یعنی تلاش های پدرش را برای دور نگهداشتن مسائل شغلی از خانه نادیده می گیرد. او حامی بیماری می وشد که همه تلاش دارند وجود او را پنهان کنند. پدر و مادرش نیز در تنهایی خود غرق شده اند و به نوبه خود رازهایی برای مخفی کردن دارند. بتی هم بازی خانگی پنهانی خودش را دارد. او حتی لحظه ای تصمیم می گیرد تا بار و بندیلش را جمع کرده و با کسانی که دوست شان دارد، از آن خانه بگریزد.
گوته سال ها قبل گفته است”انسان فقط از ورای انسان های دیگر می تواند موفق به شناخت خویشتن شود”. بتی نیز از طریق ایوون موفق به یافتن خود شده و در پایان تبدیل به الیزابت می شود.
ژان پی یر آمه ریس زبان دیداری/شنیداری مناسبی را برای روایت قصه اش انتخاب کرده و به شکلی منسجم توانسته صحنه های به دقت کارگردانی شده را در کنار هم قرار دهد. اما موفق نشده تا دیوار موجود میان فیلم و تماشاگر را کاملاً فرو بریزد. با این وجود بعد از تماشای فیلم بی اختیار حس خواهید که نسیمی بر زندگی تان وزیدن گرفته است. نسیمی خنک و عطر آگین که از دست دادن آن روا نیست!
ژانر: درام.
شکننده Frágiles
کارگردان: خائوم بولاگوئرو. فیلمنامه: خائوم بولاگوئرو، خوردی گالسه رون. موسیقی: روکه بانیوس. مدیر فیلمبرداری: خاوی خیکه نز. تدوین: خائوم مارتی. طراح صحنه: آلن باینه، اینیگو ناوارو. بازیگران: کالیستا فلوکارت[ایمی نیکلاس]، ریچارد راکسبورگ[رابرت مارکوس]، الینا آنایا[هلن پرز]، جما جونز[خانم فولدر]، یاسمین مورفی[مگی]، کالین مک فارلین[روی]، مایکل پنینگتون[مارکوس]، دانیل اورتیز[مت]، سوزی ترالینگ[سوزان]، لوید اف. بوث شانکلی[سایمون]، مایکل گاتوود[دیوید]، اسکارلت کری[اما]. ۹۳ و ۱۰۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ اسپانیا. نام دیگر: Fragile: A Ghost Story. برنده جایزه بهترین تدوین از جشنواره بارسلونا، نامزد جایزه بهترین موسیقی از مراسم انجمن منتقدان فیلم اسپانیا، برنده جایزه گویای بهترین جلوه های ویژه و نامزد بهترین موسیقی، برنده جایزه تماشاگران، جایزه ویژه داوران و داوران جوان از جشنواره Gérardmer.
بیمارستان کودکان مرسی فالز پس از سال ها خدمت گذاری به بیماران، در آستانه تعطیل شدن است. اما تخلیه آن به خاطر بروز یک سانحه وحشتناک قطار که منجر به زخمی شدن انسان های زیادی شده[چون دیگر بیمارستان های منطقه قادر به بستری کردن این تعداد بیمار نیستند] به تاخیر می افتد. شرایط موجود در بیمارستان نیز چندان مساعد نیست. اغلب پرسنل آنجا را ترک کرده اند، بخش های زیادی تعطیل شده و برخی از دستگاه ها نیز جابجا شده است. کودکان بستری در بیمارستان نیز بی قرارند. چون از چیزی دچار ترس شده اند. این چیز موجودی به نام دختر مکانیکی است و ادعا می شود که در طبقه دوم بیمارستان ساکن است. پرستاری جوان به نام امی نیز که به تازگی برای کمک به بیمارستان فرستاده شده، خیلی زود متوجه شرایط عجیب و غریب آنجا می شود. او به زودی درمی یابد برای حمایت از کودکان باید این راز را کشف کند…
چرا باید دید؟
آخرین ساخته خائوم بولاگوئرو متولد ۱۹۶۸ کاتالونیای اسپانیا که او را با فیلم تاریکی[۲۰۰۲] شناختم، قرار است به سبک و سیاق فیلم پیشین آجری دیگر در بنای سینمای ترسناک اسپانیا باشد. او در فیلم قبلی خود توانست تماشاگران تشنه هیجان و آدرنالین را به خوبی تا پایان فیلمش روی صندلی سالن های سینما میخکوب کند و به نظر می رسد این بار نیز توانسته درست به هدف بزند!
اگر در تاریکی خانه ای در شهرستانی کوچک و خلوت مکان اصلی بروز حوادث بود، این بار نیز بیمارستانی دور افتاده با مشخصاتی تقریباً یکسان و مساعد برگزیده شده است. غرابت از جای جای فیلم های بولاگوئرو می ریزد. اگر انتخاب آنا پاکوین در تاریکی همان قدر تعجب آور بود که این بار انتخاب کالیستا فلوکارت[بازیگر نقش الی مک بیل در تلویزیون و معشوقه هریسون فورد]و ریچارد راکسبری بد من فیلم مولن روژ! و تازه اینها شروع کار است. بولاگوئرو از ۱۹۹۴ با ساختن آلیسیا شروع به فیلمسازی کرده و تا امروز چهار فیلم بلند دیگر ساخته است. حاصل این کارنامه کوتاه ۱۸ جایزه بین المللی است. اتفاقی که ما را وادار می کند تا با فیلم های او با دقت بیشتری برخورد کنیم. شکننده که با تاخیری قابل توجه پخش جهانی پیدا کرده، همان گونه که از نام پخش بین المللی آن بر می آید یک قصه ارواح است. ماجرای شکسته شدن استخوان های بیماران خردسال و اغلب یتیم از سوی روحی سرگردان به خودی خود به دلیل تازگی سوژه جذاب هست. اما با وجود هنرپیشگان نام دار و ظاهر شیک آن، فیلمنامه اش از بالا تا پایین بر اساس کلیشه های این گونه بنا شده و آن را به فیلمی معمولی نزدیک می کند. [بر خلاف تاریکی]
قصه روح گرفتار میان دو دنیا که باعث آزار دیگران می شود، در سال های اخیر نمونه های فراوانی در سینمای ژاپن و سپس آمریکا داشته و چیز تازه ای نیست. مشکل دیگر فیلم تیپ سازی های معمول است که سرشت آدم ها را بلافاصله به نمایش گذاشته و عنصر تعلیق را از روند فیلم حذف می کند. این تیپ سازی در بازی اغراق آمیز شخصیت اصلی فیلم نیز وجود دارد و سبب همراه نشدن ما با او می شود. این باورپذیر نبودن به همه شخصیت های فیلم تسری پیدا کرده است. اتفاقی که وقوع در فیلمی از بالاگوئرو تعجب آور است. به نظر می رسد که بازیگران به حال خود رها شده اند و چیزی به نام هدایت بازیگر جزو وظایف کارگردان نبوده است. گفت و گوهای طولانی و گاه زاید در لحظات اوج داستان سبب سرخوردگی بیننده آشنا به کار بالاگوئرو می شود. راستی چه اتفاقی افتاده است؟
قبول دارم که او آلخاندرو آمنبار نیست و شکننده نیز نمی تواند فیلمی چون دیگران باشد. البته در مقایسه با فیلم های تهوع آور هالیوودی این گونه فیلم پاکیزه ای است و حال و هوایی احساسی هم دارد. حتی در سکانس پایانی موفق به حبس نفس تماشاگران در سینه می شود. اما به خاطر استفاده مفرط از کلیشه ها و نیفزودن سنگ تازه ای بر این بنا خیلی زود فراموش خواهد شد! شخصاً ترجیح می دهم منتظر فیلم بعدی بالاگوئرو باشم. شاید وقتی دیگر…
ژانر: ترسناک، مهیج.