شاید چنان منطقی به نظر نرسد که کسی انتخابات ریاست جمهوری آمریکا را با ایران مقایسه کند، چون از جهات مختلف با یکدیگر تفاوت بنیانی دارند، اما بدون شک کمتر کسی را می توان یافت که این حدس و گمان را در ذهنش نپرورانده باشد که آینده ی سیاسی “اقتدارگرایان” و “احمدی نژاد” چندان بی شباهت با “محافظه کاران جدید” و “جرج بوش” به عنوان نمایندگان جریان های سیاسی راست افراطی نیست؛ آینده ای که تمام شواهد و قرائن حاکی از شکست در انتخابات ریاست جمهوری است.
شاید مشابهت دیگر را بتوان این نکته دانست که همانگونه که رئیس جمهور آمریکا چپ و راست مورد انتقاد شدید هم حزبی های خود، حتی جان مک کین، قرار می گیرد و تمام تلاش آنان این است که تمام برنامه ها و سیاست های بوش به پای این حزب و نامزد انتخاباتی جمهوریخواهان نوشته نشود، در میان جریان اقتدارگرا نیز حرکت فزاینده ای در حال شکل گیری و تقویت است تا روز به روز بیشتر صف خود را از احمدی نژاد جداسازند که معضلات فراوانی برای ایران و ایرانیان آفریده است و از این رو مستقیم و غیرمستقیم پیام برائت از او و ناتوانی ها و ندانم کاری هایش خطاب به ملت می فرستند.
بعدازظهر روز پنجشنبه به وقت تهران، درست ساعاتی پس از آنکه سردبیر کیهان، مدافع رسمی جریان سیاسی- رسانه ای اقتدارگران، در یادداشت روز خود با این اعتراف که “…البته مطلقاً نباید به این معنا پنداشت که دولت کاملا بی عیب است یا هیچ خرده ای بر آن نباید گرفت… می توان و باید برای اصلاح دولت از عیوب شناخته شده آن تلاش کرد اما …” باید توجه داشت که “دولت نهم را بهانه کرده اند” تا “حد انتقادهای خود را از دولت فراتر” برده و “کلیت نظام و ارکان اساسی آن را” هدف گیرند، جان مک کین نیز در آخرین مناظره ی تلویزیونی با باراک اوباما نامزد حزب دموکرات چنین اعلام کرد: “من بوش نیستم، من با دولت بوش در مواردی چون….. مخالف بودم و هستم”، بحث ما “بوش” نیست، حفظ اقتدار “محافظه کاران جدید” و کلیت “نظام سرمایه داری تحت سلطه ی شرکت های بزرگ” است.
اما تفاوت در اینجاست که حزب جمهوری خواه تحت رهبری و هدایت جریان های نظامی -نفتی امریکا زمانی دارد دست خود را از پشت جرج بوش برمی دارد و به انتقاد از سیاست های او می پردازد که دیگر چند هفته ای به برگزاری انتخابات 2008 آمریکا باقی نمانده است و ساکن فعلی کاخ سفید چیز چندانی برای از دست دادن ندارد. اما در ایران در پاشنه ای دیگر می چرخد. برخلاف روال گذشته که رئیس جمهور دو دوره ی چهار ساله را پشت سر گذارده و از صندلی قدرت پائین آمده اند، اکنون کمتر کسی را بتوان یافت که منطقی بیندیشد و دغدغه ی منافع ملی داشته باشد، ولی نظرش این باشد که “ احمدی نژاد هم باید چون اسلاف خویش رئیس جمهور 8 ساله باشد”.
البته هنوز تک چهره هایی را در میان بزرگان جریان های اقتدارگرا می توان یافت که تلویحا احمدی نژاد را تشویق می کنند که خود را شکست خورده فرض نکرده و برای یک سال آینده چون پنج سال پیش رو برنامه ریزی کنند، یا محافلی چون کیهان هستند که “آینده ی ملک و ملت” را به پشیزی نمی گیرند و کماکان شعار می دهند: “دولت نهم انبوهی کار نیمه تمام دارد و برای چشاندن مزه مدیریت انقلابی به مردم باید به حد کافی زمان در اختیار داشته باشد”. البته چون حرفشان از منطق تهی و پای استدلالشان چوبین است، برای پیش بردن اهداف شان چون همیشه تهدید را نیز چاشنی چنین حرف ها و شعارها می کنند و هشدار هم می دهند که ”جایگزین دولت فعلی اگر بنابر کنار رفتن آن باشد نه یک اصولگرای دیگر بلکه فردی خارج از جریان خواهد بود”.
البته این جریان که ساقط شدن احمدی نژاد از قدرت را زیر سوال رفتن برنامه های تحمیلی خود و مرگ آشکار تفکر خویش می بیند از این مسئله ی کلیدی غافل است که همین نکته که از میانه ی دوره ی چهارساله ی ریاست جمهوری احمدی نژاد بحث “کنار گذاردن”، “ عدم کفایت سیاسی”، “استیضاح در مجلس” و ”ضرورت نامزد نکردن” او در میان جریان های معتدل و منطقی اصول گرا و محافظه کار مطرح می شود، خود بهترین دلیل و قرینه برای اثبات شکست این روش و منش حکومت داری است. چه رئیس جمهور فعلی بر مبنای انتصاب برگزیده شده باشد و چه انتخاب هدایت شده توسط یک جریان پادگانی؛ چه این گزینش و تحمیل این روش و منش حکومت داری بر مبنای این تفکر باشد که اصلاح طلبان نباشند، حال هر که می خواهد باشد یا بر اساس این میل و آرزو که خواب خوش ما را به هم نزنند، مهم نیست که چه بر سر حیثیت و اعتبار نام ایران می رود و چه بر سر زندگی ملت می آید!
اینکه در روزهای پایانی دولت هاشمی رفسنجانی بحث ضرورت تغییر قانون اساسی مطرح می شود تا با اصلاح آن دو دوره ی چهار ساله ریاست جمهوری به سه دوره ارتقا یابد، یا وقتی خاتمی در پایان دوره ی اول از نامزدی مجدد امتناع می کند، اما خیل وسیعی مشتاقانه مجبورش می کنند که با چشمان گریان نام نویسی کند و بعد هم چند میلیون رای بیشتر به پایش می ریزند تا روانه ی کاخ ریاست جمهوری اش کنند، اما در این زمان، از نیمه ی راه، ندای ضرورت کنار گذارده شدن احمدی نژاد شنیده می شود و هم اکنون اگر روزی وی اعلام کند که قصد نامزدی در انتخابات 88 را ندارد احتمالا مردم به خیابان ها خواهند ریخت، رقص و پایکوبی خواهند کرد و گل و شیرینی بین خود تقسیم خواهند کرد، همه نشانه های روشن و بین این شکست راهبردی در جهت حذف نظام مبتنی بر “انتخابات”، “دموکراسی” و “جمهوریت” و جایگزین کردن ”انتصابات”، “فردسالاری” و “حکومت ولایی” به جای آن است.
پرسش این است که وقتی ادله ی شکست سیاست ها و برنامه های دولت “قوی” و مصادیق نارضایتی های عمومی “فراوان” است، چرا باید مردم را از حقوق مسلم شان محروم ساخت و اجازه نداد که آنان چون اکثر مردم جهان رئیس جمهور منتخب خود را در انتخاباتی “آزاد، سالم و منصفانه” برگزینند؟ چرا نباید به ملت این امکان را داد که به جای فردی “ناتوان”، “نابلد” و “ناوارد” که صدها میلیارد دلار پول نفت را هدر داده و به جای آن “بحران اقتصادی”، “تورم” و “بیکاری” نصیب مردم کرده است، شخصی را برگزینند که حتی در شرایط نفت بشکه ای نه ده دلار- به جای صد و پنجاه دلار احمدی نژاد- “رفاه”، “توسعه” و “اشتغال” نسبی برایشان به ارمغان آورده بوده است. همان فردی که جهانیان نیز همانند اکثر قریب به اتفاق ایرانیان زبان به تحسین او گشودند و اکنون نیز به هر مناسبتی لب به تمجید سیاست های مسالمت جویانه و صلح آمیزش می گشایند.
مهم نیست که کیهانیان در یادداشتی سفارشی و بفرموده بنویسند که هدف یاران خاتمی این است که “انتخاب سیاسی مردم به جانب گروهی غیر از اصولگرایان یا اصلاح طلبان معتدل میل کند و زمینه برای حضور دوباره نیروهای مطلوب غرب درون حاکمیت ایران فراهم شود”، مهم این است که مردم از هم اکنون دیگر خوب می دانند چه را و که را “نمی خواهند” و در مقابل دل به سمت و سوی که دارند.
البته شریعتداری ها و آمران و عاملشان در این میان فراموش می کنند که حتی در چنین یادداشتی دم خروس از جایی بیرون می زند و پرونده ی شکست تمامیت خواهان بیشتر گشوده شده و مرگ سیاسی احمدی نژاد نیز به گونه ای ناخواسته اعلام می شود. درست همان زمان که آنان در یادداشت روز پنجشنبه ی ناخودآگاه اشاره به مطلوبیت و برتری نسبی “اصولگرایان یا اصلاح طلبان معتدل” دارند، به زبانی دیگر اعتراف می کنند که در این شرایط ردای ریاست جمهوری به تن هر کسی می تواند برازنده باشد، جز احمدی نژاد. لابد آن هم بر اساس شواهد و قرائن، نشانه های روشن و نتایج نظرسنجی ها دریافته اند که در این دوره با حضور خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری حتی با دخالت “حزب پادگانی” نیز دیگر چنین لباسی در قد و قامت احمدی نژاد نیست.
وقتی ضمیرناخودآگاه یا اطلاعات موثق یاران احمدی نژاد چنین گواهی می دهد و ناخواسته بر قلم هایشان چنین اعتراف هایی جاری می شود، می توان حدس زد که در دل ملت چه می جوشد و در اندیشه هایشان برای روز 22 خرداد 88 چه می گذرد.
یادداشت روز کیهان- پنجشنبه 25/7/1387
[](http://)