بازرگان ساده دل بود اما....

حسن یوسفی اشکوری
حسن یوسفی اشکوری

در سایت “روز آنلاین” امروز(چهارشنبه 26 مهر 87) مقاله دوست عزیز جناب مسعود بهنود تحت عنوان “عجب ‏کاری نکرد پادشاه” را خواندم و از این طریق دانستم که آقای دکتر ابراهیم یزدی (البته نمیدانم در کجا) نامه منتشر ‏نشده مهندس بازرگان به پهلوی دوم را منتشر کرده است. انتشار آن نامه و مقاله جناب بهنود ناگزیرم ساخت تا ‏شرحی بر آن نامه و این مقاله بنویسم تا همگان بدانند که گر چه مهندس بازرگان تا حدودی ساده دل و خوشبین بود ‏اما در ارتباط با آن نامه ماجرا به آن سادگی نبود که آقای بهنود و احتمالا خوانندگان مقاله ایشان تصور کرده اند.‏

در دیماه سال 84 از من دعوت شد که به مناسبت سالگرد مهندس بازرگان در حسینیه ارشاد تهران سخن بگویم. ‏چندی قبل در خاطرات و یادداشتهای روزانه مجلس اول خودم مطلب مهم و قابل توجهی در ارتباط با بازرگان دیده ‏بودم و مفید دانستم که آن را برای اولین بار در سخنرانیم بگویم و آن مطلب مربوط میشد به ارسال نامه بازرگان ‏به محمد رضا شاه در مقطع سفر وی به امریکا و رخداد اشغال سفارت امریکا در تهران. از آنجا که انتشار آن نامه ‏ممکن بود مسئله ساز باشد و احتمالا موجب ناخرسندی دوستان و هم¬فکران بازرگان شود، پیش از سخنرانی متن ‏یادداشت دفترچه خاطراتم را برای اظهار نظر در اختیار مهندس هاشم صباغیان گذاشتم و ایشان پس از مشورت با ‏دوستانشان انتشار آن را بلااشکال دانستند و آن متن را در همان سخنرانی در حسینیه ارشاد خواندم. هر چند آقای ‏صباغیان از اصل موضوع اطلاع نداشت و شگفت¬زده بود که چرا کسی از دوستان از ارسال آن نامه آگاه نیست ‏اما چندی بعد آقای دکتر یزدی به من گفت که متن نامه را در اختیار دارد. ‏

اگر متن یادداشت من اکنون در اختیار بود، آن را عینا در اینجا میآوردم ولی به دلیل عدم دسترسی به آن متن ناچار ‏از حافظه استفاده کرده آن را مضمونا نقل می¬کنم. ماجرای آن یادداشت آن بود که با مهندس بازرگان درباره ‏نوشته¬ای از آقای هاشمی رفسنجانی خطاب به بازرگان صحبت می¬کردم و او ضمن توضیحاتی به آن نامه اشاره ‏کرد. بازرگان نامه¬ای به هاشمی نوشته و در آن انتقاداتی به شخص وی و حاکمیت جمهوری اسلامی و دوستانش ‏مطرح کرده بود. هاشمی نیز در پاسخ نکاتی را نوشته بود و از جمله در مقام طرح ایرادهای متقابل گفته بود، شما ‏بودید که با نوشتن نامه به شاه فراری می¬خواستید شاه را به کشور بازگردانید. مهندس نامه را به من داده بود تا ‏مطالعه کنم. پس از مطالعه آن، اشاره به نامه¬نگاری بازرگان به شاه نظرم را جلب کرد چرا که تا آن زمان انواع ‏اتهامات هاشمی و همفکران حزب اللهی وی بر ضد بازرگان و هم¬فکران به قول آقایان لیبرال او را شنیده بودم اما ‏این یکی را هرگز نشنیده بودم. از این رو به مهندس مراجعه کردم و ماجرا را پرسیدم. وی در کمال ناباوری من ‏‏(چرا که طرح آن را اتهام و دروغی دیگر می¬دانستم)، ماجرای ارسال نامه را تأیید کرد. با شگفتی پرسیدم: ‏‏”راستی شما نامه¬ای به شاه نوشته بودید و خواسته بودید به ایران برگردد و خود را تسلیم کند؟ چرا؟ “ ‏

ایشان با همان متانت و آرامش معمول خود ماجرا را چنین تعریف کرد:‏

‏”پس از گروگانگیری به شدت نگران اوضاع کشور بودم و بیم آن بود که حمله نظامی صورت بگیرد و استقلال ‏کشور در معرض خطر باشد و…. با دوستان و هم¬فکران، هر چه در توان داشتیم انجام دادیم ولی به جایی نرسید. ‏در آن حال و هوای یأس آلود مطلبی به ذهنم رسید و آن را با حاج سید احمد خمینی در میان گذاشتم و به اوگفتم ‏پیشنهادی به نظرم رسیده و آن را با شما در میان می¬گذارم و شما هم با امام در میان بگذارید و نظر ایشان هر چه ‏باشد به آن عمل می¬کنم. اما تقاضای من آن است که اصل مطلب بین ما سه نفر محفوظ بماند و در جایی مطرح ‏نشود چرا که من هم در این مورد با هیچ کس صحبت و مشورت نکردم و لذا دوستان من نیز از آن خبر ندارند. ‏احمد آقا نیز پذیرفت. پیشنهاد من این بود که من به شاه نامه¬ای می¬نویسم و از او می¬خواهم که داوطلبلنه به ایران ‏بازگردد و خود را تسلیم کند و دارایی خود را هم به ایران برگرداند ولی در مقابل رهبر انقلاب هم قبول کند که ‏وی در یک دادگاه صالح و قانونی به شکل عادلانه محاکمه شود و امام او را مورد عفو قرار دهد و از مجازات ‏مرگ برهاند و به عبارتی در ازای حفظ جان شاه، وی به وطن بازگردد. دلیل این پیشنهاد نیز این بود که بهانه ‏اشغال سفارت پناه دادن دولت کارتر به محمد رضا شاه بود. فکر کردم اگر شاه خود را تسلیم کند بهانه برداشته ‏میشود و دو دولت امریکا و ایران نیز از این معضل نجات پیذا می¬کنند و کشور نیز آسیب نمی¬بیند و شاه آواره هم ‏زنده می¬ماند و هم از دربدری نجات پیدا میکند و حداقل سالیانی در زندان و احتمالا در حالت عادی به زندگی خود ‏ادامه میدهد. احمد آقا پذیرفت و چندی بعد گفت: امام پیشنهاد شما را پذیرفته و از آن استقبال کرده و گفته است شما ‏نامه بنویسید و اطمینان بدهید.‏

خیلی خوشحال شدم. اما به احمد گفتم: من دارم فداکاری می¬کنم و از آبروی خود مایه می¬گذارم تا آسیبی به مملکت ‏و مردم نرسد. اما امیدوارم امام نیز به قول خود وفا کند و بار دیگر افزودم که این مطلب حتما بین ما سه نفر بماند. ‏این بود که من نیز نامه¬ای به شاه نوشتم و فرستادم ولی از آنجا که شاه نیز نپذیرفت و جواب نداد، پیشنهاد، عملا ‏منتفی و فراموش شد. آنگاه بازرگان با تأسف شدید گفت: مطلبی که قرار نبود نقل شود اکنون در نوشته آقای ‏هاشمی آمده است!!! “‏

من نیز ضمن آنکه، مانند آقای بهنود، از ساده¬دلی مرد بزرگی چون مهندس بازرگان متأسف شده بودم، گفتم: آقای ‏مهندس! به هر حال اکنون کسانی از این مطلب آگاهند و امروز در نوشته خصوصی آقای هاشمی به شما منعکس ‏شده و فردا در جای دیگر و پس فردا در نماز جمعه و تلوزیون و رسانه¬های دیگر حکومتی خواهد آمد و در این ‏تریبون های یک¬طرفه این موضوع با دروغ و تحریف و وارونه¬نمایی مطرح شده و بر ضد شما عمل خواهد کرد ‏و بر فهرست اتهامات شما خواهد افزود، فکر می¬کنم تا دیر نشده و در سطح عموم گفته نشده است، کاری بکنید تا ‏توطئه¬ها خنثی شود و حداقل اصل ماجرا تحریف نگردد چرا که این مطلب بسیار مهم است و فقط به شما مربوط ‏نمی¬شود، این مطلب یک رخداد مهم در تاریخ انقلاب است. گفتند: پیشنهادی دارید؟ گفتم: شما نامه¬ای به آقای ‏خمینی بنویسید و در آن ضمن گله از بازگویی ماجرا به دیگران با استناد به نوشته هاشمی و سوء استفاده وی از ‏آن ماجرا از ایشان بخواهید برای جلوگیری از تحریف و سوء استفاده از یک نیت خیر در این مورد اظهار نظر ‏کنند و در واقع ایشان را به شهادت بخواهید.‏

آن انسان پاک و بزرگ سرش را پایین انداخت و لحظه¬ای اندیشید و آنگاه چشم بر چهره من دوخت و با تلخکامی ‏پرسید: اگر آقای خمینی جواب نداد و یا تکذیب کرد، چی؟ گفتم: احتمال دارد ایشان مصلحت اندیشی کند و پاسخ ‏ندهد، اما بعید است که ایشان خلاف واقع بگوید و به طور کلی آن را انکار کند. با این همه، هر موضعی ایشان ‏اتخاذ کند، به سود شماست. حداقل آن است که شما در حیات خودتان و ایشان ماجرا را با وی در میان نهاده و از ‏وی گواهی خواسته¬اید، در صورت تأیید گفته¬های شما، شما پیروزید و راه هر نوع سوء استفاده بسته خواهد شد. در ‏صورت سکوت باز شما ضرر نمی¬کنید و در صورت تکذیب مدعای شما، حداکثر همین هست که هست ولی ‏سرانجام اسناد و شواهد و قرائن خواهد گفت که چه کسی راست گفته و چه کسی ناراست، ضمن اینکه ایشان چه ‏چیزی را می¬تواند تکذیب کند. حداکثر آن است که بگوید من در جریان نیستم و آن نیز چندان مهم نیست. مجددا به ‏فکر فرو رفت و گفت: پیشنهاد خوبی است و روی آن فکر می¬کنم. البته بعدا ندانستم و پیگیری هم نکردم که چه ‏کردند.‏

حال باید به دوستانی چون آقای بهنود گفت که گر چه مهندس بازرگان انسانی بود به غایت پاک و شریف و اخلاقی ‏و با حسن ظن و بویژه در عالم پیچیده سیاست طهارت اخلاقی و حسن ظن و خوشبینی او گاه نامی جز ساده¬دلی و ‏حتی ساده¬اندیشی نمیتوانست داشته باشد، اما دراین مورد وی چندان ساده¬اندیشی نیز نکرده است چرا که تضمین ‏اقدام او مشورت اولیه و تعهد و تضمین نهایی آیه الله خمینی به عنوان رهبر انقلاب و عالی¬ترین و با نفوذ¬ترین مقام ‏معنوی و سیاسی نظام دینی و انقلابی جدید و از آن مهمتر مرجع دینی و سمبل معنوی و اخلاقی یک انقلاب دینی ‏بوده است و در آن مقطع قطعا بازرگان کمترین تردیدی در سلامت اخلاقی و وفای به عهد رهبری انقلاب نداشته ‏است. چنانکه اکثر قریب به اتفاق مردم ایران و یا دست اندرکاران انقلاب با گرایشهای فکری و سیاسی متنوع نیز ‏چنین بودند. شاید از این نظر می¬توان بازرگان را ساده¬دل و بی¬توجه دانست که وی توجه نداشت که اولا به گواهی ‏خود بازرگان و گفته¬های مکرر وی در سال 58 تمام امور مملکتی در آن زمان در دست و در اختیار رهبری ‏نبوده است.(بویژه رخداد مهم تسلیم شاه می¬توانست باندهای قدرت را به طمع بیندازد و اعمال خودسرانه بسیار رخ ‏دهد)، و ثانیا ممکن است رهبری نیز در نهایت نظر پیشین خود را تغییر دهد و به مقتضای شرایط تصمیم دیگری ‏بگیرد، چنانکه بارها در همان زمان چنین شد و از جمله در مورد گروگانگیری نیز وی به رغم مخالفت نخست ‏خود با آن موافقت کرد و از آن تحت عنوان “انقلاب دوم که از انقلاب اول بزرگتر است” یاد کرد.‏

به هر حال آنچه که امروز برای همه ما مهم و عبرت¬آموز است، روی دیگر سکه است و آن، شجاعت اخلاقی و ‏ملت خواهی و وطن¬دوستی یک انسان بزرگ است که وقتی احساس می¬کند کشور و مردم در خطرند و او می¬تواند ‏با ایثار و گرو گذاشتن شخصیت و اعتبار و چه بسا امنیت خود قدمی بردارد و از خطرات بکاهد، درنگ نمی¬کند و ‏گام به پیش می¬گذارد. این آن چیزی است که امروز همه ما به آن نیازمندیم.‏‎ ‎