“خیابان” یک راه و مسیر ارتباطی عمومی است و عموما ناماش همراه مفهوم دیگری است به نام “شهر”. شهر و خیابان هر دو مفهومی مدرنترند نسبت به راههای ارتباطی و مکانهای سکونت دیگری همچون “کوچه” و “جاده” و “روستا” و دیگر مفاهیم و اسامی از این دست. از همین روست که بیشتر اوقات، حتی در متون ادبی و به ویژه شعر، معمولا اشاره به کوی و کوچه و دلالت ضمنیاش بیشتر فضای کوچهباغی و روستا است و جاده نیز خود مشخص است که فضای بیرونی، یعنی بیرونیتر از شهر را تداعی میکند. خیابان به جز اینکه مفهومی مدرن است و به جز ایکه به راه ارتباطی عمومی شهری دلالت دارد، یکی از اصلیترین مفاهمیمی است که معین کننده و دلالت کننده ی عرصه و حوزهی عمومی است. حوزهای که سرشار از “کنشهای متقابل نمادین” است. حوزهای که ارتباط چهره به چهرهی همگان در عرصهای برابر و تنها به حکم “شهروند” بودن و یا حتی تنها به حکم “حضور” اتفاق میافتد. در خیابان، در همان مفهوم قدیمیاش، “شاه” و “گدا”، وزیر و وکیل، زن و مرد، کودک و پیر، دارا و ندار، امکان حضور دارند و یا قاعدتا باید داشته باشند. زیرا در مفهوم ذاتی آن سپهر همگانی است که دلیلی یا “ورودیهی” ویژه ای طلب نمیکند، برای حضور.
اما با این همه می بینیم در عالم واقع چندان هم این حقیقت به وقوع نمیپیوندد. در عالم واقع، عرصه ی عمومی، حتی عمومیترین آن یعنی خیابان، همیشه امکان حضور را به همه نمیدهد. یکی از اصلیترین گروههای انسانی که توسط جامعه و نه حتی حاکمیت، از حضور منع می شود و تقریبا همه با آن آشناییم، زنان هستند. دقیقا زنان به دلیل اینکه خود بخشی از حوزهی خصوصی مرد شمرده میشوند در طول تاریخ مردسالاری از حضور در عرصه ی خیابان که عرصهای عمومی است، به صورت رها و مطلق و بی تبصره محروم و محدود بوده اند. در گذشتهای نهچندان دور زنان معمولا باید به صورت پوشیده، یا به همراه یک مرد( پدر، برادر، شوهر) در عرصه و حوزهی عمومی حضور می یافتند. از دیگر گروههای غیر مجاز و یا محدود شده میتوان به حضور برخی گروههای رنگین پوست، در کشورهایی که در دورههایی سیاستهای تبعیض نژادی داشتهاند اشاره کرد، که در برخی خیابانها، برخی مکانها و یا در قسمتهای ویژهای از خیابان نمیتوانستند حضور داشته باشند.
اما این نهایت رابطهی خیابان و شهروند نیست. خیابان به نوعی “ سپهر سیاسی” شهر نیز هست. خیابان عرصهای است که سیاستمدارها، در آن حضور می یابند برای اینکه نشان دهند بین مردم هستند و با مردم و مردم به آنها بپیوندند. خیابان عرصهای است که تظاهراتها و راهپیماییها در آن برگزار می شود. اما این عرصه آنگاه که دراختیارحکومتهایی از جنس دیکتاتوری و توتالیتری باشند، آن چنان عرصه ی فراخی نیست؛و از همان حوزه ی اجتماعیاش گرفته که محرومیت و محدودیت برای شهروندانی از گروههای ویژه خاصه، جوانان و زنان ایجاد میکند، همانطور که میبینیم و سالهاست مشاهده میکنیم که این حاکمیت امکان حضور آزادانه به جوانان و زنان نمیدهد و نداده است. از سوی دیگر این حاکمیتها حضور شهروندان را که دیگر در تعریف آنها “شهروند” نیستند و بلکه “رعیت” سلطان در نظر گرفته میشوند، به صورت یونیفورمیزه شده میخواهند. یعنی گاه یک پوشش مشخص و حتی آرایش ویژهای در نظر میگیرند. چه در زمان رضا خان و حکومت پهلوی و چه در جمهوری اسلامی ما این یونیفورمیزه شدن خیابان را توسط حاکمان تجربه کردهایم. آن یکی همه را کت و شلوار پوش و دامن پوش و ریش اصلاح شده و موی آرایش شده میخواست و این یکی همه را پیراهن یقه آخوندی و ریش انبوه و چادری و مانتویی. هرگونه حضور خارج از یونیفورم مد نظر حاکم، خود به نوعی عصیان علیه سپهر سیاسی طراحی شده توسط حاکمیت توتالیتر نگریسته می شود. از سربازان رضا خان که باتوم بر سر زنان چادری کوبیدند تا سربازان ولایت که باتوم بر سر زنان روسری پوش مو افشان شده کوبیدند، همهاش حدود نیم قرن تاریخ لازم بوده تا دریابیم حاکم خیابان را سپهر خود میخواهد نه شهرونداناش. نمایندهی حاکم در خیابان همان کسی است که ما “پلیس عبوس” اش میشناسیم و میخوانیم. لازم به یادآوری نیست در حکومتهای فاشیستی این پلیس بیلباسترش پر اختیارتر و ترسناکتر است.
آن وقتها که همین جوانان و زنان در میتینگهای انتخاباتی و سیاسی به نفع حاکمیت به خیابان میآیند، خیابان عرصهای فراخ است و هر گونه پوشش و آرایشی مجاز می شود. اما آنگاه که تمام سپهر به نفع حاکم مصادره شد، آنگاه که نتیجهی حضور نیز باز توسط حاکم مصادره شده، آنگاه که جامعهی شهری اصلی ترین سپهر عمومیاش را به یغما رفته می بیند، خیابان به عرصهی “کنش ناب سیاسی” شهروند تبدیل میشود. این بار نه برای حاکم و در راستای یونیفورم فکری و ذهنی و ظاهری حاکم، که برای عریان کردن خواست مردم. خیابان از آن مردم میشود و وقتی “انبوه خلق” حضور ناباش را مسجل کرد، دیگر پلیس عبوس و پلیس نا پلیس بی یونیفورم، نیز نیزه و قمه و اسلحه و باتومشان را در بغل میگیرند و به نردههای خیابان تکیه میدهند و حتی برخی کلاه خودشان را نیز برمیدارند. یکی از نابترین اشکال فتح خیابان به دست مردم در تاریخ ۳۲ سالهی جمهوری اسلامی، هشت آذر هزار و سیصد و هفتاد و شش بود که در پی راهیابی ایران به جام جهانی ۱۹۹۸ این اتفاق افتاد و همهی آنچه از عصیان اجتماعی فرو خورده از حدود ۲۰ سال فشار اجتماعی، در گلوها و بدنها وجود داشت بیرون داده شد و حاکمیت و خود مردم نیز غافلگیر شدند. دومین مورد آن هم ۲۳ خرداد ۱۳۸۸ روز اعلام نتایج انتخابات، که به حضور ناگهانی و یک پارچهی مردم در خیابانهای شهر و به ویژه خیابانهای ولی عصر عباس آباد و مطهری منجر شد. اما بارزترین این حرکتها که از همین روز آغاز شد، همان روز ۲۵ خرداد بود. همان روز که تلویزیون که بلندگوی حاکم نیز هست تصاویر میلیونی مردم را از شبکهی سوم و شبکهی خبر پخش کرد.همان روز که از میدان امام حسین تا میدان آزادی از آن مردم بود. بدون حتی یک شعار، بدون حتی یک فریاد. خیابان مال مردم بود و پلیس عبوس نیز مجبور بود بخندد شاید هم خوشحال بود که مجبور است بخندد.این بار فرصت آن بود بغض سیاسی خودش را در سپهر خیابان نمایان نماید که نمایان شد.
اما نه مردم و نه رهبران اپوزیسیونی که مردم آنها را از خانه بیرون کشیده بودند برنامهی مشخصی برای حضور مردم در خیابان، در چنته نداشتند. پراکنده خواهی و پریشانخواهی از هردو سو باعث شد که خیابان روز به روز تنها تر شود. خیابان روز به روز غمگینتر شود از اینکه عرصهی واقعی گامهای کسانی نیست که باید آنجا باشند. همانند کتابخانه که دوست دارد کتاب در آن حضور داشته باشد نه دستها و نه وسایل شخصی مسئول کتابخانه، خیابان نیز گامهای مردم و شهروندان را بیشتر از چکمههای پلیس و سرباز دوست دارد. به هر تعریف رفته و به هر تحلیل نوشته، خیابان از کف مردم رفته است و از ۲۲ بهمن ۱۳۸۸ دیگر مال ما نیست. اکنون فرصت به دست آمده است. جای هیچ بهانهای هم نیست که با هر تحلیل دیگری این فراخوان را مسکوت و محدود و محصور کنیم. اینجا دیگر روز داوری است برای منتقدین و کسانی که تمام این مدت مینالیدیم که چنین فرصتی توسط رهبران نمادین جنبش از مردم و ما گرفتهشده است. تا به خودمان بباورانیم که واقعا آمادهی عمل و کنش در هر فرصت برای حضور و نیز تهییج حضور در خیابان هستیم.
این تهییج لااقل میتواند همین باشد که در این چند روزه دست از دلسرد کردن مردم برداریم. از سوی دیگر دست از تحلیلهای آبکی خودمحور مدار نیز برداریم. این توصیه شامل هر دو گروه ـ دو گروه افراط گرای منتقدان و مدافعان سبز که هر دو الی ماشاالله کم از افراط نمیگذارند ـ میشود. در این شرایط آنچه لازم است و آنچه که در تمام این مدت حسرتاش را می خوردهایم همان حضور دوبارهی مردم در خیابان بوده است. بنابراین اولین گام را بگذاریم و کمیهم تلاش کنیم در این راستا. زیرا فتح دوباره ی خیابان به دست مردم گام اول آغاز دوباره ی جنبش خیابانی است که میخواهیم و گمان آن میبریم که حاکمیت آن را از مردم ستانده است و مردم با فتح دوبارهی آن میتوانند حاکمیت را یا به خواستههایشان وادارند و یا کلا به زانویاش در بیاورند. یک بار دیگر به مردم اعتماد کنیم. نه برایشان نسخه بپیچیم که برگردید خانههایتان و از رهبران جلو نزنید و نه برای شان تز انقلاب صادر کنیم.
همهی ما میدانیم که یکی از عوامل شکست جنبش به جز فشار و سرکوب حاکمیت، نسخه پیچیهای آنچنانی از سوی “اتاق فکر”های تخیلی و “اتاق انقلاب” های توهمی بوده است. مردمی که دلی به حمایت هم وطنان و اپوزیسیونی در خارج از کشور خوش کرده بودند خود را میان اینهمه سهمخواهی و قدرت خواهی و تئوری بافی، بر خون و بدن کتکخورده و شکنجه شده و زندانی شده ی خود، تنها دیدند. این بار بگذاریم اول مردم به خیابان بیایند.
گام دوم بدون شک، طرح مطالبات و خواستههایی است از سوی سران و رهبران و نیز فعالان جنبش که سطح انبوهتری از خلق را در بر بگیرد. متاسفانه فعالان به شدت سبز افراطی نیز، در دوران ۹ ماههی جنبش، همان قدر کوته نظر عمل کردند، که برخی گروههای به شدت سرخ افراطی. آنها تن به بازی گروههای افراطی دادند و چنان دایرهی جنبش سبز را در تعریفهای شان محدود کردند که بسیاری از مردم داخل ایران خود را در آن تعریفها نمیدیدند. در مورد گام دوم و گامها بعدی بهتر است بگذاریم برای ۲۶ بهمن. روزی که میتوان رویایاش را داشت. ما رویایی داریم. “حاکمان به کاخهایشان بگردند خیابان مال مردم است”.