نمایش خیال روی خط موازی کار حمیدرضا آذرنگ اثری بود که در تالار چهارسوی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفت و با اقبال عمومی مواجه شد. اجرای این تئاتر چند بار تمدید شد.
قطار خیالی که از جنوب آمد
نویسنده: حمیدرضا آذرنگ-کارگردان: حمیدرضا آذرنگ، عباس اقسامی- طراح صحنه: رضا مهدیزاده -بازیگران: بازیگران: سیدمجید زارعکار، فروغ قجابگلی، فرید کشکولی، مالک حدپورسراج، مهری ملاک، هاجر حدپورسراج
خلاصه داستان: بازی با آرزوهای خیالی برای مسافر شدن داستان این نمایش را میسازد. آرزوهای جوانان خرمشهر که در زمان جنگ میخواهند به مشهد بروند ولی هرگز موفق به این کار نمیشوند.
حمیدرضا آذرنگ خود از اهالی جنوب ایران است که جنگ را کاملا درک کرده است. نمایش هایی را هم که او روی صحنه می آورد چندان مورد نظر مسئولین تئاتری نیست، زیرا او همیشه با نگاهی ضد جنگ سراغ آن رفته و این پدیده شوم را با دیده انتقاد نگریسته است. اینکه چرا این نمایش برای اجرای رپرتوائار مجموعه تئاتر شهر در ابتدای سال تئاتری پذیرفته شد خود جای بحث فراوان دارد.
نمایش خیال روی خط موازی از همنشینی خیال و واقعیت شکل می گیرد و نویسنده با استفاده از الگوی روایی سفر کوشیده است به نقطه ای از سیرو سلوک میان شخصیت هایش برخیزد که در طی یک سفر به آن میرسند. از همین روی نشانه ها در این نمایش جان می گیرند و نقشی اساسی را ایفا می کنند. یکی ازاین نشانه های بارز همان قطار است که در طول نمایش سوت می کشد و نگاهی حسرت بار را از شخصیت ها به عنوان زندگی رویایی که نتوانسته اند بر ان سوار شوند را باقی می گذارد.
آدم های نمایش خیال روی خط موازی دائم میان دوجهان دوزخی و بهشتی در حال حرکت هستنددر این برزخ، سفر از جنوب به سوی مشهد، زمانی کاملاً تحقق مییابد که شخصیتهای نمایش، خود را از هر آن چه رنگ تعلق پذیرد، آزاد میسازند و این گونه سوار بر قطار سوختهای میشوند که این بار حتی از”اندیشمک” نیز فراتر میرود و در نهایت آنان را در عبور از جهانِ دوزخیِ موجود و رسیدن به جهانِ بهشتی موعود، یاری میرساند؛ چه آن که نمود عینی این دو جهان دوزخی و بهشتی را در منطق نمایش، به ترتیب میتوان در جنوب جنگ زده و شهر”مشهد” به نظاره نشست.
همانگونه که در کهن الگوهای نمایش و شیوه های روایت آمده است شخصیت های نمایش برای ایجاد بستری دراماتیک به کشمکش نیاز دارند. در اینجا هم اگر سفر به مشهد را غایت نیاز بچه های جنوب در نظر بگیریم نیاز به عاملی بازدارنده حس می شود که این عامل بازدارنده در شکل گیری سفر شخصیت ها را عنصر جنگ بر عهده می گیرد. آذرنگ برای اینکه داستانش شکلی تکراری به خود نگیرد و بتواند به آنچه قصد داشته نائل آید. روایط خطی داستان را همچون ذهنیت شخصیت هایش در هم می ریزد. این گونه است که عنصر خیال بر بال ساختار رواییِ نمایشی مینشیند و جنگ را از مرز یک درگیریِ صرف فراتر میبرد و آن را به ماهیت وجودی انسان در این جهان و اشتیاقِ او برای گذر از این سطح و رسیدن به جهانی دیگر تعمیم میبخشد؛ گو این که از همان آغاز قصد “سعیده” برای رفتن به مشهد به محور بحث و جدلهای او با شوهرش تبدیل میشود و این روند تا پایان نمایش که سرانجام سعیده روی خطوطِ موازی ریل قطار جان میدهد و بدین ترتیب مراد دل میستاند، امتداد مییابد. در کنار سعیده سه جوان دیگر نیز در نمایش وجود دارند که آنان نیز به سفر می اندیشند. سفری که در نهایت آنها را از موقعیت کنونی رهایی می بخشد و درچه های جدیدی را از دنیای پیرامونی پیش رویشان می گستراند. بنابراین سفر و مقصد در این نمایش شکلی از آرمانگرایی را نیز به خود می گیرد. سفری که مسافت آن نیز خود تعبیری تازه پیدا می کند و بدل به یکی از همان نشانه هایی می شود که پیش تر درباره اش سخن راندیم. پس هرچه کار جلوتر می رود و زبان نمایش تکوین پیدا می کند می بینیم ناگزیر هستیم که ابعاد مختلف نشانه شناسی متن را باآنچه در دل خود کار نهفته به معنی و تماشا بنشینیم.
از سویی دیگر روایت آذرنگ از جنگ به شدت متکی بر تقابلهای دوگانه ذهن و عین، وهم و واقعیت، مرگ و زندگی وبهشت و دوزخ است که تضاد حاصل از بیان این مفاهیم در یک بستر داستانی، خود موجد حرکت در نمایش و پیشبرد وقایع و حوادث آن میشود، چه آن که نخستین مواجهه با این تقابلهای دو گانه از دو خط موازی ریل قطار آغاز میشود که هم عمق صحنه را میشکافد و به لحاظ بصری تقسیمبندی دو گانهای را به وجود میآورد و هم در مقام استعارهای برای شیوه روایت داستان نمایش (که این نیز خود بر پایه دو محور داستانی به منظور تشدید موضوع تقابلهای دوگانه، پیش میرود) کارکرد مییابد.
آذرنگ که در این نمایش کارگردانی مشترک را با عباس اقسامی برخلاف کارهای گذشته اش تجربه کرده نشان می دهد حسی منفی نسبت به جنگ را همواره در پس زمینه نگاهش حفظ کرده است. بیان مالیخولیایی داستان هم بر این باور صحه می گذارد. تنها نکته ای در پایان قابل ذکر می نماید و آن اینکه روایت در هم ریخته نمایش اندکی ریتم کلیت کار را دستخوش نوساناتی قرار داده است. کارگردانان می توانستند با نگاهی دوباره این نکته را نیز در نمایش خود تعدیل کنند تا به زبانی پالوده تر دست یابند.