سال ۴۲ بود که بنده پس از فارغالتحصیلی در کارشناسی ارشد جامعهشناسی دانشگاه تهران در موسسه تحقیقات اجتماعی مشغول به کار شدم. آن زمان ریاست موسسه با دکتر صدیقی بود و مرحوم دکتر نراقی هم سرپرست بود. تا سال ۴۴ زیر نظر ایشان به کارهای پژوهشی و تحقیقی پرداختم که زندان مانع ادامه همکاری شد. دو سال و نیم بعد که از زندان آزاد شدم دوستان به دکتر نراقی فشار آوردند که دوباره از من در مجموعه استفاده کند. ساواک اما مخالف بود. ایشان هم به تقاضاکنندگان ادامه همکاری بنده گفته بود: “اجازه دهید کاری بکنم و با ساواک حرف بزنم.” بنده البته در جریان این مذاکرات نبودم اما در همان روزها یک بار ساواک من را احضار کرد و مسوول امنیتی آنجا که نامش ثابتی بود شروع کرد به اظهارات مختلف و من را بابت کارهایی که در زندان انجام داده بودم مانند مراسم تولد گرفتن برای دکتر مصدق و… ملامت کرد. برداشتم این بود که میخواست اثر زندان را ببیند اما من دوباره همان عقاید پیشین را تکرار کردم و او عصبانی شد و گفت: “چرا تو را آزاد کردهاند؟ پس دکتر نراقی چه میگفت که تو تغییر کردهای؟” تازه اینجا بود که من متوجه شدم دکتر نراقی برای ادامه کار من در موسسه تحقیقات اجتماعی با آنها لابی کرده است که البته بینتیجه بود. بعد از آن ماجرا من با ایشان طرحهای مشترک داشتم و کموبیش او را میدیدم و ارتباط کاری و علمی با ایشان داشتم. ادامه از صفحه قبل
مرحوم نراقی استاد درسی بود به نام مسائل اجتماعی که در ارائه آن درس کاملا نشان میداد به مسائل ایران علاقهمند بود و بهطورکلی سعی میکرد پلی بین حاکمیت و روشنفکران مخالف برقرار کند. اما او نمیخواست موضع قاطعی میان این دو جریان بگیرد. علاقه داشت وجهه انتقادی خود نسبت به حاکمیت را با تکیه بر خواستههای روشنفکران در چارچوب توسعه، مدرنیزاسیون و مشارکت دادن طبقه متوسط در امور سیاسی کشور حفظ کند. در عین حال تلاش میکرد خود را به جناحهایی نزدیک کند که هدفشان دادن قدرت به تکنوکراتهای تحصیلکرده غرب بود. در این طیف هویدا، منصور و فرح پهلوی جای میگرفتند که بعدها محور این حرکت قرار گرفت و تلاش داشت روشنفکران تحصیلکرده غرب را به کار گیرد. در واقع آنها میخواستند سیاستهای حکومت را تلطیف کنند و مرحوم نراقی تا زمان سقوط شاه نیز این همکاری را با فرح پهلوی داشت. به تعبیری شخصیت نراقی در چارچوب هر حکومت به گونهای بود که میخواست با لابیگری و گفتوگو حاکمیت و مخالفان را به یکدیگر نزدیک کند. معتقد بود حرکت به سمت دموکراتیزه شدن جامعه از این راه امکانپذیر است چراکه آن را به نفع جامعه میدانست. میخواست فضا برای حضور روشنفکران را امن کند و در بهترین حالت تفسیری که از شخصیت اجتماعی او میتوان داشت همین نقش است و چون موضع قاطع و روشنی بین نیروهای مخالف و حاکمیت نمیگرفت و به روشنفکران در مبارزات انتقاد جدی وارد میکرد مورد اعتماد هیچ کدام از دوطرف قرار نداشت. او پست سیاسی نمیگرفت و از این جهت به مخالفان میگفت که خارج از دستگاه حکومتی است. در سوی دیگر نیز نقدهایی که به مخالفان داشت را نشانه عدم وابستگی به آنها میدانست و این وجه را به حاکمیت نشان میداد. به واقع او خود را در موقعیت نقدناپذیری قرار میداد که امنیتی برایش فراهم میشد.
روشنفکران محدودی در موسسه تحقیقات اجتماعی همکاری میکردند و از مبارزات اجتماعی کنار کشیده بودند.
در تعریفی که ما در ایران برای یک مبارز داریم نمیتوان نراقی را در این طیف قرار داد اما میتوان او را به عنوان یک کنشگر اجتماعی معرفی کرد که سعی میکرد با تعامل و گفتوگو اقداماتی در حد امکان و با ظرفیتهایی که او فکر میکرد وجود دارد انجام دهد. این حسن نیتی است که میتوان در فعالیتهایش سراغ گرفت. هر کسی دغدغههای شخصی دارد که آن دغدغهها بر حضور افراد در تحولات اجتماعی تاثیر میگذارد. نراقی هم راه خدمت به کشور را همین میدانست و همواره میگفت با افراط و تفریط مخالف است. او میخواست با تعدیل طرفین دعوا نوعی آشتی ایجاد کند. این روش او یک مشی قابل بررسی است. در جنبشهای مدرن اروپا گفتوگو در عرصه عمومی مطرح شده است که به تعبیری تنه میزند به اندیشههای نراقی.
هابرماس میگوید عقلانیتی که در اثر سیاستها به بنبست رسیده و در راه مدرنیزاسیون شکست خورده میتواند ادامه پیدا کند به شرطی که گفتوگو بین نیروهای اجتماعی برقرار شود و روی مشکلات مختلف اجتماعی و اقتصادی باشد تا از درون این گفتوگوها عقلانیت جدیدی شکل گیرد که با مشکلاتی نظیر جنگ، حقوق بشر و… به وجود آید. این با لابیگری و درخواست تلطیف سیاستهای حکومت متفاوت است. لازمه این کار این بود که کل نیروهای سیاسی راهبرد و استراتژی عبور از مشکلات تعیین کنند که البته هیچگاه اتفاق نیفتاد.
مرحوم نراقی پس انقلاب هم همان مشی را ادامه داد و سعی داشت روش نصیحتگرانه را ادامه دهد. نراقی در برخورد با جمهوری اسلامی نیز همین شیوه ناصحانه را ادامه داد. از آن طرف هم همچنان به مبارزان انتقاد میکرد و این حالت دوگانه را ادامه داد اما باز هم نتیجه نگرفت و نتوانست این شیوه را به جریانی اثرگذار بدل کند. البته الزاما از این گزاره نمیتوان اینگونه برداشت کرد که او سوءنیت داشته است. اگر هم جنبشهای اصلاحی در ایران شکل گرفته نمیتوان آن را به اندیشه و شیوه نراقی پیوند زد. جریانهای مصلح در ظرف اجتماعی و سیاسی خود سنخیتی با مشی نراقی نداشتهاند و اگر دستاوردی داشتهاند در شرایطی متفاوت از آنچه نراقی میپنداشت آن دستاوردها به دست آمد.
در جامعه روشنفکری ایران اگر بخواهیم کسی را پیدا کنیم که راه نراقی را ادامه دهد به شخص خاصی نمیرسیم. او به صورت فردی عمل میکرد و به دلیل آنکه نتوانست جریانی ایجاد کند نمیتوان فرد خاصی را پیدا کرد. اگرچه اشخاصی هستند که با حکومت رفتار ناصحانه دارند و به گروههای مختلف مبارز نقد دارند اما آنها مانند نراقی عمل نمیکنند. اما فراموش نکنیم که شیوه ناصحانه همیشه وجود داشته و با فوت نراقی از بین نمیرود.
منبع: آسمان، شماره چهل