من چراغ ها را خاموش می کنم

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

po_nabavi_01.jpg

شش ماهی است که وقتی به سیاست و انتخابات و وضع کشور فکر می کنم، حالم به هم می خورد. در تمام این مدت هر گاه که مجبور بودم در مورد انتخابات بنویسم، و همیشه همین طور بود، انگار یکی با مشت محکم کوبیده بود توی شکمم. از این که مثل یک تبلیغاتچی باید برای دعوت مردم از انتخابات می نوشتم و به جای اینکه چهار تا مطلب درست و حسابی طنز بنویسم، سه ماه آزگار، هر روز خودم را اسگل می کردم و مطلب درپیتی مربوط به انتخابات می نوشتم، مریض می شدم. نه اینکه خدای ناکرده فکر کنید از اینکه برای انتخابات وقت گذاشتم ناراحتم، اصلا چنین نیست. از اینکه دیگرانی که باید این کار را می کردند، وظیفه شان را رها کردند و گذاشتند هرچه می خواهد بشود، ناراحتم. روزهای آخر به سایت “ امروز” که وب سایت اصلی اصلاح طلبان بود، مراجعه می کردم و می دیدم از هر ده تا مطلب حتی یکی هم برای دعوت مردم به انتخابات نیست. من کاری را انجام دادم که احساس می کردم تا آخرین لحظه باید انجام داد. انگار که شاعری باشم که به سربازی رفته باشم و در حالی که اکثر سربازهایی که باید نگهبانی بدهند، یا دارند با خودشان ور می روند یا خوابیده اند، یا مطمئن هستند که دشمن هیچ غلطی نمی تواند بکند، شاهد این بودم که دشمن با چهار تا و نصفی سرباز و کلی سروصدا حمله کرد و پادگان را زرتی گرفت. حالا بماند که همه سربازان این پادگان از جناب سرهنگ و فرماندهی کل و دژبان ها و سرداران و همه و همه حال شان به هم می خورد و می گویند، ما که می دانیم نمی توانیم کاری بکنیم، پس حداقل بگذار راحت بخوابیم. من و خیلی های دیگر تا آخرین لحظه فریادمان را کشیدیم، هشدارمان را دادیم، تا می توانستیم مقاومت کردیم و موفق نشدیم. نه اینکه آنها کسی بودند، نه، ما نتوانستیم بازی را پیش ببریم. ساده تر از اینکه حتی اگر مردم تهران مثل مرحله قبل در انتخابات شرکت کرده بودند، و پائین ترین رای نامزد انتخاب شده شان برای دور اول 216000 رای آورده بود، در مرحله دوم، بالاترین رای دور دوم 216000 بود و اگر مردم نه با شصت درصد حضور، با همان حضور سی درصدی مرحله اول هم آمده بودند، ده نفر اول تهران اصلاح طلب می بودند. اما نشد، امید من این بود که در این انتخابات، با توجه به همه مشکلات و موانع و مسائل مختلف، یک اقلیت هفتاد نفری اصلاح طلب انتخاب شود، این اقلیت به جای هفتاد نفر شد پنجاه نفر. اصولا بازی ای که واردش شدیم، از ابتدا معلوم بود و ما هم از ابتدا می دانستیم که بین صفر تا هفتاد شانس داریم، اما نفس این بازی آزاردهنده بود. این که می دانی در هر صورت بازنده ای و تنها چیزی که می خواهی این است که به جای هشت بر صفر با نتیجه سه بر صفر ببازی، حالا چهار بر صفر باختیم. می خواهم بگویم که این نود دقیقه خیلی وحشتناک بود، بخصوص اینکه تماشاگران هم در وقت اضافی گذاشتند و رفتند و به هر حال همین شد که شد. از داستان خودم دور نشوم. بازی گند و مزخرفی بود، اما از خودم و از همه کسانی که تلاش کردند که حتی یک نفر بیشتر وارد مجلس بشود، راضی ام. ما مسوولانه بازی کردیم، هر کسی که به فهم شرایط خطرناک کشور نائل آمد و توانست بفهمد این انتخابات چقدر مهم است کار درستی کرد. همه آنهایی هم که یا منتظر شکست اصلاح طلبان ماندند، یا خوابیدند، یا در روز واقعه سرشان با دست شان بازی کرد، فردا چنان پشیمان خواهند شد که جای گازشان روی دست شان تا سالها خواهد ماند. در هر حال بگویم که من فقط بخاطر احساس مسوولیت تمام تلاشم را کردم. اما از تمام این روزها حالم به هم می خورد. به همین دلیل تا اطلاع ثانوی سعی می کنم به جای دفاع از یک گروه و تبلیغ برای آن گروه، بیشترین نیروی خودم را برای نوشتن طنز در مورد مسائل کلی کشور کنم. تمام این حرف ها را سه ماه قبل می خواستم بنویسم، ولی واقعیت این بود که نمی خواستم حتی اگر دو هزار نفر هم بخاطر نوشته های من رای می دهند، آنها در انتخابات حاضر نشوند. البته، شش ماه دیگر برمی گردیم. فعلا می خواهم بیشتر طنز بنویسم و کمتر خودم را درگیر سیاست آنهم از نوع تبلیغاتی آن بکنم. بدبختی این است که من موجودی دوزیست شدم، از یک طرف دوست دارم داستان بنویسم و طنز بسازم و کار ادبی کنم، از طرف دیگر هر کاری می کنم یک گوشه اش به سیاست می خورد. گمشو که حالم ازت به هم خورد.

ترک عادت، یواش یواش

بیماری سیاست زدگی را دو نوع می توان درمان کرد، اول اینکه بکلی آن را گذاشت کنار، که معمولا در این حالت، معلوم نیست بقیه زندگی آدم هم بکلی کنار گذاشته نشود. اما در حالت دیگر می توان سیاست را یاواش یاواش ترک کرد. حالا می خواهی بگوئی “ گرگ آمد گرگ آمد” کی گفت توبه که یاد گرگ افتادی؟ دارم فکر می کنم کم کم حجم سیاسی نویسی را کم کنم، بتدریج فضای فانتزی و تخیلی را در نوشته های طنزم افزایش دهم، کمی با ژورنالیسم فاصله بگیرم و فعلا از واحد سیاسی تا شش ماه مرخص می شوم. تا اطلاع ثانوی “ همراه نمی شویم عزیز!” کمی به طنز می پردازم و سعی می کنم بروم به جایی که عرب نی نینداخت، همین دور وبرها هستم.

این مرد حالت پریش است

خدا بیامرزدش مرحوم ابوالقاسم حالت که همیشه با تلفظ فرانسه نام خانوادگی اش مشکل داشت. البته ما هم با این “ حالت” مشکل داریم. یعنی واقعیت این است که بعضی اسامی را آدم نمی تواند راحت تلفظ کند. مثلا درباره هر نوع آدم خلی نمی توان راحت حرف زد. به همین دلیل به جای اینکه بگوئیم طرف خل است یا فلان نوع خل است، می گوئیم “ حالت پریش” است، حالا فرانسوی ها هر جوری می خواهند تلفظ کنند، ما که فارسی می نویسیم. راستش را بخواهید من به این نتیجه رسیدم که احمدی نژاد واقعا “ حالت پریش” است. داشتم با یکی از هموطنان هلندی در مورد « الف نون» حرف می زدم، مجبور شدم استدلالی بکنم که گمان می کنم این استدلال برای شما هم بد نباشد.

گاهی اوقات رئیس جمهور کشور یک دیکتاتور فاشیست و زورگوست که آدم با این دیکتاتور مبارزه می کند، حداقل مطمئن است که دارد با یک دیکتاتور زورگو مبارزه می کند و دلایل کافی هم در دست دارد که طرف دیکتاتور است. اما هرچه فکر می کنم می بینم احمدی نژاد یک دیکتاتور زورگو نیست.

گاهی اوقات رئیس جمهور کشور یک دزد است که تصمیم گرفته از طریق سیاست پولدار شود. چنین آدمی حداقل به فکر موقعیت خودش هست، می داند که اگر نتواند باقی بماند، پول هم نمی تواند دربیاورد، به همین دلیل سعی می کند در کنار دزدی کردن، قدرت و کشور را حفظ کند، وگرنه نقض غرض می شود.

گاهی اوقات رئیس جمهور محافظه کاری است که با استفاده از دیگر محافظه کاران قصد دارد جلوی تغییراتی که قدرت را از دست حزبش خارج می کند، بگیرد تا حزب خود را و در نتیجه قدرت را در دست داشته باشد. حتما برای یک محافظه کار اصولی مطرح است که مهم ترین آنها حفظ وضع موجود است، در این حالت هم آدم دلش خوش است که با یک حزب مقتدر و در صورت لزوم زورگو و در نهایت عاقل طرف است.

گاهی اوقات رئیس جمهور دیوانه است. کسی است که آرزوهای بزرگی دارد و با هوش سرشار و قدرت کاریزمای خودش می خواهد این آرزوها را زمینی کند، در این حالت آدم می فهمد با یک صدام حسین یا قذافی یا چاوز یا موسولینی روبروست، در این حالت از دیوانه باید حذر کرد و تلاش کرد تا عاقلان را به مقابله با او کشاند.

اما مشکل ما این است که آقای محمود احمدی نژاد نه دیکتاتور درست و حسابی است که دلمان خوش باشد حداقل با دیکتاتور طرف هستیم، نه دزد است که خیال مان راحت باشد وقتی پولدار شد ول مان می کند، نه محافظه کار است که لااقل دلمان خوش باشد که در کنار حفظ قدرت خودش کشور را هم حفظ می کند، و نه حتی دیوانه ای است که آدم خیالش راحت باشد که واقعا طرف دیوانه است و همراهانش هم باورش کرده اند. طرف رسما حالت پریش است. تصوراتی در ذهن دارد که برای برآورده کردن آنها نه کشوری باقی می ماند و نه دنیایی به سامان می رسد. سه روز قبل احمدی نژاد گفت « ایران قدرت اول جهان است.» و دیروز هم اعلام کرد که « اگر ملت ها دنبال ایران راه بیافتند بساط دشمنان ورمی افتد.» به نظر شما چنین آدمی حالت پریش نیست؟ جان مادرتان! چطوری به مردم دنیا بگوئیم اشتباه کردیم یک حالت پریش مشنگ را کردیم رئیس جمهور، حالا مثل در مسجد نه می شود آن را کند، نه می شود سوزاند و نه می شود عوضش کرد. این هم از داستان ما.

چرا ملت ها دنبال ملت ایران راه نمی افتند؟

همانطور که مختصرا عرض شد، رئیس جمهور گفته است « اگر ملت ها دنبال ایران راه بیافتند، بساط دشمنان ورمی افتد.» آگاهان پس از شنیدن این جمله اول یک ساعت سردرد گرفتند، بعد نیم ساعت جمله مربوطه را هی خواندند و خواندند و آخر سر دلایلی را که ملت های جهان دنبال ملت ایران نمی افتند، عنوان کردند.

دلیل اول: اگر بنا بود ملتی دنبال دیگران راه بیافتد، همین ملت ایران دنبال دولت راه می افتاد.

دلیل دوم: فرق ملت ها با بزغاله این است که بزغاله ها دنبال هم راه می افتند.

دلیل سوم: ملت های جهان خودشان همان هایی هستند که ما به آنها می گوئیم دشمنان و هر روز پرچم یکی شان را آتش می زنیم، یک ملت که دنبال یک ملت دیگر راه نمی افتد که بساط خودش ور بیافتد.

دلیل چهارم: فرض می کنیم که ملت های جهان دنبال ملت ایران راه بیافتند، تازه می شویم دهها ملت که چند سال است دور خودمان داریم می چرخیم.

کابینه در حال فروپاشی

در این بیست سال تا به حال سه وزیر برکنار شدند، در سه سال دولت احمدی با پورمحمدی این نهمین وزیری است که برکنار می شود، تقریبا هیچ کدام از وزرای دولت خودشان نمی دانند برای چه برکنار شدند. پور محمدی هم گفته است « علت برکناری ام را نمی دانم.» به نظر من دولت احمدی نژاد افتاده توی سرازیری سقوط و تقریبا به نفع همه جریانهای سیاسی درون حکومت است که این جوان برود. به نظرم اگر جنگ نشود، طرف روز به روز ژولیده تر، آشفته تر و عصبی تر می شود و خودش دستی دستی دولت را می برد تا سقوط. به نظرم باید یواش یواش با چراغ خاموش برای کنار گذاشتن طرف یا از بین بردن امکان انتخاب مجدد او برنامه ریزی کرد.

هوش ایرانی در خدمت جهان

البته من دقیقا نمی دانم هنر که نزد ایرانیان است و بس، واقعا نزد بقیه جهانیان هیچ هنری نیست؟ به نظرم چیزهایی باید باشد. بالاخره هیچی نداشته باشند، چهار تا نقاش و نویسنده و فیلمساز و موسیقیدان که دارند. حالا شاعرشان توی سرشان بخورد که هیچ کدام شان مثل مولوی نمی توانند شعرفارسی بگویند و ترک ها هم ادعا کنند که مولوی ترک است. راستش را بخواهید من از امروز مست این جمله آیت الله امامی کاشانی شدم که در نماز جمعه گفت: « هوش ایرانی در صف اول استعدادهای جهان است.» اتفاقا همین سه روز قبل اعلام شد که یک دختر جوان 19 ساله ایرانی کم سن و سال ترین استاد تمام وقت دانشگاههای جهان شد. واقعیتش را بخواهید با وجود اینکه آقای امامی کاشانی خیلی دیر دیر از خانه بیرون می آید، ولی به نظرم این جمله اش که گفته است « هوش ایرانی در صف اول استعدادهای جهان است.» حرف درستی است، البته ممکن است خود ایشان نداند به چه دلیلی این حرف درست است، ولی ما که می دانیم.

اول: ایرانیان بیشترین “ فرار مغزها” را دارند، اگر ایرانیان باهوش نبودند، در این شرایط از کشور فرار نمی کردند.

دوم: ایرانیان بسیار باهوش هستند، چرا که با وجود علاقه زیادی که به میهن دارند، این را می فهمند که برای خوردن چاغاله بادام و چلوکباب نایب باید سالی یک بار بروند ایران، اما برای کار کردن و استفاده از هوش شان باید بروند به استکبار جهانی.

سوم: یکی از باهوش ترین بخش های جامعه ایران، دانشجویان ایرانی هستند که دولت برای نشان دادن توجه به هوشمندی آنان هر روز تعدادی از آنان را دستگیر می کند که ببیند واقعا باهوش هستند یا نه.

چهارم: گروهی از باهوش ترین آدمهای ایرانی تجار موفق ایرانی هستند که چون خیلی باهوش هستند به جای اینکه بروند به آمریکا رفته اند به دبی که هر وقت دل شان برای وطن تنگ شد، زودی بیایند به ایران و برگردند.

پنجم: تعداد دیگری از باهوش ترین آدمهای کشورمان روشنفکران و نویسندگان ایرانی هستند که دائما کتاب و مقاله می نویسند که بعدا چاپ خواهد شد.

ششم: حتی همین دولت هم کلی طرفدار در میان آدمهای باهوش ایرانی که در آمریکا و اروپا زندگی می کنند، دارد. این افراد هم این قدر باهوش هستند که از راه دور ارادت شان را به دولت ابراز می کنند، اما چون خیلی باهوش هستند، زیاد به دولت نزدیک نمی شوند.

نتیجه گیری اخلاقی: به قول کارل پوپر مشکل اکثر کشورهای جهان سوم این است که شعور ملت شان از دولت شان بیشتر است.

یک توضیح و برنامه بعدی

شاید یواش یواش بکشم کنار و تا یکی دو هفته دیگر سیاسی نویسی را بگذارم کنار، چند روز ترک عادت طول می کشد، مریض نشویم خوب است. امیدوارم کمی طنز و خنده برایتان داشته باشم، یاواش یاواش، از فردا، پس فردا و تا شش ماه دیگر. فعلا به قول خانم پیرزاد« من چراغ ها را خاموش می کنم.»