نامه ای به یک سیاستمدار بی تقوا

محمدرضا یزدان پناه
محمدرضا یزدان پناه

جناب آقای حمیدرضا ترقی

معاون محترم بین الملل حزب موتلفه اسلامی

با عرض سلام و احترام

جنابعالی به خوبی نویسنده این نامه را می شناسید. فردی که بارها و برای سال ها به عنوان خبرنگار با شما و دیگر مسئولان حزب موتلفه اسلامی همکلام شده و گفت و گو داشته است.

من هم شما را به خوبی می شناسم. از ابتدا در مسائل سیاسی و اجتماعی با شما و دیدگاه های حزب متبوعتان مخالف بودم اما در عین حال به واسطه آنکه موتلفه اسلامی و اعضای آن را یک جریان سیاسی شناسنامه دار باسابقه تاریخی می دانم که در اوج حاکمیت نگاه ضد حزبی، علم فعالیت تشکیلاتی در جناح راست را بلند کردند، سعی کردم فارغ از اختلافات طبیعی فکری و سیاسی به انعکاس بی طرفانه مواضع و دیدگاه های شما بپردازم.

احتمال می دهم برقراری و حفظ ارتباط کاری و حرفه ای با جنابعالی و مجموعه حزب موتلفه اسلامی برای چندین سال، نشاندهنده اعتماد متقابل طرفین به یکدیگر برای انجام یک فعالیت حرفه ای رسانه ای بوده است.

همین شناخت طولانی مدت هم هست که باعث می شود به جرات مدعی شوم جنابعالی یکی از اعضای حزب موتلفه هستید که در بیان دیدگاه ها و عملکرد سیاسی خود حداقلی از تقوای الهی و سیاسی را نیز رعایت نمی کنید.

متاسفانه کارنامه کلامی شما، بخصوص پس از سال 76 سرشار از اتهام زنی، ناسزاگویی، درشت گویی و ناپاکی علیه جریان سیاسی رقیب بوده است که رقبای شما نیز بعضا به آنها پاسخ گفته اند.

جنابعالی در بیش از یک دهه گذشته در مقام عضو باسابقه هیئت های موتلفه اسلامی و سپس در جایگاه رئیس مرکز سیاسی و در نهایت به عنوان معاون بین الملل موتلفه، همواره رقبای سیاسی خود را به انواع و اقسام اتهامات ناروا و ناجوانمردانه مانند سرسپردگی به آمریکا، خیانت به کشور، ضدیت با دین و مانند اینها متهم کرده اید که در پرده مصونیت آهنینی که شما و دوستانتان چه در این دنیا و چه در آخرت! از آن برخوردارید هیچگاه به ورطه پاسخگویی درباره این اتهامات هم نیفتاده اید و کماکان در پوشش رانتی که حاصل سرسپردگی محض به راس هرم قدرت در جمهوری اسلامی است، به این اتهام زنی خود ادامه می دهید و مادام که در بر همین پاشنه بچرخد ادامه خواهید داد.

حرف من با شما البته در اینها نیست چه آنکه می توان در نهایت تمام این بی تقوایی ها را به پای اختلافات و رقابت های سیاسی نهاد و به نوعی توجیهشان کرد.

سخن امروز من با شما اما در رابطه با اتهامات ناجوانمردانه ای است که جنابعالی این بار به خبرنگاران و روزنامه نگاران محبوس در زندان یا آواره شده از کشورشان وارد ساخته اید.

شما روزنامه نگاران اصلاح طلب ایرانی را به خیانت به کشورشان متهم کرده اید و دلیل این خیانت را انتقال اخباری به دشمن دانسته اید که به تعبیر شما نشاندهنده ضعف نظام بود و عجبا که همین نشانه های ضعف نظام از نظر شما ناموس نظام هم محسوب می شوند.

شما سپس آن دسته از خبرنگارانی راکه اکنون به این جرم مد نظر شما در زندان به سر می برند یا ناچار به گریختن از کشور خود شده اند، به مگس هایی تشبیه کرده اید که فقط روی زخم ها می نشینند.

آقای ترقی!

یکی از بزرگترین تجربیات زندگی من تا هم اکنون، درک این واقعیت بوده که شاید بتوان به تاثیرگذاری سخن حق بر باورها و عقاید افرادی که اعتقادی می اندیشند و بر مبنای اعتقادات راستینشان عمل می کنند، امیدوار بود اما به طور قطع و یقین نمی توان بر روی افرادی که صرفا به واسطه تظاهر به یک دیدگاه خاص، به قله های جاه و مقام و ثروت و شوکت و مکنت رسیده اند، تاثیر گذارد.

من باب اینکه سابقه سیاسی شما و نگاهی گذرا به وضعیت اقتصادی و شرایط معیشتی شما در حال حاضر چاره ای باقی نمی گذارد که جنابعالی را در زمره دسته دوم قرار دهم، و با اینکه به خوبی آگاهم سخن گفتن با چنین آدمیانی مانند این است که آهن سرد را با دست تغییر شکل دهی، صرفا با هدف دفاع از حق، شرف و کرامت خود و دیگر همکارانم نکاتی را متذکر می شوم؛ ناامید از اینکه کوچکترین اثری در جان و دل شما داشته باشد.

آقای ترقی!

آن اخباری که از قضا به درستی آنها را نشانه ضعف نظام تلقی کرده اید، چیزی جز حقایق نبودند و انعکاس آنها توسط روزنامه نگاران با شرافت ایرانی چیزی جز بیان حقیقت نبود.

به راستی شما و همفکرانتان از جان روزنامه نگاران و خبرنگارانی که درس سرسپردگی به شما و اربابانتان را خوب نیاموخته اند چه می خواهید؟

می خواهید در برابر فساد و تباهی حاکمان کشور خود سکوت پیشه کنند؟ از جای پوتین سپاهیان بر چاه های نفت و بازار بورس چیزی ننویسند؟ می خواهید وقتی ولی فقیه تان دستور شرعی جابجایی آرای ملت را صادر می کند و پس از آن در نماز جمعه حکم به قتل عام مردم می دهد، سکوت کنند؟ می گویید از تجاوزها ننویسند؟ از شکنجه ها؟ از خون های داغی که بر کف خیابان ها ریخته شد؟ از ماشین های بد هیبتی که از روی مردمانی که هنوز نفس می کشیدند رد شدند، نگویند؟ از همه اینها ننویسند؟

می خواهید ننویسند و نگویند در یک سال اخیر بر سر زنان و مردان و جوانان و سالخوردگان این ملک و ملت چه گذشت؟ به دروغ بگویند که همه چیز در امن و امان است؟ شهری هست و حاکمی که جز خیر و صلاح مردمش را نمی خواهد، به روی آنها اسلحه نمی کشد و شهروندانش را به داغ و درفش سرکوب نمی کند؟ آنهم به کدام جرم؟ به جرم یک اعتراض ساده که صدا و سیمای میلی خود شما صبح تا شب و شب تا صبح، نمونه های متعدد مشابه آن در دیگر نقاط این کره خاکی را به روی آنتن می فرستد؟

چقدر دوست دارید که روزنامه نگاران ایرانی ننویسند انصار رهبرتان چگونه حیدر حیدر کنان و عربده کشان، دانشجویان را از بالای خوابگاه های کوی دانشگاه به پایین پرت می کردند؟ خوب است اگر نگویند با تیر مستقیم سر و سینه دانشجویان را هدف می گرفتند؟ ننویسند از مزدورانی که گفتند یا زهرا و فحش ناموسی دادند؟

از کهریزک چه؟ آن را هم ننویسند؟ ننویسند از بدن های تکه تکه شده؟ دندان های کشیده شده؟ پوست های با بنزین سوخته؟ عصمت های دریده شده؟ از گل های لگدمال شده؟

می خواهید از کت و شلوار پوش شدن نظامیان سابق و چرتکه به دست گرفتنشان هم نگویند؟ از اینکه چگونه به زور تفنگ پنجه بر حلقوم اقتصاد و فرهنگ و ورزش کشور می فشارند و حساب بانکی خود را پر می کنند؟ از مردان پاک و بی ادعایی که رفتند و سردارانی که ماندند و نان رفتگان را خوردند؟

از اینکه آقازادگان رهبر مملکت و آقای وحید و حجازی، چگونه رهبری سرکوب و قتل عام مردم را بر عهده گرفتند چه؟ از ندا ننویسند؟ از سهراب چه؟ از اشکان؟ محسن؟ ترانه حتی؟

مزه اعتصاب غذا را می دانید آقای ترقی؟ ننویسیم از یاران دربندی که برای یک ملاقات ساده با مادر و همسرشان از زور تشنگی و گرسنگی مچاله شده اند؟ از خون هایی که به دهان می آیند و به حلقومشان بر می گردد؟

از بوی تعفن چاه توالت ننویسیم؟ آنهم نه یک بار، بیست بار؟ تا حالا از سقف آویزان شده اید؟ ورق ورق کاغذ قورت داده اید تا بالا بیاورید؟ اینها را هم ننویسیم؟ نگوییم از سقف مساجد به روی مردم مظلوم و بی پناه رگبار بستند؟ ننویسیم عاشورایی که شما عمری است نانش را می خورید به خون کشیدید؟ نگوییم با جوانان مردم چه کردید؟ با رای مردم؟ با وجدان مردم؟ با احساسشان؟ عزتشان؟ غرورشان؟

از روحانیونی که ذره ای روحانیت در وجودشان نیست چه؟ از احمد جنتی ها؟ احمد خاتمی ها؟ محمد یزدی ها؟ مصباح یزدی ها؟ طائب ها؟ سعیدی ها؟ ذوالنور؟

از سرداران سربار چه؟ نقدی ها؟ جعفری ها؟ رحیم صفوی ها؟ مشفق ها؟ فضلی ها؟ ذوالقدرها؟

از دروغگویان مردم فریب چه؟ از آنها هم نگوییم؟ از آنها هم ننویسیم؟ از احمدی نژاد؟ مشایی؟ محصولی؟ دانشجو؟ کردان؟ فروزنده؟ و با کمال تاسف از خود شما؟

مگر می شود ننوشت آقای ترقی؟ مگر می توان نگفت؟

می شود اندوه و بهت مردم در صبح 23 خرداد 88 را دید و از آن ننوشت؟ می توان شکوه 25 خرداد را بازگو نکرد؟ از عاشورای خونین تهران نگفت؟ از روز قدس و 30 خرداد چه؟

آقای ترقی!

در ابتدای نامه گفتم که شما مامورید و معذور. شهد اموال بی حساب و کتاب یتیمان و مستضعفان در کمیته امداد و تجارت های خارجی پر سود برای شما آنقدر شیرین هست که تلخی حرفهای من را حس نکنید. بالاخره وقتی اعتقادی نباشد، تقوایی نباشد، راهی جز همین ریخت و پاش های نجومی نیست که بتوان با آن برخی خواص را بابصیرت نگاه داشت؟

ولی به یادتان باشد آقای ترقی!

خبرنگارانی که از این حقایق نوشتند و اکنون به جرم نورافشانی شان به تاریک خانه های قدرت و ثروت، یا در سیاهچاله های دوستان شما محبوسند و یا ناچار شده اند از میهنی که بیشتر از جانشان دوستش دارند آواره شوند، خیانت نکردند.

خیانت را آنهایی می کنند که سالیان درازی است قرآن بر سر نیزه کرده اند، دین می فروشند و مذهب کاسبی می کنند.

خیانت را آنها کردند که برای حفظ قدرت خود رای مردم را دزدیدند و اعتراض ساکت و مدنی شان را به خاک و خون کشیدند. آنهایی خیانت کار بودند که تا 22 خرداد مردم را ملت همیشه در صحنه خطاب می کردند و از 23 خرداد آشوبگر و اراذل و اوباش. خیانت را آنها کردند که جوانان نازنین ایران را پرپر کردند، شکنجه و تجاوز کردند و مردم معترض را خس و خاشاک و گوساله و حالا مگس می خوانند.

آنهایی خیانت کردند که چشم در چشم مردم دوختند و وقیحانه دروغ گفتند و هنوز هم می گویند. آنها که نام و جایگاه باشکوه ایران و ایرانی را در جهان در کنار تروریست های القاعده قرار داده اند، دین و مذهب مردم را متاع بازار سیاست کرده و جیب خود را از بهای مال فروخته شده پر کرده اند.

خیانت را آنها کردند که انقلابی را به سرقت بردند و بی گناهانی را بر سر دار کشاندند.

خیانت را آنها کردند که بهترین جوانان این مرز و بوم را ناچار ساختند تا تنها برای حفظ امنیت و جان خود، از میهنشان آواره شوند و خیانت را آنها کردند که حالا نام این بخت برگشتگان بی پناه را خیانتکار می گذارند.

چنین نظامی هیچ ناموسی ندارد آقای ترقی که شما نگران آن باشید. پرده ناموس این نظام مدتها است که دریده شده و خیانتکار آنهایند که از افشای نقاط ضعف چنین نظامی در هراسند و به این بهانه خبرنگاران و روزنامه نگاران را یا به محبس می کشند و یا از خانه و کاشانه شان آواره می سازند.