آنچه با انتخابات 22 خرداد ماه آشکار شد برنامه ریزی کودتاگرانه ای بود برای ریشه کنی نهاد انتخابات در ایران. از همه ی ارکان دموکراسی، جمهوریت نظام سیاسی در ایران همین انتخابات دست و پا شکسته را داشت و به همین دلیل است که ریشه کنی انتخابات را می توان کمابیش به معنای تعطیل جمهوریت و تعلیق دموکراسی هم گرفت، همان طور که بسیاری چنین کرده اند. اکنون پرسش این است که در برابر چه می توان کرد؟
این روز ها علاوه بر اتفاق نظری که میان اغلب معترضان در باره ی کودتایی دانستن این روی داد و نیز جدی گرفتن پرسش “چه باید کرد” شکل گرفته است، اجماعی هم دارد شکل می گیرد بر این که دیگر نباید در انتخابات شرکت کرد. من در این یادداشت به بهانه ی بررسی اجماعی که می گوید: “دیگر نباید در انتخابات شرکت کرد،” می خواهم معیاری پیشنهاد کنم برای ارزیابی پاسخ هایی که به پرسش “چه باید کرد” داده می شود.
ظاهراً ایده ی نفی مشارکت در انتخابات بر این دلیل آشکار استوار است: چه جایی برای شرکت در انتخابات آینده می ماند وقتی یک نظام سیاسی چنین به آسانی و ارزانی رأی مردم را به بازی می گیرد و مجریان و ناظران و داوران انتخابات علاوه بر این که خود را حتی به حفظ ظاهری بی طرفانه هم ملزم نمی بینند، این همه نشانه های تقلب را می بینند و نا دیده می گیرند و نهایتاً هم همگی دست به یکی می کنند تا شاکیان سرشناس و حتی توده های معترض را به بیگانگان منتسب کنند، سرکوب کنند، به زندان بیفکنند و حتی از پای در آورند. یکی از شروط و معانی شرکت در انتخابات اعتماد شرکت کنندگان به دستگاه برگزار کننده و روند آن، و نیز مجریان، ناظران و داوران آن است که اینک همگی دیگر یک سره برباد رفته است.
هر چند این پاسخ سر راست به نظر می رسد، می تواند بد فهمیده شود و هم از این روست که شایسته ی دقت است. لغزش گاه این پاسخ آن جا ست که به جای تمرکز بر لزوم تأمین شروط و شرایط انتخاباتی امن و سالم بر لزوم شرکت نکردن در انتخاباتی ناسالم تأکید می کند. برای آن که منظورم را بهتر برسانم بگذارید مسأله را طور دیگری طرح کنیم.
این کودتای ضد دموکراسی چه هنگام کاملاً به نتیجه می رسد؟ بی گمان، وقتی که دیگر انتخاباتی در این کشور برگزار نشود یا اگر می شود صرفاً صوری باشد. خوب، در مقابل، برای شکست کودتا، مدافعان دموکراسی چه باید بکنند؟ به همان روشنی، باید همه ی هم شان را برای تحمیل شرایط و شروط برگزاری انتخاباتی سالم به رژیم سیاسی به کار بندند. به بیان دیگر، باب انتخابات را کودتاگران اند که بسته می خواهند یا می خواهند این در را بر پاشنه ی قلب و دغل بنشانند و بچرخانند. در برابر، حامیان دموکراسی و جمهوریت هم این باب را گشوده می خواهند هم آن را جز در چارچوب قانون نمی خواهند.
به این ترتیب گویی داریم به ملاک و معیاری دست می یابیم. ملاک و معیاری که ما را توانمند می سازد تا پاسخ های بسیار متنوعی را که به پرسش “چه باید کرد” می دهیم ارزیابی کنیم و اعتبارشان را بسنجیم و به ترتیب اولویت مرتبشان کنیم. آن ملاک و معیار این است: هر اقدامی می کنیم تنها همان قدر ارزشمند است که رژیم سیاسی را وا می دارد تا به برگزاری انتخابات سالم بازگردد و تن در دهد. این هدف نهایی اعمال و غایت قصوای آمال ماست در این جنبش اجتماعی ضد کودتا، چرا که این کودتا را سامان نداده اند جز برای الغا وتعطیل انتخابات سالم و حذف تنها رکن باقی مانده ی دموکراسی در جمهوری اسلامی. به این ترتیب آشکار می شود که وجه اصرار رهبر جنبش یعنی میر حسین موسوی بر قانونی بودن جنبش، وفاداری اش به انقلاب، اسلامی بودن آن و درون زا بودن اش چیست. او دارد مختصات کودتاییان را در برابر این جنیش اجتماعی به درستی تعیین می کند. او دارد روشن می کند که ما داریم از همین قانون اساسی موجود و همان شریعتی که پشتوانه ی آن دانسته می شود و آرمان های همان انقلابی دفاع می کنیم که سی سال پیش پدران و مادران و برادران و خواهران ما به امانت نزد ما نهادند، و در برابر، این کودتاییان بر مسند قدرت نشسته اند که پا از دایره ی قانون و شریعت بیرون نهاده اند و با نفی جمهوریت نظام در موقعیت اوپوزیسیون غاصب این نظام قرار گرفته اند.
خوب حالا این همه آیا به این معنا ست که لزوماً باید در هر انتخابات آینده ای تحت هر شرایطی شرکت کرد. البته که چنین نیست. پس نکته ی اصلی چیست؟ نکته این است که مسأله ی اصلی مان را چگونه صورت بسته باشیم. یک صورت بندی این است: “حالا که دیگر انتخابات غیر ممکن شده است، چه باید کرد؟” صورت بندی بدیل این است: “حالا که این انتخابات با کودتای حاکمان تعلیق شد، چگونه باید باز انتخابات را احیا کرد؟” نکته ی اصلی من این است که صورت بندی اول مسأله ی ما را به یک شبه مسأله ی لا ینحل تبدیل می کند. چرا که جنبشی مدنی را که بر اساس خواست باز پس گیری حق رأی شکل گرفته است با فرض این که دیگر انتخابات ممکن نیست از همان ابتدا به بن بست می کشاند.
در برابر، صورت بندی دوم به این دامنه ی جواب راه می گشاید که از هر راه کار اعتراض مدنی بایسته و شایسته است که بهره بگیریم به شرط آن که بتوانیم نشان دهیم ما را به خواست اصلی مان یعنی برگزاری انتخابات سالم نزدیک می کند. تحریم انتخابات تنها یکی از این راه کارهاست که آن هم تحت شرایط خاصی می تواند به عنوان اهرمی برای تکان دادن موانع فرا روی یک انتخابات سالم به کار آید.
اما این نه تنها راه است نه راهی است که همیشه جواب می دهد. ما باید از هر راه مدنی ممکن چنان مسیر جنبش را به سوی هدف اش بگشاییم که وقتی نوبت تصمیم گیری برای شرکت یا عدم شرکت در انتخابات بعدی رسید دلایل قانع کننده ی فراوانی داشته باشیم که به ما اثبات کند باید در انتخابات شرکت کنیم. هر گاه چنین شد می توانیم به یقین از پیروزی این جنبش سخن بگوییم. فراموش نکنیم که این جنبش همان قدر که اعتراضی است به عدم سلامت انتخابات گذشته، پی جویی مجدانه ای هم هست برای انتخابات سالم آینده.