امسال 25 نوامبر 2011، مصادف با 4 آذرماه 1390 خورشیدی، همچون سال های گذشته، سالگرد “روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان” بار دیگر به ما زنان ایرانی، فرصت دوباره ای بخشیده است که تلاش های مان را برای مبارزه با اشکال گوناگون خشونت علیه زنان، بسیج کنیم. طبق روال سال های پیش، ما نیز در مدرسه فمینیستی تلاش و همت مان را به کار گرفته ایم تا به مناسبت این روز، در کنار دیگر گروه های زنان در سراسر جهان و در حد و بضاعت خود، اعتراض مان را نسبت به حضور سایه گستر خشونت در ابعاد مختلف زندگی زنان نشان دهیم. اگر سال گذشته بیشتر بر خشونت خانگی تمرکز کرده بودیم، امسال به اقتضای شرایط بحرانی منطقه مان سعی کرده ایم به ابعاد اجتماعی و سیاسی خشونت علیه زنان نیز بپردازیم. از همین روست که به مناسبت فرا رسیدن این روز، آزاده دواچی در مقاله اش، مسئله زنان را در جنبش های معاصر رهایی بخش در کشورهای منطقه بررسی کرده است:
خشونت علیه زنان در جنبش های ایدئولوژیک و مردمحور خاورمیانه
بعد از پایان جنگ دوم جهانی، جنبش های مختلف موسوم به جنبش های رهایی بخش ـ اعم از ناسیونالیستی، مارکسیستی، اسلامگرایی، بنیادگرایی، و… ـ در کشورهای توسعه نیافته بویژه در آسیا و جوامع مسلمان رو به گسترش نهاد. این جنبش های ایدئولوژی گرا در عمل، ظرفیت و توان به حرکت در آوردن توده های میلیونی مردم این سرزمین ها را برای کسب قدرت سیاسی به چنگ آوردند اما تجربه تحولات در سراسر قرن بیستم نشان داد که به نحو قابل ملاحظه ای تحت تأثیر کارکرد این ایدئولوژی ها، بسیاری از گروهها و اقشار فرودست این جوامع (بویژه زنان) برای دست یابی به آزادی و برابری حقوق شهروندی و عدالت جنسیتی با انبوه مشکلات پیچیده و گسترده ای مواجه شدند. دولت ها و نهادهایی که نهایتاَ با این ایدئولوژی ها به قدرت رسیده اند در بعضی از موارد با گسترش میلیتاریسم و نظامی گری، و توسعه دیدگاه های افراطی خود، نهایتاَ متوسل به اعمال خشونت و سرکوب گسترده در جامعه خود بوده اند. خشونت هایی که گاه حتا منجر به جنگ های برون مرزی و بی خانمانی بسیاری از زنان و کودکان گشته است و موانع عظیمی بر سر راه برقراری صلح در این کشورها بوجود آورده است. از سوی دیگر اکثر این جنبش های ایدئولوژیک به گسترش خشونت علیه زنان دامن زده اند و با نفی حقوق زنان و نیز طرد زنان و جنبش آنان، خود زنان و خواسته ها و گفتمان برابری طلبانۀ آنان را به حاشیه رانده اند، چرا که اکثر این ایدئولوژی ها مردمحور بوده و از آن جایی که عمدتاَ یکی از محورهای اصلی آن “غرب ستیزی” بوده است، از تن زنان به عنوان پایگاه اصلی مخالفت با “غرب” بهره برده اند و “غرب ستیزی” را با “نفی حقوق برابر زنان” همراستا دانسته و خواسته های زنان را به عنوان “خواسته هایی غربی” نفی و سرکوب کرده اند.
بنیادگرایی دینی، نظامی گری و خشونت در کشورهای خاورمیانه
نشانه هایی از تولد و ظهور جنبش های بنیادگرایی اسلامی که از اوایل قرن بیستم در جوامع مسلمان پدیدار شده بود پس از پایان جنگ جهانی دوم در بسیاری از کشورهای مسلمان گسترش و توسعه پیدا کرد و بر فضای اجتماعی و سیاسی این جوامع به شدت تأثیر گذاشته است. همانطور که والنتین مقدم پژوهشگر فمینیست، جامعه شناس و نویسنده ی ایرانی تبار می نویسد: “همانند جنبش های پروتستان بنیادگرا در آمریکا در اوایل قرن بیستم میلادی، بنیادگرایی اسلامی نیز نتیجه تضادهای میان مدرنیزه کردن و تغییرات اجتماعی همچون شهری کردن، پروتالیزه کردن، سکولارزیسم و… به وجود آمد”. که این تحولات سبب بحران های هویتی در جامعه شده و نتیجتاَ به تلاش گروه های اجتماعی برای پیدا کردن معیارهای و ارزشهای جدید اجتماعی منجر شد که بازگشت به مذهب و خانواده، پاسخ های کلیدی به تحولات اجتماعی و تغییراتی بوده است که مدرنیته با خود به همراه آورده است. در خاورمیانه، بنیادگرایایی مذهبی در دهه های هفتاد و هشتاد میلادی ظاهر شد و در دهه های 90 میلادی به اوج خود رسید. علت حضور بنیادگرایان مذهبی ایستادگی در برابر تغییر جوامع جهان سوم به سوی مدرنیته ا ی بود که این کشورها را درگیر خود کرده بود. بنیادگرایان مذهبی عموماَ با هر نشانی که رنگ و بوی مدرنیته را بدهد به شدت به مبارزه بر می خیزند و آن را نوعی اشاعۀ فرهنگ غربی و بیگانه می دانند. اصل اساسی تمامی بنیادگرایان بازگرداندن جوامع به سنت ها و اصول کهن هر ملتی است.
مسئله اصلی بنیادگرایان ایستادن در برابر خوانش های مدرن از دین است، آنها مدام در تلاشند تا با خلق استراتژی های گوناگون، ذهن افراد جامعه به طور خاص، و به طور عمومی توجه جهانی را نسبت به مسئله ایستادگی شان در برابر مدرنیته که از نظر آنها از غرب نشأت گرفته است را جلب کنند. ایدئولوژی بنیادگرایان معمولا با هر نوع پیشرفت مدرن مخالف است، آنها اهمیت حقوق فردی را رد می کنند. از آنجایی که بنیادگرایان به ویژه بنیادگرایان اسلامی در طی چند دهه ی گذشته عموماَ غرب را مسئول بحرانهای جوامع انسانی و ورود مدرنیته به جوامع مسلمان می دانند مدام در تلاشند تا در برابر آن به هر طریقی که می توانند بایستند. این ایستادگی در برابر غرب و تخاصم علیه آن که از ایدئولوژی حاکم بر رفتار بنیادگرایان نشأت می گیرد یک نوع تخاصم و بدبینی علیه زنان (به عنوان اعضای فعال این روند مدرن) در این جوامع را نیز به وجود می آورد و هر حرکت مستقل زنان از دیدگاه آنها، جرمی بزرگ محسوب می شود. کنترل زنان از اولین هدف های ایدئولوژی بنیادگرایان هستند چرا که توان بنیادگرایان در کنترل تن زنان از راه اعمال خشونت، به مراتب ساده تر از دیگر نهادهای اجتماعی است و چه بسا تاثیرگذارتر نیز باشد. لیلی زکیه منیر یکی از فعالان شناخته ی شده مسلمان حقوق بشر و فمینیست اسلامی اندونزیایی در این خصوص می نویسد: “به دلیل خصومتی که بنیادگرایان به ویژه بنیادگرایان اسلامی با فمینیسم دارند، همواره خطری را از سوی آنان به عنوان تهدیدی در تغییر روابط جنسیتی احساس می کنند که از دیدگاه آنان این تغییر در روابط جنسیتی، منشاء گرفته از کاپیتالیسم و فمینیسم است. بنیادگرایان در ایدئولوژی شان به آموزه های مذهبی باور دارند که محدودیت را بر زنان اعمال می کند. از نظر بنیادگرایان، زنان مطابق با قانون شریعت و طبیعت زنان، باید کنترل شده و تنها در حوزه و قلمرو خانگی فعالیت داشته باشند” (3). بدین ترتیب هر حرکتی از زنان که حوزه خصوصی و ارزش های تعریف شده را برهم زده و وارد قلمروهای اجتماعی شود از نظر بنیادگرایان خطر و تهدیدی جدی در برابر سنت های آنان محسوب می شود. و شاید با استناد به همین دلیل، بتوان به خصومت دولت ها و جنبش های بنیادگرای اسلامی با فمینیسم و جنبش های زنان پی برد. والنتین مقدم، در این خصوص نیز می نویسد: “جنبش های بنیادگرایی اسلامی بازتاب تضادها و تنش های گذار به سمت مدرنیته و درگیری میان ارزشهای سنتی و مدرن، نرم ها و ارتباطات اجتماعی است و حقوق زنان در مرکز این گذار تاریخی قرار دارد.”(2) با این حال موضع گیری های خشن بنیادگرایان علیه فعالیت های صلح آمیز زنان از یک سو و از سوی دیگر نظامی کردن جنبش های بنیادگرا همواره بر سر راه فعالیت های مسالمت آمیز جنبش های مدنی زنان مشکل ایجاد کرده است.
میلیتاریسم و تقویت قوای نظامی در ایدئولوژی های بنیادگرایان زمانی شکل می گیرد که آنها اصرار دارند و مدام در تلاشند تا مبارزه ی خود را علیه نیرو های غرب و حضور فرهنگی غرب تقویت کنند. در واقع رشد نیروهای بنیادگرا در کشورهای در حال توسعه برای مقابله با مدرنیته ی غربی است که نتیجه ی آن، تقویت نیروهای افراط گرای ملی و نظامی گری علیه نیروهای فعال و به خصوص فعالان حقوق زنان در این کشورهاست. زمانی که ایدئولوژی بنیادگرایی بر طبقه یا گروه خاصی دلالت می کند در نتیجه بخش دیگری از جنبش های اجتماعی را عقب می راند و یا آنها را به حاشیه می برند که در نتیجه، تاثیر منفی و مخربی بر جنبش های اجتماعی و به خصوص جنبش های زنان در این مناطق دارد. از این رو هرکدام از نهاد های مدنی و حقوقی زنان در این کشورها که تصمیم و هدفش رشد و توسعه ی فعالیت های زنان و ارتقای آگاهی آنان از تأثیر ویرانگر ارزش های خشونت آمیز بنیادگرایان باشد عملا با مشکل و سرکوب مواجه می شود.
در بعضی از موارد زنان در این کشورها که بنیادگرایان قدرت نظامی و نفوذ بسیاری دارند حتی این نهادها و فعالیت ها با تهدید و ترور و حذف فیزیکی نیز همراه هستند. دولتهایی که با ایدئولوژی بنیادگرایی حمایت می شوند، در تلاشند تا هرچه بیشتر تفکر ایدئولوژیک و بسته ی خود را در تمامی روابط فرهنگی و اجتماعی رسوخ دهند و گاهی برای گسترش بیشتر و نفوذ به بدنه ی فعالیت های زنان و از میان بردن آنها از نظامی گری و به کارگیری سلاح های نظامی و انتحاری نیز در خاموش کردن این فعالیت ها استفاده می کنند. نظامی کردن رفتارها و برخوردهای اجتماعی در جامعه علاوه بر گسترش خشونت علیه زنان در حوزه عمومی جامعه، بسیاری از خشونت ها علیه زنان از جمله تجاوزهای جنسی را عادی سازی می کند و به آنها در سایه ی حفظ ارزشهای سنتی، حتا مشروعیت می بخشد. برای مثال در الجزیره بعد از استقلال این کشور از استعمار فرانسه، حضور نیروهای بنیادگرا به خصوص حمله های آنان به برابری جنسیتی آغاز شد. در دهه های 1979، اسلام گرایان در دانشگاه ها به دانشجویانی حمله کردند که شعارهای سکولار و غیر اسلامی می دادند، به خصوص زنانی که از کنار آمدن با مفاهیم و نقش ها و رفتارهای ناصحیح شان اجتناب می کردند. زنان و دختران دانشجو نیز که به خاطر فعالیت سیاسی شان و نوع آزاد پوشش شان مورد حمله قرار می گرفتند در برخی از مواقع حتا به پاشیدن اسید بر صورت دانشجویان دختر هم کشیده می شد.1
گروه های بنیادگرا به تدریج ایدئولوژی های زن ستیزی شان را در جامعه جا می اندازند و از این رو در هر کدام از جنبش ها و حرکت هایی که در سطح جامعه به وقوع می پیوندد از تمامی امکانات خود برای ضربه زدن به نیروهای مستقل زنان استفاده می کنند، امکانات سیاسی و فعالیت های اجتماعی را از آن ها می گیرند و در اینجاست که جنبش های زنان برای ادامه دادن راه شان با خشونت هرچه تمام تر از سوی بنیادگرایان مواجه می شوند. اکثر حرکت های مسالمت آمیز و نهادهای زنان (به خصوص حضور مرتب آنها به عنوان انسانهایی برابر با مردان)، سرکوب می شود تا هرچه بیشتر آن ها را از صحنه کارزارهای سیاسی عقب برانند و دستاوردهای شان را در جامعه تحت سلطه استبداد زیر سوال ببرند. به همین دلیل، بسیاری از نیروهای زنان که از خشونت نهادی موجود در جنبش های بنیادگرایی به خصوص در دوران پس از استقلال، از استعمار در کشورهای مختلف آگاه بودند در بسیاری کشور ها از جمله الجزیره تمامی تلاش خود را برای از میان بردن نفوذ بنیادگرایان به کار بردند. این تلاش ها در کشورهایی مثل الجزیره و مراکش موفقیت آمیز هم بوده است.
می توان گفت از آنجایی که مبارزه ی اصلی اکثر نیروها ی تندرو و به خصوص بنیادگرایان اسلامی در کشورهای اسلامی عموماَ علیه مدرنیته غربی است در نتیجه بنیادگرایان اسلامی عموماَ غرب را در اشاعه و نفوذ فرهنگ مدرن به کشورهای مسلمان، مقصر می دانند از این رو تمایلات ضد غربی و مبارزه با مفاهیم وارد شده از غرب در دستور کار مبارزاتی و ایدئولوژیکی بنیادگرایان قرار گرفته است، نظامی گری و تقویت قوای نظامی بسیاری از این کشورها نیز بر همین اصل ترس از حمله نیروهای غربی و توجیه مقابله با آنها قرار گرفته است. آنچه امروزه خاورمیانه به عنوان نظامی شدن سیستم های دفاعی و امنیتی بسیاری از کشورها از جمله سوریه و ایران در حال مشاهده است در واقع به دلیل توجیه این کشورها برای مبارزه با غرب و ارزش های مدرنیته غربی است که اکثر این کشورها را برآن داشته است تا از امکانات نظامی برای رویارویی با این تهدیدات استفاده کنند. اما خطر نظامی شدن و جنگ در این مناطق نیز به شدت فعالیت های صلح آمیز جنبش های زنان و حرکت های آنان را با مشکل مواجه می کند. در واقع نظامی کردن یک جامعه چه به دلیل فشارهای بین المللی و چه از طریق حذف نهادهای مدنی و ملی در داخل هر کشور، عواقب شومی را در پی دارد. برای مثال آن ماری کوئیتز می نویسد که در سری لانکا استقلال کشور که از طریق مذاکرات روشنفکران مرد بیشتر به نتیجه رسید تا بسیج کردن نیروهای عمومی مردم، اما در همین اثنا نظامی کردن جامعه سری لانکا باعث به وجود آمدن خشونت زیادی علیه زنان در جامعه شد که به شکل های مختلفی ازجمله تجاوز، آزار و اذیت جنسی و خشونت خانگی خودش را نشان داد.
از سوی دیگر نظامی کردن جنبش های موجود در خاورمیانه هم نهایتاَ منجر به خشونت علیه زنان در این کشورها می شود به طوری که گزارشات فراوانی در سالهای گذشته در مورد از میان بردن حقوق زنان در این کشورها و نیز تجاوز و توجیه آن به منظور تخریب و تهدید فعالان زنان در جنبش های آزادی خواهی توسط نیروهای تندرو و هواداران نظامی گری، منتشر شده است. بنابراین جنبش های زنان در این مناطق، بر خلاف بنیادگرایان، به جای آنکه نیروی خود را برای مبارزه با مفاهیمی چون استعمار غربی صرف کنند، ترجیح می دهند علیه نیروهای تندرو و روندهای نظامی گری که منجر به بروز خشونت و جنگ و بی خانمانی زنان و کودکان می شود هزینه کنند. از این رو زنان نقش حیاتی و اساسی در پیشبرد صلح در این کشورها بر عهده دارند که پیشبرد صلح می تواند بر روند عمومی جامعه اثر بگذارد و از گسترش خشونت در لایه های مختلف اجتماعی در مورد زنان بکاهد. بسیاری از گروه های زنان در این مناطق که عموماَ بیم از نظامی شدن کشورهای مورد نظر دارند از نهادهای بین المللی برای بهبود وضعیت زنان در این کشورها بهره می جویند. در واقع گروه های زنان در کشورهای تحت سلطه ی بنیادگرایان که از اعمال خشونت علیه زنان رنج می برند تمرکز خود را بر زدودن خشونت علیه زنان و مبارزه با بنیادگرایی قرار داده اند و گاهی همین نیروهای زنان از نهادهای صلح بین المللی و امکانات آنها نیز برای بهبود وضعیت زنان در کشورهای مثل الجزیره و تونس بهره برده اند. جنبش های زنان در این مناطق پیوسته به دنبال راهی برای از میان بردن خشونت های حاصله و حضور برابر زنان در جنبش های آزادی خواهی هستند و مرکز پتانسیل و توان فعالان زن در این کشورها بر جلوگیری از گسترش این خشونت ها و توجه نهادهای بین المللی به وضعیت وخیم زنان پس از جنگ و نتایج شوم استقرار ایدئولوژی های بنیادگرایی اسلامی و نظامی گری در این مناطق است.
خشونت علیه زنان با به حاشیه راندن آنها از جنبش های اجتماعی
یکی دیگر از راههای اعمال خشونت علیه زنان در جنبش های اجتماعی کشورهای جهان سوم که دارای بافت مردسالار و سنتی هستند، به حاشیه راندن جنبش های زنان در جنبش های عمومی و مردمی است. این به حاشیه راندن از آنجایی آغاز می شود که زنان نقش کلیدی در حمایت از تظاهرات مردمی داشته اند؛ اما بعد از به نتیجه رسیدن انقلاب در آن کشور اولین کسانی که از صحنه ی مبارزاتی و مردمی حذف شده و حقوق آن ها نادیده گرفته می شوند. تجربه بسیاری از کشورها از جمله مشابه آنچه که در انقلاب ایران اتفاق افتاد نشان داد که زمانی که نیروهای زنان در یک انقلاب بسیج شوند آن انقلاب ممکن است به آنها وفادار نماند. این مسئله به ویژه زمانی که انقلاب ها با ایدئولوژی خاصی رهبری شوند (و نه بر مبنای مطالبات گروه های مختلف مردم) و در جامعه ای سنتی به وقوع بپیوندند، حتماَ بیشتر خواهد شد. چرا که معمولا ایدئولوژی های محرکه این انقلابات اعمال خشونت علیه زنان را مشروعیت می بخشد. اعمال خشونت در این گونه جنبش ها ممکن است محسوس یا نا محسوس باشد، اما در هر صورت علیه برابری جنسیتی عمل می کند و اکثر روشنفکران در این جنبش ها تمایل دارند که زنان بعد از همراهی آنها در این انقلاب ها به گوشه خانه و یا نقش های تعریف شدۀ قبلی شان باز گردند. در بسیار ی از جنبش هایی که زنان نیروهای فعال در جنبش های مردمی بوده اند مدام با تهدید، پس زنی فعالیت هایشان، در حاشیه قرار گرفتن، نادیده گرفته شدن از سوی نهادهای روشنفکری و مبارزان مرد در جنبش های اجتماعی قرار داشته اند. به حاشیه راندن زنان در جنبش های اجتماعی و به خصوص در پروسه های اجتماعی و سیاسی در انقلاب های خاورمیانه نیز همواره یکی از دغدغه های فعالان زن در این منطقه بوده است. برای نمونه در لیبی و مصر، حضور زنان همواره با تهدید از سوی نظامیان و نیروهای شرکت کننده و اپوزسیون این کشورها همراه بوده است. در لیبی زنان همواره در معرض خطر تجاوز و آزا و اذیت های جنسی به بهانه ی راندن آنها به حاشیه بوده اند. از سوی دیگر زمانی که حضور زنان در این تظاهرات نقش حیاتی را ایفا می کند و این زنان هستند که باید “آبروی یک ملت را حفظ کنند”، در معرض قرار گرفتن خشونت از جانب تمامی نیروهای شرکت کننده نسبت به زنان نیز بیشتر می شود. اعمال این خشونت گاهی ممکن است به دلیل کم اثر کردن و یا حتی از میان بردن حضور زنان در این کشورها وارد عمل شده و پتانسیل های پویای زنان را در این کشورها تحت تأثیر قرار دهد و از سوی دیگر حضور آنان در تظاهرات و اعتراضات مردمی را با مشکل مواجه کند.
رابین مرگان، شاعر، نویسنده و فمینیست رادیکال آمریکایی بر این باور است: “با این که زنان و فمینیست های عربی نقش بسیاری در جنبش های خاورمیانه و روند برقراری دموکراسی و مبارزه برای دستیابی آن در کشورشان داشته اند، اما خودشان می دانستند که انقلاب هایی که توسط روشنفکران مرد تعریف می شود در نهایت به آنها خیانت خواهد کرد”. طبق نظر رابین مرگان در اکثر انقلاب های خاورمیانه با این که زنان در آنها حضوری مشخص و بارز داشته اند، اما انقلاب هایی مردانه بوده است. برای مثال در الجزیره با آن که زنان سهم بزرگی در جنبش های ملی گرایی و استقلال این کشور از استعمار فرانسه داشتند و زمانی که از نیروهای آنان در به ثمر رساندن انقلاب نهایت استفاده شد، دوباره انقلابیون و روشنفکران مذهبی زنان را به گوشه های آشپزخانه ها بازگرداندند. نمونه دیگر، انقلاب 57 در ایران است که بسیاری از زنان نیروهای اصلی جنبش های ضد امپریالیسی و همینطور نیروهای مبارزاتی ضد شاه را تشکیل دادند و درصد حضور رده های مختلف زنان در انقلاب 57 یکی از نقاط عطف حضور سیاسی زنان را رقم زد اما به رغم همه این ها و در حالی که انتظار می رفت این انقلاب حداقل دستاوردهای گذشته را از دست ندهد، اما در نهایت این زنان بودند که در همان سال های اولیه انقلاب به حاشیه رانده شدند و حقوق آنها نادیده گرفته شد. از همین روست که امروز تجربه تاریخی که برای زنان ایران در انقلاب 57 اتفاق افتاد، بسیاری از فعالان حقوق زنان در بهار عربی را نگران کرده که آیا این انقلاب ها همانند انقلاب ایران به زنان خیانت خواهد کرد؟
نقش نهادها و مبارزات مستقل زنان در جلوگیری از به حاشیه رانده شدن در جنبش های دموکراسی خواهی
رابین مرگان بر این باور است که نقش نهادهای زنان در انقلاب های دموکراسی خواهی بسیار موثر و تاثیرگذار خواهد بود و زمانی که زنان بتوانند از قبل از به بار نشستن این انقلاب ها، نهادها و وضعیت برابری جنسیتی خود را بهبود بخشند، نتیجتاَ انقلاب ها به آنها خیانت کمتری خواهد کرد و آنها بیشتر می توانند بر روی برابری جنسیتی و پرهیز از خشونت تمرکز کنند. مثالی که مورگان می آورد تجربه ی زنان در تونس است. مورگان در همین رابطه می نویسد: “در کشوری که تقریباَ در حال پیشرفت بود و در جامعه سکولار تونس، زنان به قانون جلوگیری از بارداری و همچنین سقط جنین از سال 1962 دسترسی داشتند. بعد از استقلال از فرانسه در سال 1959 دولت قانون منع چند همسری را تصویب کرد و برابری زنان در ازدواج مثل حق طلاق و قانون حضانت همسر را نیز قانونی کرد. بعدها سن ازواج برای زنان به 18 سال رسید و همینطور اعمال خشونت های خانگی جریمه داشت. اما در عین حال سهم ارث دختران نصف پسران باقی مانده بود و مردان هر آنچه را که در زندگی مشترکشان با همسر به دست می آوردند را می توانستند از آن خود کنند. بنابراین خواست های دموکراتیک زنان تونسی با خواست های آزادی خواهی شان عمیق تر شده بود و آماده قیام شدند” (مرگان، 1). در واقع مرگان اینگونه نتیجه گیری می کند که جنبش های برابری خواهی زنان به علاوه برابری جنسیتی و تلاش برای دست یابی به آنها به قوانین برابر در کنار خواست آنها به رسیدن به دموکراسی می تواند زنان را از به حاشیه رفتن و در معرض خشونت قرار گرفتن توسط نیروهای انقلابی باز دارد. ان جی او ها و نهادهای مستقل زنان در مقاومت زنان در برابر به حاشیه رفتن در جنبش های دموکراسی خواهی کشورهای جهان سوم نقش مهم و بسزایی دارند و به عنوان یکی از راههای مؤثر می تواند علیه اعمال خشونت هرچه بیشتر نیروهای تندرو اسلامی و بنیادگرا در این کشورها عمل کنند. از سوی دیگر از آنجایی که بسیاری از زنان از اعمال خشونت های گروهی و حتا فردی در اعتراضات مردمی از جمله تجاوز و آزارهای جنسی می هراسند، بسیاری از آنان از این که در این جنبش ها شریک شوند هراس دارند. چرا که مطابق آنچه که مرگان به آن اشاره می کند در بسیاری از تظاهرات خیابانی نه تنها پلیس بلکه حتا تظاهر کنندگان، زنان را مورد آزار و اذیت و خشونت های جنسی قرار دادند. اما آنچه که در این میان مهم است مقاومت زنان در به حاشیه رفتن و روند برقراری صلح و تأثیر آنان در جلوگیری از بروز خشونت و اعمال راههایی است که از این خشونت ها جلوگیری کند. برای مثال یکی از زنان مصری با نام اسماء محفوظ در ویدئویی که در یوتیوب و تویتر خود منتشر کرد که نشان از استقامت زنان مصری در برابر خشونت و اعمال راههای جدید و استراتژیکی برای حضورشان در جنبش های آزادی خواهی است.2 اسماء محفوظ در این ویدئو می گوید: “هر کسی که زنان را از رفتن به تظاهرات منع می کند تا مبادا آن ها کتک بخورند شرف و آبروی مردانه اش را به کار برد و من را در این تظاهرات همراهی کند”. می توان گفت که حضور زنان با هویت مشخص خود در جنبش های دموکراسی خواهی و در عین حال حفظ برابری جنسیتی در این جنبش ها و آماده کردن زمینه برای حضور زنان در این جنبش ها عملا کمک بسیاری در ممانعت از به حاشیه رانده شدن زنان در این جنبش ها خواهد کرد، به عبارت دیگر زنان برای آنکه کمتر در بافت های مذهبی و سنتی مثل کشورهای جهان سوم و در جنبش های دموکراسی خواهی این کشورها مورد خشونت قرار بگیرند لازم است که مبارزات برابری جنسیتی خود را در کنار رسیدن به حقوق شهروندی وبر قراری دموکراسی پایاپای ادامه دهند قبل از آنکه انقلاب جدید دوباره به آنها خیانت کند.
در مورد ایران و در جنبش دوساله ی اخیر “جنبش سبز” هم زنان از همان ابتدا تلاش کردند تا با خواسته های مشخص خود وارد فضای انتخاباتی و مبارزاتی سیاسی شوند و در ادامه نیز با هویتی مستقل زنانه (برای نمونه با هویت مستقل “همگرایی سبز فعالان جنبش زنان” یا “مادران عزادار”، و یا به شکل شبکه زنانه “خانواده های زندانی” و…) در این جنبش ابراز وجود کردند و به همین دلیل شاید می توان حضور مستقل زنان در جنبش سبز را ناشی از اصرار آنها بر داشتن هویت مستقل سیاسی در کنار جنبش دموکراسی خواهی مردم در نظر گرفت. با این حال زنان هم در این جنبش به اندازه ی مردان مورد خشونت دولت قرار گرفتند و در بسیاری از موارد خشونت های علیه زنان چه از طریق دادن احکام سنگین و چه از طریق برخوردهای خیابانی بیشتر شده بود. اما آن چیزی که زنان در ایران در هر جنبش دموکراسی خواهی لازم است به آن حداکثر توجه را داشته باشند اصرار بر هویت مستقل و برابری جنسیتی و آماده سازی زمینه برای شرکت شان در جنبش ها و اعتراضات مردمی در ایران است چرا که با بافت سنتی و پیچیده ی مردسالاری در ایران، باز هم اگر زنان به این مهم توجه نکنند هر جنبشی که به ثمر برسد به آنان خیانت خواهد کرد.
خشونت علیه زنان در ایدئولوژی های ضد امپریالیستی
جنبش های ملی گرایی و ضد استعماری به صورت یک جنبش سیاسی از قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در اروپا آغاز شد و به تدریج گسترش پیدا کرد. ایده اصلی این جنبش ها به ویژه جنبش های ضد استعماری، ایستادگی در برابر استعمار و جلوگیری از سوءاستفاده از سرمایه های کشورهای جهان سوم توسط دولت های استعماری بود. در واقع می توان گفت که در جنبش های ملی گرایی مبتنی بر مبارزه با امپریالیسم بخشی از ایدئولوژی های جهان سوم برای توسعه مستقل اقتصادی و فرهنگی بدون دخالت عوامل خارجی و نیروهای استعمارگر بوده است اما در عمل این ایدئولوژی که حلقه اصلی جنبش های ضدامپریالیستی را تشکیل می دهد، در برخی از جوامع پس از به قدرت رسیدن، به حکومت های نظامی گرا و تمامیت خواه تبدیل شده اند که مبارزه ضدامپریالیستی شان از طریق نظامی گری و امنیتی کردن فضای جامعه (ظاهراَ علیه غرب و آمریکا) و نیز از طریق تقویت ساختارهای نظامی در کشور پیش رفته است. تامار مایر، استادکالج میدل بری و دارای تحقیقات مختلفی در مورد ملی گرایی، جنسیت به خصوص در خاورمیانه، می گوید که “ملی گرایی یکی از مکمل های بزرگ ملتهاست که غلبه براستعمار و مهار کردن آن را آسان تر می کند. همچنین ملی گرایی به عنوان یکی از وسایل ایدئولوژیکی عمل می کند که از طریق آن، ملت ها می توانند عناصر اجتماعی نامشابه را برای یک هدف ملی با هم یکی کنند” (261). کشورهایی مثل هند، الجزیره، تونس، ایران و… جزو کشورهای جهان سومی هستند که در آنها مبارزات ضد امپریالیستی و ملی گرایی در قرن بیستم شدت گرفت و به یکی از جنبش های مهم این کشورها مبدل شد. ایدئولوژی مبارزه با استعمار و ضدامپریالیسم در زمان شاه و قبل از انقلاب 57 فارغ از دسته بندی های سیاسی که از آن نشأت گرفته بود تبدیل به یک هژمونی ایدئولوژیک علیه دیکتاتوری شاه شد که توانست همه نیروهای سیاسی را تحت لقای خود که همان مبارزه با استعمار ایران توسط دولت های خارجی بود جمع کند. همانطورکه آریا زاهدی پژوهشگر دانش سیاسی می نویسد: “ایدئولوژی ضد امپریالیسم و به خصوص پوپولیسم گوناگون جهان سومی همین که در ایران توسعه یافت به عنوان بخشی از آن چیزی درآمد که می تواند به طور عمومی به طرح ضد امپریالیسی در نظر گرفته شود. این طرح به صورت گفتمان هژمونی غالب در سال های پیش از انقلاب و در طول دوران انقلاب ایران گسترش پیدا کرد. بدون در نظر گرفتن جایگاه طیف های سیاسی تقریبا هر گروهی که در انقلاب ایران در مبارزات علیه دیکتاتوری شرکت می کرد، هدف و ایده مبارزاتی اش از زاویه همین دیدگاه دیده می شد. به رغم تفسیرهای گوناگون در گروه های سیاسی و تناقضات اولیه میان این گروه ها، تمامی گروه های سیاسی حول یک عامل و یک ایدئولوژی منسجم گرد آمدند که بتوانند همه نیروهای اپوزیسیون را تحت یک چتر واحد به عنوان قیام علیه دیکتاتوری شاه جمع کند” (2). زنان در این گروه های سیاسی یکی از نیروهای عظیم شرکت کننده در زیر همین چتر واحد بودند که برای نخستین بار در مقیاس وسیع برای براندازی حکومت شاه جمع شدند، جایی که ایدئولوژی مقابله با امپریالیسم در ورای برابری جنسیتی و خواست های مشخص زنان در اهداف مبارزه آنها قرار داشت. از سوی دیگر در بسیاری از جنبش های ضد امپریالیستی که با اهداف ملی گرایانه چون توسعه و تقویت فرهنگ و توسعه ی عمومی و فرهنگی کشور انجام پذیرفته است اولین قربانی اش را از میان زنان گرفته تا آنها را تبدیل به نمونه ها و الگو های ملی کند. از همین رو بوده است که زنان در این جنبش های ضدامپریالیستی برای تبدیل شدن به این الگوهای «ملی»، حتا مورد خشونت های بسیار قرار گرفتند. حجاب اجباری و بسیار ی از قوانینی که هدف اش باز گردان زنان به نقش های سنتی و تعریف شده ای بود که با سنت های ملی در تضاد نباشد، از جمله این اعمال خشونت ها بر زنان بود. در نتیجه از تن زنان به عنوان اولین قربانیان ایدئولوژی ملی گرا با محور ضدامپریالیستی استفاده شد تا به دولت های غربی نشان دهند که زنان در این کشورها فارغ از تاثیرات فرهنگ غربی هستند. اما زمینه و بستر برای بهره برداری ایدئولوژی ها و نهایتا به کارگیری های خشونت علیه زنان بعد از انقلاب 57 ایران، با نظریات روشنفکران مذهبی و غیرمذهبی که زنان را تنها وقتی در برابر غرب می ایستادند معنی دار می دیدند و به رسمیت می شناختند، فراهم شد. زاهدی می نویسد: “طبیعت موقعیت قبل از انقلاب سبب شد که مبارزه ضدامپریالیستی باعث تعادل و انسجام میان نیروهای مختلف مذهبی و سیاسی آن زمان شود، یعنی مبارزه با امپریالیسم، ایدئولوژی و چتری تئوریک بین نیروهای مختلف به وجود آورد و از همین رو گسترش این ایدئولوژی را باید در انسجام بخشیدن به این نیروها در قبل از انقلاب 57 جستجو کرد. این ایدئولوژی بعد از انقلاب توسط بنیانگزاران جمهوری اسلامی مورد بهره برداری قرار گرفت” (4).
می توان گفت که نگاه ایدئولوژیک و مردسالار به مقوله زنان در نیروهای پیشبرنده انقلاب 57 که مدام سعی در تعریف جدید زن ایرانی بر اساس الگوهای ملی داشت هیچ نقش مستقلی برای زنان به عنوان اعضای برابر در جنبش اجتماعی علیه شاه قائل نبود، بلکه برای نجات زنان از غربزدگی شروع به تعاریف سنتی و ملی از زن ایرانی کرد تا در برابر الگوهای غربی بایستد، اما در واقع جایگاهی یگانه و مستقل برای زن قائل نبودند. از این رو اعمال خشونت علیه زنان نه امری مهم، بلکه عادی جلوه می کرد که باید برای دستاوردهای انقلاب ایران صرف می شد تا آنها را علیه حکومت شاه بسیج کند. اما نتیجه حضور پر شور زنان به دلیل همین نظام ایدئولوژیک زن ستیزانه، به خشونت علیه زنان و نهایتا حذف آنها از متن مبارزات سیاسی با هویت مستقل انجامید و تمامی قوانین را به صورت نابرابر در قانون اساسی ایران بعد از انقلاب تعریف کرد. با گسترش ایدئولوژی های مبارزاتی علیه غرب و امپریالیسم غربی در دنیا و تاثیر آن بر مبارزات ضد شاه، نقش و حضور مراجع دینی و روحانیون افزایش بیشتری یافت و این نیروها به عنوان سمبل هایی کاملا “متضاد با غرب” از حمایت دیگر نیروهای ضدامپریالیستی برخوردار شدند و در نهایت این زنان بودند که انقلاب 57 به خاطر حضور همین گرایش ها، به حقوق آنان خیانت کرد.
ایدئولوژی سازی علیه تن زنان و اعمال خشونت در جنبش های ملی گرایی
عموما در جنبش های ایدئولوژیک این مردان هستند که سرنوشت یک کشور را می سازند و مردان بنیان گذاران یک ملت و سیاست های آن تلقی می شوند و وظیفه حمایت از تن زنان را نیز بر عهده می گیرند. در این ایدئولوژی سازی از زنان، تن زنان به عنوان آبروی یک کشور در نظر گرفته می شود، آبرویی که وظیفه ی مردان، حفظ آن است. از همین روست که گاه دیده می شود اتفاقا همین دیدگاه ایدئولوژیک نسبت به تن زنان در جنبش های اجتماعی است که سبب می شود تجاوزها از سوی نیروهای مهاجم و از سوی مخالفان به شکل پیچیده و گسترده رخ نماید. سیلسیا انلو استاد دانشگاه و محقق فمینیست براین باور است که: “در ایدئولوژی های ملی گرایی آنهایی که عمل حقیقی را انجام می دهند مردان هستند که از آزادی کشور، شرف، سرزمین مادری و زنان شان دفاع می کنند” ( نیگل، ۲۴۴). در همین رابطه است که در این جنبش ها عموما نقش اصلی به مردان داده می شود و تمامی رفتارها بر طبق باورهای مردانه تعریف می شود و در این تعاریف زنان جایی ندارند. از همین روست که دادن نقش های جنسیتی مشخص به زنان، آن ها را در برابر اعمال خشونت نهاد های مختلف مدنی و سیاسی و از جمله مردان سایر اعضای خانواده شان ایمن نمی کند بلکه ایدئولوژی سازی از تن زنان، به عنوان آبروی ملی، فعالیت های آنان را هر چه بیشتر در حاشیه نگاه داشته و از حرکت پایاپای آنان با مردان در جنبش های ملی گرایی برای رسیدن به اهداف برابری جویانه جلوگیری می کند. در این جنبش ها هرچه بیشتر از تن زن به عنوان حافظان یک ملت تصویر سازی شود، بیشتر می توان نقش های سنتی را به آنان تحمیل کرد. ایدئولوژی ملی گرایی تنها زنان را درسایه آبرو و عزت ملت ها معنی دار می بینید و به همین دلیل هرگونه فعالیت زنان را که در جهت برآوردن خواست های یک ملت و هژمونی غالب و مردسالار نباشد را بر نمی تابد و همین، سبب حذف بیشتر زنان و افزایش خشونت بر آنان می شود.
از آنجایی که ایدئولوژی های مردسالاری و ملی گرایی و سنت های مردانه پیوند عجیبی با هم خورده اند، در نتیجه در کنار این ایدئولوژی ها، مدام بنیادها و هژمونی مردسالاری علیه زنان تقویت می شود. در نتیجه تقویت این هژمونی مردانه، تمام نهادها و زیرساختهای یک کشور به سوی تقویت مردانگی به عنوان اجزای تشکیل دهنده تمامی عوامل اجتماعی منجر به مردانه شدن فضای جامعه و گسترش خشونت علیه زنان و در نتیجه حذف هویت زنان از اکثر رفتارهای اجتماعی و سیاسی شده و زنان را هرچه بیشتر به حاشیه خانه ها می کشاند. از سوی دیگر ایدئولوژیک کردن جنبش های ملی گرایی به نفع مردان می تواند به تقویت نظامی کردن ملت ها نیز یاری برساند. در زمان جنگ ها برای دفاع از ملیت و تمامیت کشورها و همینطور در هنگام نظامی شدن کشورها زنان تنها در حوزه نقش هایی که به آنها داده شده است مثل حمایت از همسران و نگهداری از فرزندان معنی پیدا می کنند و در مجموع ملی گرایان سنتی دوست دارند تنها به همین تعاریف بسنده کنند چرا که به این طریق اطاعت پذیری زنان بیش از پیش تقویت می شود. به دلیل ارتباط گسترده ای که میان مردانگی و ایدئولوژی های ملی گرایی وجود دارد می توان گفت که ملی گرایان تمایل دارند تماماَ به سنت جذب شوند و از آنجایی که طبیعت این جنبش ها عموما مردسالار است در نتیجه با نرم های مردانه وطن پرستی و غیره تقویت شده و علیه هویت مشخص زنان در تار و پود نهادهای اجتماعی و حوزه های خصوصی و عمومی عمل می کند. همانطور که در بالا ذکر شد یکی از نمونه هایی که زنان در جنبش های ملی گرای حضور فعال داشتند اما نهایتا به حاشیه رانده شدند در الجزیره بود و همین که استقلال الجزیره با حضور برابر زنان به دست آمد، آنها دوباره به گوشه آشپزخانه هایشان باز گردانده شدند و در سنت اسلامی و حجاب تعریف شدند. همین امر موجب بروز خشونت در لایه های مختلف اجتماعی علیه زنان شد اما در نهایت زنان در الجزایر توانستند با کمک دولت و نهادهای بین المللی در برابر این خشونت ها، روش صلح آمیز و استراتژی های خاص خودشان را خلق کنند تا میزان اعمال خشونت علیه زنان را در این کشور کاهش دهند.
ایدئولوژی های ملی گرایی نهایتاَ زنان را به عنوان مادران یک ملت توصیف می کند و همین، نگرش تبعیض آمیز جنسیتی و مطیع و سر به راه دیدن زنان را در برابر مردان یک ملت (مردانی که قرار است به عنوان تنها عاملان تغییر شرایط یک ملت تعریف شوند) قرار می دهد. در همین راستا است که در این جنبش ها حجاب نه به عنوان یک عقیده بلکه به عنوان یک سمبل ملی و مبارزه با استعمار تحمیل می شود و حتا کسانی که به حجاب اعتقادی ندارند باید پاسدار این سمبل ملی که آبروی یک ملت است بمانند. به این ترتیب است که اگر زنان علیه هریک از نرم ها و الگو های ملی فعالیت کنند نهایتاَ متهم به تبانی با غرب می شوند و همین امر مجوز اعمال خشونت بیشتر علیه زنان را به جامعه مردسالار می دهد. دکتر جوآنا نیگل، جامعه شناس سیاسی و فرهنگی و استاد دانشگاه کانزاس در این خصوص می نویسد: “اگر آنها به عنوان زن برای خواسته هایشان اعتراض کنند به نظر خائن به جامعه و منافع ملی می رسند. در مواقعی هم که اخلاقیات و امنیت ملی تحت فشار باشد بسیاری از زنان مایل نیستند که علیه غلبه مردسالاری بر زنان مثل حجاب اجباری و غیره اعتراض کنند که نمونه آن را در میان زنان در فلسطین می بینیم” (255). زنان فلسطینی در این خصوص می گویند: “ما نمی توانیم یک جبهه دومی را باز کنیم. جنگ ما با مردان نیست. در شرایط مبارزه علیه اشغال، ما باید دغدغه هایمان مربوط به آزادی جنسیتی را تا بعد از آزادی به تعویق بیندازیم… وقتی که دولت خودمان را به دست آوردیم بر روی حقوق زنان کار خواهیم کرد” ( آگوستین، 1993). در اینگونه موارد که مصالح ملی و کلان بر منافع زنان ترجیح داده می شوند مسئله زنان به حاشیه می رود و در نهایت زنان باز به نقش های تعریف شدۀ سنت گرایان باز می گردند. می توان گفت که در این گونه مبارزات که مسائل جنسیتی در ایدئولوژی ملی گرایی مطرح نمی شود، در نهایت پروسه دموکراسی به ضرر زنان و در نتیجه به خشونت علیه آنان منجر خواهد شد.
پایان سخن
تجربه جنبش های مختلف ایدئولوژیک در منطقه در چند دهه گذشته نشان داده است که انقلاب ها از هر نوع آن چه حول ایدئولوژی ملی گرایانه و چه ضدامپریالیستی و چه بر محور بنیادگرایی مذهبی، زنان و خواسته های آنان را به حاشیه رانده و گاه حتا به افزایش خشونت علیه زنان منجر شده اند. از این زاویه است که به نظر می رسد امروز جنبش های اجتماعی در کشورهای منطقه باید از غلبه کردن یک ایدئولوژی خاص بر این جنبش های دموکراسی خواه، اجتناب ورزند و به جای آن بر تمامی طیف های اجتماعی و خواسته های متنوع گروه ها و اقشار مختلف مردم نظر داشته و از همه مهم تر مسئله برابری جنسیتی و اصرار بر مطالبات زنان را جدی بگیرند. در چنین شرایطی است که می توان امیدوار بود که آن جنبش اجتماعی، زنان را به حاشیه نمی راند و می تواند به ایده آل ها و دغدغه های آنان، جامه عمل بپوشاند. در واقع مردانه کردن جنبش های مختلف اجتماعی که در آن زنان نقش های برابر ندارند و فعالیت های شان به عنوان اعضای برابر و با هویت مشخص خود رنگ می بازد در نهایت منجر به اعمال خشونت علیه زنان به طرق مختلف خواهد شد. تجربه نشان داده است که زنان نقش غیر قابل انکاری در پیشبرد صلح در جنبش های اجتماعی دارند و زمانی که حضور آنان توسط غلبه ایدئولوژی های مردمحور ـ چه مذهبی و چه غیرمذهبی ـ بر جنبش های اجتماعی به حاشیه نرود می توانند به پیشرفت جنبش های بدون خشونت یاری رسانند و از سوی دیگر میزان اعمال این خشونت ها را در سطح اجتماع، به طور قابل ملاحظه ای کاهش دهند.
پی نوشت:
1- Shadow Report on Algeria < www.nodo50.org/mujeresred/argelia-shadowreport.html>
2- Moragn , Robin. Women of Arab Spring www.msmagazine.com/spring2011/womenofthearabspring.asp
منابع:
Goetz, Anne Marie. Governing Women: Women’s Political Effectiveness in Contexts of Democratization and Governance Reform. New York Routledge 2009.
Mayer, Tamar. Gender Ironies of Nationalism: Sexing the Nation. Taylor and Francis ed. London: Routledge 2000.
MOGHADAM, Valentine m. “Violence, Terrorism and Fundamentalism: Some Feminist Observations.” GLOBAL DIALOGUE 4.2 (Spring 2002).
Morgan, Robin. “Women of the Arab Spring.” MS. 2011.
Munir, Lily Zakiyah. “Islamic Fundamentalism and Its Impact on Women.”
Nagel, Joane. “Masculinity and Nationalism: Gender and Sexuality in the Making of Nations.” Ethnic and Racial Studies 21.2 (1998): 242-69.
Zahedi, Arya. “Anti-Imperialism and the Iranian Revolution”. 2011. Libcom.org. 02/10/2011.
منبع: مدرسه فمینیستی