عاشقانه های سانسور شده

مسیح علی نژاد
مسیح علی نژاد

همسر رئیس دولت! از همهمه  همسران دربندان، آرامشت برهم  نریزد!

آیا نشستن در خانه محمود احمدی نژاد شهردار سابق تهران، در روزهایی که خانه مرتضی الویری شهردار دیگر همین شهر،  آشفته و نابسمان است، آسان است؟ آیا همسری  و همسایگی مردی را  مفتخر بودن در شرایطی که مردان بسیاری از  اهالی همین شهر به جرم اننقاد به مرد همراهت یا کشته شدند و یا  در حبس و بند هستند، کمی دشوار نیست؟ شاید نامه نوشتن به کسی که از پرده  برون آمدن اش را اگرچه نیویورکی ها دیده اند اما از چشم ما و باقی اصحاب رسانه دور مانده است ، دشوار باشد اما من دو چشم تو را درست عین دو چشم های خواهر خودم که به سختی از چادر بیرون است، مجسم می کنم و برای همان چشم ها حرف می زنم.  خواه ببیند خواه روی برگرداند و به کنج خود نشیند. بگذار همه بگویند بی سبب است و دلی به رحم نمی آید . اصلا دنبال دلرحمی هم نیامده ام که این نامه نیز همانند نامه های دیگر این روزها عادت دارد که به در و دیوار خانه بخورد و دلی از هیچ کس نلرزاند. تو هم اگر این روزها جشن و پایکوبی برای دوباره به مسند نشستن همسر دولت نشین ات، مجال داد، دقایقی مختصر وقت بگذار و به همسایه های دیگری غیر از همسرت بیاندیش و باور کن این گناه بزرگی نیست اگر برادرانه به آنان که  به بند شده اند، نگاه کنی و ببینی چه زود پیر شده اند.

 

همخانه ساکت دولت پر سر و صدا،

 

صدای زنان سبز و سپید این روزهای جنبش ایران را در کنار همین مردان دربند شنیدی؟  بی شک همه زنان ایران، طرفدار جنبش اعتراضی این روزها نیستند و چه بسا هستند زنانی که همسرت را حامی اند و حلاوت و شیرنی این همراهی را هم چشیده اند. یکی پست کابینه به او پیشنهاد شد و دیگری که نام معجزه بر مردت نهاد، مدرس دانشگاه شد و حتما زنان دیگری هم هستند که اوضاع شان بهتر از زنان  منتقد مرد همراه تو است.  مقصود من صدای شعارهای زنان در خیابان ها و همراهی شان با مردان نیست که بی شک آن را شنیده  و دیده ای و این قصه جدیدی هم نیست. چه در ایام انقلاب و چه در روزهای اصلاحات، این نوع همپایی و همدلی و همراهی زنان و مردان به کرات  به تصویر کشیده شد و سیاستمداران نیز به خوبی از  آن بهره دلخواه جستند و جسته و گریخته نیز از این هم آوایی ها تقدیر کرده اند. اما اینبار صحبت از هماوردی دیگر است. صحبت از حماسه های آفریده شده در خیابان نیست ، صحبت از هروله های عاشقانه است.  صحبت از عاشقانه های سانسور شده در سیاست محافظه کارانه ایران است. آنچه این روزها باید به گوش تو  و باقی  هواداران همسرت می رسید، صدای متفاوت زنان ایرانی بود که برخلاف تمامی این سالهایی که بر فضای سیاسی و اجتماعی ایران گذشت، مردان  دربندشان را بی هیچ ابایی با واژه گان عاشقانه در  صفحات محدود رسانه های عمومی مورد خطاب قرار دادند. یعنی زنانی  که خواستن رای و نظر سیاسی را حق خود دانستند و برایش بی پروا فریاد زدند، خواستن و عشق ورزیدن و به هم آغوشی طلبیدن همسران در حبس خویش را هم به همان سربلندی فریاد زدند. پرده نشینی تمام کردند. دانستند که اگر برای مرد دربند شان، دلتنگ و بی قرار اند، هیچ دلیلی ندارد که صورت پشت چادر سیاه پنهان کنند و سپیدی عشق را سانسور.  برای همین هر حبس، بهانه ای شد تا ادبیاتی عاشقانه وارد وارد ادبیات سیاسی این روزهای ایران شود. هر دستبندی که به دست یکی از معترضان قفل شد،  کلید ورود زنان سیاسی ایران به مرحله شکوفایی گشوده شد تا بیش از این شرمگین بیان عاشقانه های خود نباشند و پرده نشینی را مشق نکنند.

 

خانم خانه رئیس دولت،

 

دلت را به دریا زن و فقط یک بار، بی اکره، چشم بر چکامه های زنان منتظر  بگشای.  نامه های مانده پشت درهای اوین به دست صاحبانش نمی رسد اما به دست تو که آسان می رسد . همان ها را باز کن و بخوان. آغاز گر این شیوه عشق ورزی در صفحات رسمی روزنامه شاید زن جوانی بود که دل اش در غربت برای همسر دربندش فشرده شده بود و به جای آنکه به رسم شیوه های مرسوم روزنامه های ایران و مردان سیاست ، او را با نام فامیل اش صدا زند، نوشته بود: «محمدرضای نازنینم، لبخند تو لبهای مرا فتح کرد». نمی توانی  همانند هم اندیشان ات این را بگذاری به حساب  پر رویی های جوانانه و خط بکشی بر روی  خرمن خاطرات نابی که سیاست خشک ایران  را آراست در این روزها سبز. ما عادت نداشتیم که سیاستمداران مان دست همسران خویش به همان گرمی و شیرینی بفشارند که ما  اگر چنین می کردیم متهم به شکستن حریم اجتماعی بودیم. میرحسین دست زهرا رهنور را به همان سادگی فشرد و با او در همایش ها راه رفت که شاید در قاموس تو و مرد همراهت این کار ، زیاده روی های سرخوشانه تعبیر شود. اما فراموش نکنیم که هیمن دلگرمی های کوچک خانوادگی است که خانه بزرگترمان ایران را سرپا و سرخوش نگاه می دارد. برای همین است که وقتی معصومه خوش صولتان برای همسرش مرتضی الویری، شهردار سابق تهران، به دور از تشریفات و تعارفات مرسوم محافظه کارانه می نویسد:  «مرتضای عزیز و مهربانم! شاید امروز اولین بار باشد که بدین گونه به همه جهانیان می گویم که چقدر بیشتر از همیشه دوستت دارم»،  دیگر  در قاموس بخشی از جامعه ، سیاست، به تعبیر شهردار دیگر تهران جناب قالیباف  فقط دنیای کثیف نباشد و مبارزه نیز بخش زیبای این دنیای آلوده معنا شود که زنی چنین استوار و با افتخار پرده های کذایی میدان را کنار می زند و همسرش را با نام کوچک  و واژه های مهربانانه مورد خطاب قرار می دهد.

 

اعظم السادات!

 

فخرالسادات محتشمی پور هم یک زن ایرانی دیگر است که همسر دربندش را در  رسانه های عمومی به جای آقای تاجزاده، مصطفی صدا می کند و بر خلاف ژست های کاذب این سالها هیچ درگیر القاب و صفات مضاعف نیست تا  نقش یک زن محترم تعریف شده در قاموس محافظه کارانه برخی ها را بازی کند . از تو توقع نمی رود که برای همسرت به همین شیوه که فاطمه ستوده برای همسر دربندش، علی پیرحسین لو  نوشته است که همه گرمای دستش انگار کفایتش می کند برای یازده روز انفرادی، بنویسی. حالا که وجودت در هیچ جای جهان احساس نمی شود و از این بابت هیچ احساس ناراحتی هم نمی کنی ،  حداقل همت کن و با همسرت دنبال یک راهی باش که ما سرمان را در جهان بالا بگیریم و بگوییم در ایران همه زنان سیاست ، پرده نشین نیستند و زنانی هم هستند که در قاموش شان  آزادی و عشق به یک اندازه مقدس است و برای رسیدن به این هر دو رویای شیرین، به یک اندازه سر بالا می گیرند و به یک اندازه صدا بالا می برند.