حقوق بشر و تفاوتهای فرهنگی‏

حسن یوسفی اشکوری
حسن یوسفی اشکوری

یکی از پرسشهای مهمی که در ارتباط با حقوق بشر و به طور خاص “اعلامیة جهانی حقوق بشر” مصوب 1948 ‏میلادی مطرح است، پرسش از ارتباط حقوق بشر جهانی وجهان¬شمول با تفاوتها و تعارضهای فرهنگی اقوام و ‏ملل در سطح جهانی است. این پرسش از آنجا مطرح شده است که این اعلامیه در مقطع زمانی پس از جنگ ‏جهانی دوم بوسیلة دول اروپایی و غربی تدوین شده و در سازمان ملل متحد به تصویب رسید و خیلی زود تقریبا ‏تمام دولت ها آن را امضا کرده و به اجرای مواد و مفاد آن متعهد شدند. پس از آن این اعلامیه به مثابة « منشور ‏ملل » و سند جهانی مقبول همة ملت ها و دولت ها در دستور کار قرار گرفت و به نظر رسید که همگان به اجرای ‏آن متعهدند. اما با گذشت زمان و دگردیسی اوضاع، کسانی و البته عمدتا دولتهایی، در اشکال مختلف و از طرق ‏گوناگون کوشیدند که راه حلهایی برای عدم اجرای این اعلامیه و میثاقین آن و دیگر مصوبات سازمان ملل پیدا کنند ‏و به هر بهانه¬ای از تعهدات خود شانه خالی نمایند. یکی از این ترفند¬ها، پرسش از نسبت اعلامیه جهانی حقوق ‏بشر با فرهنگها و عقاید و سنتهای مختلف و یا متضاد اقوام و ملل متکثر و متنوع در گسترة گیتی است.‏

برای آشنایی بیشتر با منطق پرسش و بیان اهمیت موضوع، می توان پرسش را چنین تقریر کرد: حقوق بشر ‏درست و اجرای اعلامیه جهانی بشر نیز قبول، اما با تفاوتها و تعارضاتهای فکری و دینی و ملی طوایف و متنوع ‏مردمان جهان چه باید کرد؟ تردید نیست که ملت¬ها دارای عقاید و سنتهای مختلفی هستند و برخی از این افکار و ‏عقاید با برخی از اصول و مواد اعلامیه سازگار نیستند، آیا این ملت¬ها و دولت¬های بر آمده از آن مردمان، موظفند ‏خود را با مواد متعارض حقوق بشر تطبیق دهند؟ چرا ؟ با چه استدلال و منطقی؟ بویژه برخی افراد و حکومت¬های ‏مذهبی و در واقع متمسک به مذهب بشکل جدلی می گویند ما دین و مذهبمان را رها کنیم و به حقوق بشر دست ‏ساز بشر بچسبیم؟ اصلا چرا وبا چه منطق واستدلالی حقوق بشر جهانی باشد؟‏

واقعیت این است که اگر بخواهیم به نحو پیشینی و صرفا برهانی و فلسفی در مورد حقوق بشر بحث کنیم، به این ‏زودی(و شاید هم هیچ وقت) به جایی نرسیم و دیوار حاشا هم بلند است، اما(چنان که پیش از این به تأکید گفته ام) ‏به این پرسش پاسخ دهیم که : حقوق چرا تصویب شد و چرا باید آن را اجرا کرد، آسان تر می توان به نتیجه و ‏توافق رسید. اگر به تاریخ پرحادثه و پر رنج بشر و در تداوم آن به دو جنگ ویرانگر و بی سابقه اول و دوم ‏جهانی و چگونگی و چرایی تصویب اعلامیه جهانی حقوق بشر توجه کنیم، جای انکار ندارد که این متن صرفا به ‏این منظور و هدف تدوین و تصویب شده و به تأیید تمام دولت ها و ملت ها رسیده است که صلح، برابری، امنیت و ‏عدالت را هرچه بیش تر در سطح جهان و در روابط بین الملل برقرار کند و حداقل از ستم ها و خشونت ها و ‏جنگها و نابرابریها بکاهد. تا کنون نیز به میزانی که مواد این منشور اجرا شده است مفید بوده و به هدف خود ‏نزدیک شده است. اهمیت مسأله درآن است که این اعلامیه جهانی باشد و به مثابه منشور ملل و قانون اساسی ‏جهانی محترم شمرده شود و حتی حاکم بر تمام قوانین اساسی دولت¬ها و ملت¬ها باشد، وگرنه به اهداف خود نخواهد ‏رسید.‏

حال من همه ابعاد نظری بحث را رها می کنم و از مخالفان و بویژه کسانی که به بهانه تفاوتها و یا نسبیت فرهنگی ‏از اجرای کامل اعلامیه جهانی حقوق بشر تن می زنند، می پرسم صادقانه جواب دهند که اجرای همین اعلامیه، به ‏رغم اشکالات نظری و یا عملی احتمالی آن، به صلح و امنیت و برابری و عدلت کمک می کند یا نه؟ و اگر پاسخ ‏مثبت است، تجزیه اعلامیه و به طور مشخص حاکم کردن افکار و عقاید مذهبی و یا سنت های قومی و محلی بر ‏حقوق بشر جهانی، راه شکست اهداف اعلامیه و در نهایت بلاموضوع کردن آن را هموار می کند یا نه؟ روشن ‏است که حاکم کردن عقاید و سنن فرهنگی و ملی و قومی، با فلسفه وجودی حقوق بشر مغایرت دارد. حقوق بشر ‏به لحاظ نظری بر حقوق طبیعی و ذاتی انسانها بنا شده است و این حقوق مرزهای جغرافیایی و عقیدتی وملی را بر ‏نمی تابد. از اینرو، اگر بناشود هر فردی و یا دولتی و هر صاحب قدرتی در جای جای جهان به بهانه واقعی و یا ‏واهی نسبیت فرهنگی و تفاوت دینی و یا هر بهانه دیگر حقوق برابر انسانها و شهروندان را نادیده بگیرد، دیگر ‏‏”اعلامیه جهانی حقوق بشر” بی معنا و بلا موضوع خواهد بود. چرا که نتیجه آن می شود که مثلا معتقدان به ‏برتری نژادی(راسیست ها) همچنان به نژاد گرایی خود ادامه دهند و یا زنان همچنان از حقوق برابر با مردان ‏محروم باشند وحتی کتک بخورند و کشته شوند و یا آپارتاید مذهبی تا قیام قیامت برقرار باشد ویا دولت ها در ‏پوشش ظاهرا موجه “حفظ منافع ملی”(چنان که اخیرا وزیر خارجه فرانسه گفته است) و بهر حال خشونت و ‏تبیعض و جنگ و ناامنی در سطح محلی ویا منطقه ای و یا جهانی ادامه داشته باشد. آیا نسبیت گرایان فرهنگی به ‏این الزامات نظری وعملی اندیشه خود ملتزمند؟

تجربه نشان می¬دهد که پناه بردن به پناگاه سست نسبیت و تفاوتهای فرهنگی، اساسا انگیزه سیاسی دارد، یعنی ‏کسانی که به حقوق بشر به هیجوجه باور ندارند و مخصوصا اجرای کامل آن را با افکارسنتی و یا منافع فردی و ‏طبقاتی خود در تعارض می بینند، به هر بهانه ای(هر چند گاه در جای خود موجه) از اجرای اعلامیه سر باز ‏زنند. بویژه این مدعا در مورد کشور های اسلامی صادق است. آری، فقط دیکتاتورها(از نوع سنتی و یا مدرن آن) ‏هستند که با اجرای اعلامیه جهانی حقوق بشر و رعایت دقیق اصل برابری انسانها و حتی صلح جهانی مخالفند، ‏چرا که تحقق بی چون و چرای حقوق بشر با منافع آشکار و پنهان آنان در تعارض است. اما در مقابل، اجرای ‏کامل حقوق بشر، هم به سود محرومان و آزار دیدگان از تبعیض و بی عدالتی و جنگ و خشونت است و هم از ‏قضا در پرتو رعایت تمام عیار حقوق بشر فرهنگها و سنت های اقوام و ملل بیشتر حفظ می¬شود.‏