نگاه♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

فیلم شرق بخارست پیشتر در این صفحات معرفی شده است. در این شماره همکار ما امیر عزتی مصاحبه ای با کارگردان فیلم دارد. نقد فیلم هم تقدیم خوانند گان می شود.

نقد فیلم ۱۲:۰۸ شرق بخارست

در انقلاب چه کردی؟

fostfost.jpg

انقلاب! “انقلاب” از هر گلوله ای کارگر تر است، از هر تیری هدف دوزتر، از هر شمشیری بُراتر. انقلاب از هر جنگی کثیف تر است، از هر حادثه ای خودکامه آفرین تر، از هر فاجعه ای خون بارتر. کلمه انقلاب می کشد-میلیون ها به خاطرش مرده اند. انقلاب جز خفقان ره آوردی ندارد-میلیون ها تجربه اش کرده اند.

انقلاب! انقلاب کبیر فرانسه! انقلاب اکتبر روسیه! انقلاب فاشیستی آلمان! انقلاب فرهنگی چین! کدام از اینها الگوست؟

چه دست آوردی، کدام تحفه ای، به ریختن تُن ها خون میلیون ها تن می ارزد؟ چه نتیجه ای، کدام عاقبتی، جواز گرفتن جان این همه انسان را صادر می کند؟ آزادی!

آزادی؟ کدام انقلاب آزادی ارمغان داشته است؟ کدام کشور بر پیکر قربانیان انقلابش بنای آزادی برپا کرده است؟ بر پشته کشتگانش علم آزادی برافراشته است؟ بر جوی خون های جاری نهال آزادی کشته است؟

آنها که در پی آزادی بودند، انقلاب را خواستند؟ آنها که آزادی را می شناختند، به پیشباز دشمنانش رفتند؟ مصلحان را راندند؟ بدبخت تاریخ! تاریخ ناتوان، تاریخ درمانده، تاریخ بیهوده، تاریخی که هرگز درس نمی دهد، هرگز شاگرد ندارد و برای ابد در کنج کتابخانه ها خاک می خورد![۱]

مهشید امیرشاهی، در حضر

گسترش شهرت امیر کوستاریتسا از میانه دهه ۱۹۸۰ در میان سینما دوستان دنیا باعث شد تا مدت های مدید سینمای یوگسلاوی و حتی بالکان با او یکی پنداشته شود. تماشاگران فیلم های او، خود را با منطقه ای روبرو می دیدند که دنیایی بود ترکیب شده از خیال، جادو و سرشار از رنگ و موسیقی با شخصیت هایی که یا کولی بودند یا زندگی کولی واری داشتند. از این رو تماشاگران در سال های بعد و مخصوصاً دهه ۱۹۹۰ و فروپاشی بلوک شرق در هر فیلمی از بالکان به دنبال چنین حال و هوایی می گشتند و برخی از کارگردان های بالکان نیز به پیروی و کپی برداری از آثار او پرداخته بودند و سهمی به سزا در دامن زدن به این توهم داشتند. اما خیلی زود ظهور فیلمسازان متفاوتی چون گوران پاسکالیه ویچ، دنیس تانوویچ و سریان دراگوویچ بر این توهم خط بطلان کشید. سینمای رومانی دیرتر از لهستان، یوگسلاوی و بعضی کشورهای دیگر این نوزایی را تجربه کرد. اما چند سال گذشته سرانجام نشانه های وارد شدن خونی تازه در رگ های سینمای رومانی با ظهور کارگردان هایی جوان به چشم خورد.

سال گذشته جشنواره کن جایزه بخش نوعی نگاه را به فیلم مرگ آقای لازارسکو[کریستی گوئیو] اهدا کرد و امسال جایزه دوربین طلایی و نشان سینمای اروپا نصیب شرق بخارست شد. به نظر می رسد که سینمای رومانی در حال تولّدی دوباره است. مهم ترین تم فیلم های این مقطع میراث دوره چائوشسکو و کمدی یکی از ژانرهای مقبول برای پرداختن به آن دوره و بحران های زودرس بالکان پس از فروپاشی شوروی شده است. جدا از ارزش های هر دو فیلم در سینمای رومانی، این دو نقاط مشترک دیگری هم دارند. هر دو فیلم کنکاش در قصه زندگی آدم های کوچک و معمولی سرزمین خود را پیش گرفته اند.

یقین دارم که وقایع دو دهه پایانی قرن بیستم به این زودی ها از حافظه سینماگران بالکان پاک نخواهد شد. آنها آدم های معمولی سرزمین شان را نیز به رویارویی با تاریخ خود، نوشتن دوباره آن و مقایسه وضعیت اقتصادی/اجتماعی امروز و گذشته دعوت می کنند. اهالی اروپای شرقی خصلت انتقاد از خود را بیشتر از دیگر ساکنان اروپا دارا هستند. گئورگ لوکاچ، بزرگ ترین اندیشمند چپ این منطقه نیز بر لزوم انتقاد از خود روزمره تاکید کرده است. شاید از همین روست که همواره تفاوت های عمیقی میان کمونیست های اروپایی و همتایان روسی شان احساس شده و می شود.

فیلم با خاموش شدن چراغ ها آغاز می شود. ابتدا چراغ های میدان اصلی شهر خاموش می شود و به دنبال آن خیابان ها و کوچه ها در تاریکی فرو می رود. آخرین چراغ در برابر پنجره پیرمردی[پیسکوچی] خاموش می شود که به تنهایی در حال شام خوردن است. شهر حال و هوایی متروک دارد. کوچه های خلوت و برف گرفته، ساختمان های کهنه و آپارتمان های رنگ باخته از گذشت زمان، انگار در مقطعی از زمان یبی حرکت سر جای خود خشک شده اند. فقط کوچه ها و خیابان ها نیست، بلکه درون خانه ها نیز از رنگ تهی است. از رادیوی پیرمرد صدای گوینده ای به گوش می رسد که فرا رسیدن شانزدهمین سالگرد سقوط چائوشسکو را یادآوری می کند. در این شهر از گرمای محیط شهرستان خبری نیست، زندگی در اینجا به تابلوهای طبیعت بیجان بیشتر شباهت دارد. این شهر ارواح در شرق بخارست قرار دارد!

pedarseko.jpg

یدرسکو تهیه کننده تلویزیون محلی که شاهد زوال بسیاری ارزش ها بوده، در مواجهه با نسل جوانی که تنها انقلاب شناخته شده در نزد او انقلاب کبیر فرانسه - آن را به هم مدد کتابهای درسی –است و معشوقه اش که می گوید”کسی به انقلاب اهمیتی نمی دهد” و با هدف تحرک بخشیدن به زندگی های ساکن همشهری هایش تصمیم به ساخت برنامه ای می گیرد تا نشان دهد آنها هم می توانند سهمی از انقلاب داشته باشند. او فرصت تقسیم قهرمانی ها را به آنها می دهد تا به انسان های معمولی این شهر متروک ثابت کند آنجا و آنها هم جزئی از تاریخ هستند. هدف او باوراندن اینهاست.

مانسکو نیز روزگار بهتر در این شهرک رنگ و رو رفته پس از کمونیسم ندارد، او نیز مانند شخصیت های فیلم Vodka Lemon[۲۰۰۳هینر سلیم] هر چه داشته بعد از سقوط رژیم کمونیستی به فروش رسانده و خورده است. اما می پذیرد تا برنامه تلویزیونی یدرسکو شرکت کند، چرا؟ آیا او هم خواستار سهمی از انقلاب است؟

کورنلیو پرومبویو در نیمه اول فیلم به همراه معرفی سه شخصیت اصلی، در لابلای سوال های و معضلاتی که گریبانگیر قهرمان های با آن درگیر هستند سوال اصلی خود را مطرح می کند: انقلابی که نمی دانیم در وقوع آن چقدر سهم داشته ایم، چه تغییری در زندگی ما داده است؟ آیا توانست جامعه ایده آلی را که به دنبال آن بودیم خلق کند؟

این سوال پنهان، پرسشی است که عموماً بعد از گذشت یک دهه از هر انقلابی و در برخی موارد حتی زودتر، در ذهن مردم زاده می شود و اولین محرک شکل گرفتن آن وضعیت اقتصادی/اجتماعی به دست آمده و مقایسه آن با وضعیت پیشین است. نام اصلی فیلم[ شد یا نشد؟] نیز از همین دغدغه می آید و قرار است چکیده تمامی دل نگرانی های شخصیت ها و فیلمساز باشد.

نیمه دوم فیلم که زمانی نزدیک به ۴۵ دقیقه را در بر می گیرد به گفتگوی تلویزیونی یدرسکو، پیسکوچی و مانسکو اختصاص دارد. سوال هایی که کم و بیش در نیمه اول فیلم هنگام آماده شدن سه نفر شکل گرفته بود، در این قسمت باید جواب هایی قانع کننده بیابد. سوال هایی از این دست که سهم مردم خارج از بخارست در این انقلاب چه بود؟ سوال های عمومی تری مانند آیا انقلاب با شرکت مردم به وقوع پیوست یا خیر؟ و اگر این فرض را بپذیریم که عموماً حرکت های انقلابی آغاز شده در مرکز کشور به شهرهای اطراف سرایت کرده و گسترش می یابد. ساکنین شهرهای اطراف در شکل گرفتن تاریخ چه نقشی بازی کردند؟

inbakhsh.jpg

این بخش که به نوعی از دید فیلمبرداری جوان و کم تجربه تصویر می شود، نه فقط ماهیت انقلاب، اهداف و دستاوردهای آن را به زیر سوال می برد، بلکه رسانه تلویزیون را هم به عنوان نماینده بوروکراسی زاییده شده از انقلاب هجو می کند. او و نوازندگان استودیو به نسل جوانی تعلق دارند که در خود ناز به تجربه ها و چیزهای تازه و متفاوت را حس می کنند. نوازندگان می خواهند از موسیقی لاتینی استفاده کنند و فیلمبردار که شیفته نهضت دوگما شده، علاقمند به استفاده از نوع تصویر برداری آنهاست. اما گردانندگان تلویزیون با هر دو عمل مخالفت می کنند. چون تلویزیون نیز قواعدی دارد که از پذیرش خود به عنوان جزیی از دنیای نمایش برمی آید و نمادی از جامعه خو کرده به ساختار بوروکراتیک است. یکی از بهترین شوخی های فیلم نیز از همین محدودیت ها ناشی می شود. یعنی تصویربرداری ناخواسته شکلی دوگمایی به خود می گیر، چون دوربین روی سه پایه بند نمی شود و فیلمبردار نیز قادر به مهار نیست. آیا این یک انتقام است یا تقدیر؟ خوش دارم آن را راه حلی هوشمندانه برای خلق کمدی موقعیت از سوی پرومبویو ارزیابی کنم، چون برنامه تلویزیونی کم کم به شکل آینه تمام نمای وضعیت حاکم بر کشور تبدیل می شود. موقعیتی تراژدی/کمیک که دیالوگ های فوق العاده برنده، گزنده و سرشار از طنز پوچ شخصیت های اصلی فیلم[و حتی بینندگانی که با استودیو تماس تلفنی می گیرند] غنای حیرت انگیزی به آن می بخشد. این تلاش ها شرق بخارست را به یک کمدی سیاسی تکان دهنده پس از انقلاب تبدیل می کند که می تواند پرومبویو را میراث دار بر حق مرگ یک بوروکرات[توماس گوتیه رز آلئا] بگرداند.

shakhsiatasli.jpg

شخصیت های اصلی فیلم که در آغاز قرار است درباره موضوعی مهم صحبت کنند، خیلی زود به شکلی خنده آور به دام مسائل فرعی و بی اهمیت می افتند و حتی به موضوع اصلی نزدیک هم نمی شوند. پیسکوچی که مرتباً جملات قصاری را که قبل از آمدن به استودیو از میان کتابهای فلسفه استخراج و حفظ کرده، به جا و بی جا به خورد تماشاگران می دهد، و مانسکو با تلاش های شان برای اثبات این که کدامیک انقلابی ترند، برنامه را تبدیل به مضحکه می کنند. این صحنه ها به مدد بازی های حیرت انگیز هر سه بازیگر و مخصوصاً آندرسکو در نقش پیسکوچی آن چنان جذابیتی می یابد که بی حرکت بودن دوربین یا گذشت حوادث در مکانی ثابت نیز تماشاگر را کسل و از فیلم منفک نمی کند و حتی استراتژی پرومبویو که ترجیح داده دوربین را ثابت نگاه دارد و کنترل صحنه را به دست شخصیت هایش بسپارد گرمایی بارونکردنی همراه با واقع گرایی به این وضعیت می بخشد. پرومبویو با اتخاذ چنین ترفندی به شکلی ظریف تاریخ، حافظه جمعی، مرزهای واقعیت و دیدگاه ها را به چالش می طلبید.

شرق بخارست ریتم کندی دارد که آن را سینمای پر ضرباهنگ کوستاریتسا و مقلدانش متمایز می کند. او بر خلاف اغلب فیلمسازان بالکان در اولین فیلمش دیدگاه تازه و هیجان آوری را به نمایش می گذارد که به اندازه کارهای کوستاریستا سرگرم کننده اما از جهت دیداری/شنیداری بسیار متفاوت است. ریتم کند فیلم آگاهانه و در جهت القای این مطلب انتخاب شده که هیچ چیز در این شهر کوچک عوض نمی شود . در کنار این ریتم، طراحی صحنه و لباس که رنگ خاکستری در آن غالب است، و حرکت های اندک و آرام دوربین نیز ثابت می کنند که با گذر سال ها این شهر نه به جلو و نه به عقب نمی رود. با این حال تصور نکنید که با فیلمی ایستا و حتی کسالت آور روبرو هستید. چون پرومبویوی جوان با افزودن نمادها و نشانه ها به تصاویرش آن را غنی تر کرده با دقت در ریزترین جزئیات و ظاهراً بی اهمیت ترین کمالی شگفت انگیز به فرم و محتوی خود داده است. البته برای مدتی معین همین غنای نمادها و نشانه ها سبب می شود تا شخصیت ها در پس زمینه قرار گرفته و فاصله ای قابل توجه نیز با تماشاگر پیدا کنند.

اولین صدمه ای که این فاصله گذاری به فیلم می زند دادن حالتی ساکن و ایستا به اثر است. اما شخصیت ها با پیشرفت قصه هم گفتار و هم دوربین را به چنگ می آورند و شخصیت واقعی خود را به نمایش می گذارند. و فیلم خیلی زود از دست این اتمسفر خلاص شده و در حال و هوایی نشاط بخش فرو می رود.

شرق بخارست از دیدگاه تصویری لباسی بسیار ساده بر تن دارد اما بی نهایت جذاب و توجه برانگیز است این ویژگی را مدیون غنایی است که زیر این سادگی نهفته است. شرق بخارست شباهت هایی به فیلم های دیگر بزرگان سینمای اروپا از جمله آکی کوریسماکی دارد. ولی نسبت نزدیک تری با سینماگران موج نوی چکسلواکی و مخصوصاً فیلم مجلس رقص آتش نشان ها ساخته میلوش فورمن برقرار می کند. که در دهه ۱۹۶۰ آن چه را بر سر کشور های اروپای شرقی آمده بود و بعد از سقوط رژیم های کمونیستی می تواند بر سرشان بیاید را تصویر می کرد. بوروکراسی کافکایی و هزار توی کمیک دستگاه دولتی و انسان هایی بیزار و خسته که با به پایان رسیدن این دوره حکم ماهی هایی بیرون افتاده از آب را پیدا می کنند.

راستی شرق بخارست چه می گوید؟ این که شهرستان جای بدی است و یادآوری خیلی چیزها مثل انقلاب، با حسی نوستالژیک و زیبا ممکن نیست و سعی نکنید که این کار را بکنید؟

فیلم با چراغ هایی که روشن می شوند پایان می یباد. لامپ های کوچه ها و خیابان ها به شکلی نمادین وقوع انقلاب و گسترش آن را تایید می کند و همه را به نو کردن حافظه ها و روشن کردن روزهای مان فرا می خواند. اما میدانی که در آغاز فیلم دیدیم در همان سکوت همیشگی آرمیده است، انگار هیچ تغییری از سر نگذرانده است.

bokharest.jpg

سوالی که شرق بخارست مطرح می کند، یعنی وقتی سخن از انقلاب به میان می آید آیا سقوط چائوشسکو پیامد یک حرکت مردمی بود؟ و آیا بودند کسانی که به میادین شهرها رفته و فریاد سر داده باشند؟ برای من ایرانی نیز بعد از گذشت ۲۸ سال حکومت اسلامی می تواند مطرح باشد: این که بالاخره انقلابی شد یا نشد؟

در حال تماشای شرق بخارست بارها به یاد برنامه های تلویزیونی ۲۸ سال گذشته کشورم برای یادآوری خاطرات باشکوه آن انقلاب کذایی افتادم. ۲۸ سال از آن واقعه خونین گذشت [نامش را شورش، خیزش یا انقلاب و هر چیز دیگری که می خواهید بگذارید. خیلی از اندیشمندان ما آن را انقلابی مصادره شده و میرفطروس عزیز آن غیر ضروری ترین انقلاب تاریخ نامیده است] و به راستی ما چه چیز به کف آوردیم؟!

شرق بخارست به عنوان فیلمی انسانی و جسور و یک کمدی پس از انقلاب حرف زیادی درباره بالکان و رومانی دارد و می خواهد دردهای مشترک بسیار را قسمت کند. متاسفانه سینمای ایران بسیار فاصله دارد با ساختن چنین فیلمی صادق، رک و هوشمندانه و شاید و افسوس که چنین فیلمی هرگز در کشور ما ساخته نشود.

زمانی روبرتو روسلینی گفته بود” برای نوشتن تاریخ فیلم ها نیز باید به اندازه دیگر منابع و حتی بیشتر مورد ارجاع و استفاده قرار بگیرند.” اطمینان دارم که ۱۲:۰۸ شرق بخارست می تواند یکی از این فیلم ها باشد.

بعدالتحریر:

شیطنتی که در پس اهدای جوایز کن به فیلم های شرقی[خواه شرق اروپا باشد و خواه آسیا] وجود دارد و این که بیچارگی شرق همواره مایه تفریح و سرگرمی غرب بوده، بر هیچکس پوشیده نیست. با این اهالی اروپای شرقی نیز خوش دارند در مقایسه با دیگر شرقی ها موقعیتی برتر کسب کنند. این شیطنت به فیلم نیز راه پیدا کرده و پرومبویو از پاسخی به چرایی وجود آن طفره می رود. این شوخی از حضور یک چینی ناشی می شود. یعنی کسی که باید از حقیرترین فرد اروپایی نیز پست تر نشان داده شود، اما او خوش قلب ترین و خوش نیت ترن فرد فیلم و حتی از نظر اقتصادی موفق ترین آدم فیلم نیز هست! اما فقط به صرف چینی بودن دست انداخته می شود.

[۱] با پوزش از سرکار خانم امیرشاهی بخش های مربوط به ایران در پاراگراف برگفته شده از مقدمه تکان دهنده کتاب در حضر- با وجود پذیرش صد در صد آنها از طرف نگارنده - با توجه به طبیعت مشترک همه انقلاب ها و تعمیم دادن آن به همین انقلاب -ظاهراً دارای خونریزی کمتر!- رومانی، کوتاه شده است. امیدوارم جسارت مرا عفو کنند.