حادثه تعرض جنسی به دو نوجوان ایرانی در فرودگاه جده ابعادی به مراتب فراتر از یک تخلف قانونی و اخلاقی پیدا کرد. این موضوع باعث شد تا جو عرب ستیزی فعال گشته و عده ای فرصت را برای تخطئه اعراب و بخصوص سعودی ها مهیا ببینند. تمایل سیاسی حکومت به بسیج جامعه بر علیه دولت عربستان سعودی نیز عرصه را برای میدان گرفتن گرایش های عرب ستیز هموار ساخت. اگر چه صاحب منصبان حکومتی زود متوجه شدند که این موج برخاسته در نهایت دامان آنها را می گیرد. برخی از مردم به فغان آمده از مشکلات بعد از انقلاب و افراطی های اسلام گرا در منطقه ساده ترین راه را انتخاب کرده اند تا با نفی تمامیت اسلام و دشمنی با اعراب بتوانند به ساحل رهایی برسند.
اگرچه این موج برخاسته متکی به شکافی تاریخی و کهن است. اما از لحاظ گفتمانی و سیاسی بر تلاش های روایتی افراطی از ناسیونالیسم ایرانی استوار است. این کلان روایت ریشه در نظرات ایرانیان نزدیک به دستگاه نازی ها و همچنین آن دسته از روشنفکران ایرانی دارد که در خلال جنگ های اول و دوم جهانی از استیصال دوران استعماردلبسته رویای آلمان رهایی بخش بودند. ناسیونالیسم افراطی ایرانی که مرز های آن با برتری طلبی نژادی و فاشیسم مشخص نبوده و نیست با نگاهی غیر تاریخی و ایدئولوژیک به تلاشی ناکام برای بازسازی تاریخ ایران در پرتو امیال و آرزو ها دست زده است.
آنها راوی روزگاری در گذشته ایران پیش از اسلام هستند و هویتی را در قالب عصر طلایی ترویج می کنند که تنها در ذهن آنها وجود دارد ودر تاریخ پر فراز و نشیب این سرزمین نشانی از این ادعا های غیر مستند نیست.
اما جالب آنجاست که این جریان علی رغم تضاد هویتی با اسلام گرایان افراطی و سنت گرایان ایدئولوژیک رویکرد مشخصی را در خصوص هویت تاریخی و نوع مواجهه با خارجی بر می گزیند. هر دو بر طبل ناب سازی تاریخ و پیراستن گذشته ایرانی از هر چیزی که از دید آنها ناخوشایند است، می کوبند. حذف مقاطعی از تاریخ و تقطیع آن برای ساختن تاریخ گزیده و برتر این دو جریان را علی رغم همه خصومت ها و تقابل ها از زاویه منطق و مبنای برخورد در یکجا می نشاند. اسلام گرایان بنیاد گرا بعد از توفیق در استقرار جمهوری اسلامی متکی به ولایت فقیه در صدد حذف تاریخ ایران قبل از ۱۵ خرداد و اتصال آن به صدر اسلام شدند. گویی تقدیری الهی چنین مقدر کرده است تا آنها رسالت نبوی را در هدایت اسلام ناب تا عصر ظهور تحقق بخشند. ملی گرا های افراطی نیز مقصد مشابهی را می پیمایند تا دوباره عصر پهلوی اول تکرار شده و هر آنچه از اسلام و اعراب باقی است از سیمای ایران و ایرانی زدوده شود.
تاکید بر گسست در ناب سازی حیات یک ملت در پرتو ایدئولوژی و همسان سازی با نادیده گرفتن تنوع ها روش مشابهی است که هر دو جریان رقیب به کار می گیرند تا به جای آنکه هویتی موزائیکی از ملت ترسیم شود، ملت سازی در دوران مدرن در قالب سرمشق یکسان ساز و اراده گرایانه حاملان و راویان کلان روایت “ملت ناب” انجام پذیرد. این دو جریان که محمد قائد به خوبی نام آریایی- اسلامی بر آن می گذارد و به بیان دقیق تر گرایش های افراطی اسلام گرا و ناسیونالیسم ایرانی هستند، به جعل و مغالطه تاریخی روی آورده اند. از دید انها ملت ایران مردمانی نیستند که در اعصار گوناگون بر این پهنه جغرافیایی زندگی کرده اند بلکه افرادی شکل پذیر هستند که باید در نگره یکسان ساز و فراتاریخی آنها قرار بگیرند و انتخاب و تمایلات آنها جایی در پروسه ملت سازی ندارد. آنها به ملت سازی در پرتو یک پروژه نگاه می کنند که از یک مقطع زمانی به بعد باید شکل ابدی ومحتوم پیدا نماید. در این پروژه ایرانی یا باید شیعه معتقد به ولای فقیه باشد و یا فارس پهلوی و از ابزار قدرت برای یکسان سازی ملی استفاده می شود. هر دو جریان عامدانه خود را به غفلت از این نگره می زنند که تاریخ هر ملت کهنسال تداوم گسست ها است. این مفهوم اگر چه پارادوکسیکال به نظر می رسد اما تبیینی نزدیک به واقعیت از حیات هر ملت را روشن می سازد.
ملت ها در هر بزنگاه و تحول تاریخی وارد فصل جدیدی شده اند که در امتداد گذشته نبوده وسیما و هیات جدیدی به آنها بخشیده است. زیست تاریخی ملل واقعا موجود بر کره زمین مسیر خطی و یا ثابت نداشته و تنها در ذهن مدعیان ازلی و ابدی بودن ملل چنین پارادایمی وجود دارد. دیگر خطای بزرگ افراطی های اسلامی- آریایی نادیده گرفتن سرمشق های جدید در حیات ملت ها است که دیگر به مانند سابق مذهب محور و نژاد محور نیست بلکه بر حقوق شهروندی، قرارداد و اشتراکات فرهنگی و اقلیمی تکیه دارد. همچنین دولت مدرن تفاوت های بنیادی با امپراطوری ها و پادشاهی های سنتی دارد. فهم درست از هر مقطع از حیات ملل نیازمند شناخت شرایط و زیر ساخت های تغییر پذیر شکل دهنده آن است. بر خلاف تصور اسلام گرایان شیعی محور معتقد به نظریه ولایت فقیه، بالادستی این جریان و شیعه شدن اکثریت مردم ایران یک سرنوشت محتوم نبوده است بلکه اتفاقاتی موجب ظهور مقطعی این پدیده شده است که در صورت عدم وقوع عوامل متعدد زمینه ساز می توانست چنین رویدادی رخ ندهد. شاید اگر خشونت وحشتناک شاه اسماعیل صفوی نبود و جمع قابل اعتنایی از ساکنان قلمروی که بعد ها امپراطوری صفوی را تشکیل داد بین مرگ و شیعه شدن راه دیگری برای انتخاب نداشتند، ایران همان کشوری می ماند که برای قریب به ده قرن اکثریت آن پیرو مذاهب چهار گانه سنی بودند.
تکیه گاه اصلی آریایی محور ها بر حمله اعراب در زمان خلافت خلیفه دوم راشدین به ایران و ارزیابی دوگانه عقب ماندگی- پیشرفت در قرون اخیر است که گویی اگر چنین حمله ای صورت نگرفته بود الان ایران قدرتی جهانی بود. اما این داوری با ایرادات بسیاری مواجه است. اولا آرایش کنونی دنیا و تقسیم بندی بر اساس توسعه یافتگی که بعد از دو جنگ جهانی و دوران مدرن شکل گرفته است در دوران های قبل تر وجود نداشت فاصله شرق وغرب چنین نبود. در دوران اوج تمدن اسلامی کشور های عربی از کشور های اروپایی به طور نسبی متمدن تر بودند. همچنین دهه ها قبل از حمله اعراب، امپراطوری ساسانی وارد عصر انحطاط شده بود.
خلافت اسلامی که بعد از براندازی ساسانیان و تصرف بخش های عمده ای از امپراطوری روم به امپراطوری بزرگی تبدیل شد، در اصل واحد جغرافیایی- سیاسی بزرگی که توسط هخامنشیان در شرق میانه و شاخ آفریقا درست شده بود، را با انضمام سرزمین هایی از غرب تداوم بخشیدند. منازعه های بین ایرانیان و خلافت عباسی که شکل گیری اش را مدیون سرداران ایرانی بود سمت و سوی غالب مذهبی نداشت. بر اساس مطالعات تاریخی جدید در نیمه دوم عمر حکومت ساسانی تعداد جمعیت مسیحیان نسطوری در ایران کمتر از زرتشتی ها نبود. امپراطوری ساسانی یک حکومت مذهبی سخت گیر و مبتنی بر تبعیض های قومیتی و مذهبی شدید بود.
حمله اعراب و پاره ای از جنایت هایی که صورت گرفت اتفاقی ناخوشایند در تاریخ ایران است. اما گسترش اسلام در ایران را نمی توان به این عامل فروکاست و نتیجه گیری های قطعی نمود. فاصله تمدنی و نظامی بین اعراب با ایران در آستانه جنگ قادسیه آنی نیست که در تصور ناسیونالیست های افراطی وجود دارد. همچنین اعراب در آن برش تاریخی فقط محدود به ساکنان جزیره العرب نبودند و در بخش هایی از شام نیز حضور داشتند. در شرایط زیست کنونی خاور میانه بین ایرانیان و عرب ها اشتراکات زیادی وجود دارد و در عین حال تفاوت های ملموسی نیز دیده می شود. پرداختن تفصیلی به این مسئله از حوصله این مطلب خارج است. تنها به چند پارادوکس در ادامه اشاره می شود.
تاریخ سرزمین ایران با آریایی ها شروع نمی شود. اگر چه هنوز نظریه کاملی که بتواند به صورت قطعی و خدشه ناپذیر چگونگی شکل گیری اجتماعات انسانی در ایران زمین را تبیین کند، وجود ندارد اما در پرتو آخرین رهیافت ها و تئوری ها کوروش توانست اولین واحد بزرگ سیاسی را در این منطقه شکل دهد که در اعصار آتی قبض و بسط یافته و به روزگار کنونی رسیده است. منتها همگنی نژادی و قومی وجود نداشت. کوروش با شکست ماد هاو تسخیر اکباتان، لیدیه، بابل،«پارت»، «زرنگ»، «هرات»، «خوارزم»، «باختر»، «سغد»، «گندار»، «ثهتَگوش» و «اَرَخواتیش» توانست امپراطوری هخامنشی را شکل داده و خود را شاهنشاه و پادشاه کشور ها بخواند. امپراطوری وی ترکیبی از ملل و سرزمین ها بود و از ملت واحدی تشکیل نشده بود. پیش از وی آریایی ها با مهاجرت از آسیای میانه وارد منطقه ایران شده بودند و با عیلامی ها و آشور ها جنگیده و سرزمین های آنها را تسخیر کرده بودند. آریایی ها در ابتدا مشابه اعراب ساکن در جزیره العرب قبل از اسلام چادر نشین بودند. پارسی ها یک مجموعه از آریایی ها بودند و تمامیت آن را تشکیل نمی دادند. آنها به لحاظ تمدن یافتگی از بابلی ها و آشوری ها پایین تر بودند. اکتشافات جدید روشن می سازد که هخامنشی ها به لحاظ سبک زندگی و معماری از سنت های دو همسایه یاد شده پیروی کردند. قلمروی که بعد ها ایران نامیده شد سرزمین ازلی و همیشگی آنها نبود بلکه با مهاجرت و جنگ بدست آمد. الگوی کوروش درتشکیل امپراطوری هخامنشی مشابه حمله اعراب به ایران بود و از طریق جنگ و کشتار حاصل شد. او اگر چه بر حسن رفتار با ملت تسخیر شده تاکید داشت اما توفیق وی بر زور و استفاده از قوه قهریه استوار بود. کوروش کبیر برای ملل مختلف و حکومت های همسایه شاخه زیتون نفرستاد و همچنین همه پرسی برای تشکیل امپراطوری هخامنشی به عنوان نقطه عزیمت ایران برگزار نشد. بلکه زور و تسلیم در برابر قدرت برتر و مصلحت اندیشی مبتنی بر حفظ جان و مال باعث شد تا واحد جغرافایی-سیاسی ایران شکل بگیرد و در طور تاریخ تحول یابد. جانشینان کورش تساهل و سهل گیری وی را کنار گذاشته و با خشونت بسیار با ملل مغلوب رفتار کردند.
ناسیونالیست های افراطی این واقعیت را نادیده گرفته و بگونه ای استدلال می کنند که انگار حمله اعراب اولین و آخرین حمله به ایران زمین بوده است! داستان های موجود در شاهنامه جنبه اسطوره ای داشته و تاریخی نیستند. می توان در زمینه مقایسه دامنه و نسبت تجاوز ها و قساوت ها بحث کرد اما در اصل قضیه نمی توان تشکیک کرد که ملت هاو کشور ها در تاریخ بر اساس استفاده از زور عریان و اقتدار گرایی شکل گرفته اند. این واقعیت تا تاریخ معاصر جهان نیز وجود داشته است. دامان هیچ ملتی از جنگ و کشتار ساکنان قبلی پاک نیست. همچنین در هیچ دوره تاریخی مردمانی هم نژاد و یکسان و خالص در اقلیم های مختلف زندگی نکرده اند. بلکه ترکیبی از گروه های مختلف تحت سرکردگی زمان مند یک قوم و نژاد وجود داشته اند. هیچ سرزمینی ملک آبا و اجدادی ازلی و همیشگی ملتی خاص نبوده است. بلکه ملت ها و کشور ها بر اساس اتفاقاتی شکل یافته و تحول دینامیک یافته اند. ملت و کشور مقوله هایی از جنس شدن هستند نه باید ازلی و یا موجودیتی فراتاریخی.
کسانی که حمله اعراب به ایران در یک مقطع تاریخی را برجسته می سازند و از زاویه این پدیده تاریخی در خصوص صورتبندی حیات یک ملت داوری می کنند باید قضاوت یکسانی در خصوص رویداد های مشابه داشته باشند. همچنین به تفاوت های زیاد ایران کنونی با ادوار قبلی آن توجه کنند. در غیر این صورت به ورطه برخورد دوگانه و استاندارد های تبعیض آمیز سقوط می کنند. این دوگانگی فقط محدود به چگونگی چیره دستی آریایی ها بر ایران زمین در یک مقطع خاص تاریخی نیست. بلکه جنبه های دیگری را نیز در بر می گیرد. به عنوان مثال توجه نمی شود که بر مبنای برخی فرضیه ها داریوش کبیر اولین کسی است که مفهوم جنگ مقدس و به خطر انداختن جان برای برخورداری از زیست جاودانی در بهشت را ابداع کرد. حکومت ساسانی یک حکومت دینی متعصب بود. اولین جنگ صلیبی بین مسیحیان و زرتشتی ها در ارمنستان کنونی رخ داد. پرداختن به این مسائل بحث های مفصلی را می طلبد که در گنجایش این مطلب نیست.
نگارنده در صدد توجیه خشونت ها و کشتار ها در تاریخ ملل نیست اما برای داوری منصفانه ودرست باید برخوردی منسجم و سیستماتیک داشت و از استاندارد های دوگانه پرهیز کرد. همچنین تاریخ یک ملت را با همه فراز ونشیب ها و گسست هایش در نظر گرفته و بر اساس موجودیت کنونی اش برای آینده نسخه پیچید. توجه به این واقعیت ها برای درک ریشه های مروج نژاد پرستی و برخورد های متعصبانه بایستگی دارد تا بتوان جلوی تبعات مخرب برتری طلبی نژادی و توهین به ملل دیگر را گرفت و همچنین از دیگر ملت ها و از جمله اعراب انتظار داشت تا آنها نیز از نژاد پرستی و داعیه مجعول و بی پایه اشرف انسان ها دست بردارند.
ماجرای اخیر و برخورد های نژاد پرستانه ای که در واکنش به اتفاق زشت تعرض جنسی به دو نوجوان ایرانی به وقوع پیوست، اگرچه یک تهدید است اما می تواند به فرصتی نیز بدل شود تا رویکرد نژاد پرستانه از سیمای هویت جدید ایرانی رخت بربندد. دیرپایی این معضل و پتانسیل بالای آن با توجه به شکاف تاریخی ایرانی- عرب ضروری می سازد تا در فضایی منطقی و استدلالی و بدور از هیجان گرایی و برخورد های احساسی به چاره اندیشی عالمانه پرداخت و بخصوص روند پویا و دینامیسم حیات و دگرگونی های یک ملت کهنسال را در نظر گرفت.