فردزینه مان
این چنین سرخ و لوند بر خوار بوته خون شکفتن…
و اینچنین گردن فراز بر تازیانه زار تحقیر گذشتن
و راه را تا غایت نفرت بریدن!
آه از که سخن میگویم ؟
ما بی چرا زندگانیم
آنان به چرا از مرگ خود آگاهانند.
احمد شاملو
“فرد زینه مان” یک نماد ماندگار، در تاریخ سینما است که رشته های بسیاری، فیلم های او را تاتحقق عبارت “سینمای زینه مان”، به هم متصل می کند.
در این میان، یکی از قطورترین ِ این رشته ها، حضور و تسلط مفهوم “فردیت” و تقابل فرد و جمع در فیلمهای اوست.چنانچه در مجموعه ی آثاری که در تاریخ سینما،شاخص ِ سینمای او قلمداد می شوند، نوعی اصولگرایی ِ قائم به فردیت، قابل ردیابی است که طی آن شخصیت های حامل این خصوصیت،با اصراردر اجرا و ثبت ِ “فردیت” خود در متن جامعه، کلیه ی هزینه های آن را به جان می خرند و بنا به اصطلاحی درآماتیک، تا انتهای خط پیش می روند. آنها چنان برسر ِ اصول اخلاقی خود می ایستند، که در نگاه اول می توان این موارد را واجد ِنوعی ماجراجویی، لجبازی و کله شقی برآورد کرد.
اما با نگاه ِدقیقِ مبتنی بر شرایط اجتماعی – سیاسی زمان ِساختِ فیلم ها،باید این نوع نگرش را شاخصه ی دورانی دانست که مفهوم “آرمان” و “آرمانگرایی” و “عملگرایی”، یکی از مولفه های اصلی جریان های هنری و روشنفکری محسوب می شد. براین مبنا،شخصیت های برگذیده ی “فردزینه مان” همواره کوشیده اند تا کنش های بیرونی خود را طبقِ ایده های رسوب کرده در ذهن و درون خود اجرا نمایند.به بیانی دیگر،معیار ارزشی آنها در حضورفردی شان در متن جامعه، نه ارزش های بیرونی و رسمی، بلکه اصول ِغیر قابلِ تغییر ِشخصیتی آنها است.
شاید استعاری ترین روایت برای پروراندن ِ این تم محوری را بتوان در اولین فیلم او، یعنی “پیرمرد و دریا”، ردیابی کرد. در این فیلم که امکان اتمام آن توسط خود او فراهم نشد، پیرمرد داستان “ارنست همینگوی” یک تنه به جنگ دریا و کوسه های آن می رود.او در غیاب ِ توده ی مردم قضاوت کننده،صرفا برای پاسخگویی به خیال و آرزوی درونی خود، از میان تمام مصایب دریا،با شکار تمام شده ی خود به ساحل می رسد.
فیلم دیگر او،” ماجرای نیمروز “ روایتی دیگر از حضور ” فرد “ در برابر ” جمع “ است.ایستادگی و پافشاری کلانتر” ویل کین “به ماندن در شهر و رویارویی با تبهکاران ِ در راه، نمایه ای ماندگاردر سینما، از شخصیت اصولگرایی است که بر سر اصول خود تا انتهای خط پیش می رود. نمای انتهای فیلم، آنجا که کلانتر درمیان شهر خالی از همراه، به پیشواز ماجرا می رود، روایت تصویری دقیقی از این نگرش سرسختانه و اصولگرایانه است.
“گری کوپر ” در نمای نهایی فیلم “ماجرای نیمروز”
” اسب کهر را بنگر “ اجرایی دیگر از این ذهنیت است.چریک چپگرای فیلم، بی توجه به گفته و شهادت کشیش، و علیرغم آگاهی از مرگ مادرش، از مرز می گذرد.برای او مبارزه ی اجتماعی تمام شده، اما برای تمام کردن قصه ی خود، آگاهانه به آغوش مرگ می رود. اوج درام، در انتخاب او برای شلیک تنها فرصت خود، شکل می گیرد. آنجا که به سبک همه ی عملگرایان چپ، مرگ” آدم فروش “ را بر ژنرالِ توتالیتر ترجیح داده و ان را اجرا می کند.
این تم، آنچنان در ذهن “فردزینه مان” برجسته و محکم است که آن را در غالب شخصیت ِ منفی سینمایی نیز اجرا می کند.تروریست ِ استخدام شده ی فیلم “روزشغال”، نیز همچون اسلاف خود، در میانه راه، و بر سر دوراهی رفتن و برگشتن، و علیرغم آگاهی از برملا شدن ماموریت خود، “ رفتن ” را بر می گزیند. گویی درون این شخصیت مرموز، غوغایی از درگیری میان کنار آمدن با شکست و زنده ماندن، علیه رفتن و تمام کردن کار خود در گرفته است. او به سمت پاریس می راند تا دوباره جدال درونی را به سود خود، پایان دهد.
رفتن به پیشواز مرگ واجرای مبارزه تا انتها، در “ مردی برای تمام فصول ” به نقب تاریخ می رود.
در این فیلم، همه ی مولفه های محوری سینما ی “ فردزینه مان ” حضور دارند.نگاه بدبینانه به اشرافیت و کلیسا، به تصویر کشیدن تابعیت ِ کلیسا از اشرافیت به عنوان نماد محافظه کاری سنتی، ایستادن فرد در برابر جمع، هزینه دادن برای ایستادگی بر سر اصول و عملگرایی ِ آرمانگرایانه.
یکی از وجوه متمایزکننده ی فیلم “مردی برای تمام فصول” از دیگر آثار سینمای “زینه مان”، تاکید بر کیفیت جداشدن فرد از جمع و سپس تقابل این دو،است.
پل اسکافیلد در نمایی از “مردی برای تمام فصول”
اگر در دیگر فیلم های شاخص او، داستان از جایی شروع می شود که فرد نقش خود را از جامعه جدا کرده است، در این فیلم، قاضی، در ابتدا یکی از ارکان تایید کننده ی نهاد قدرت غالب است. اما رفته رفته وبا شکل گیری تعارض میان اصول آرمانی او با جامعه ی در حال تغییر، از سیستم غالب جدا شده و به عاملی در تقابل با نظم جدید مبدل می شود.
“مردی برای فصول ” چه در پرداخت و چه در ایده ی محوری فیلم، یکی از ماندگارترین فیلم های تاریخ سینما است. سکانس دادگاه اشرافی قرن شانزدهمی و صلابت ِ “تامس مور”در رسواکردن ذاتِ همدستی نهادهای مذهبی و سیاسی، و نمای اعدام او،یادواره ی زیبای این فیلم برای تاریخ سینمااست.
موخره : مسعود کیمیایی در سال های میانی دهه ی هفتاد در دلنوشته ای تحت عنوان “ محال که سیمرغ قفس داشته باشد ” به تمجید از “فردزینه مان” پرداخت. جمله ی انتهایی نوشتار او هنوز کُد مشترک علاقه مندان سینما ی “ زینه مان ” است. آنجا که گفت: “قد ما کوتاه… اما یکی از ما بود “