میزگرد سینمای مستند ابراهیم گلستان با حضور پیروز کلانتری، همایون امامی و رضا بهرامینژاد
ردپای ماندگار
گلاویژ نادری
بخش دوم
یکی از نکات مهم سینمای گلستان، دغدغههای اجتماعی بود که او در فیلمهای خود هم مطرح میکرد. با اینکه فیلمهایی که میساخت به طبقه اجتماعی که از آن آمده بود، ربطی نداشت اما او به خوبی دغدغههای شخصی خود را در فیلمهایش نشان میداد و به تصویر میکشید.
کلانتری: نوع سینمای مستند گلستان به این شکل است. همیشه میگویند فیلمساز باید مشاهدهگر خوبی باشد و کمتر دخالت کند، در صورتی که این نوع سینما هم مهم است و ذهنیت، نگاه، موضع و نظر فیلمساز را وسط میگذارد و آن را به فیلم- مقاله شبیه میکند. جالب است که گلستان یکی از اولین نمونههای این نوع سینما را میسازد. فیلمساز دغدغهها و حتی دعواهای سیاسیاش را مطرح میکند و تمام مسائلی را که با دربار داشت نشان میدهد. او مستند موضعدار میسازد. تا قبل از انقلاب جز گلستان فیلمساز دیگری نداریم که به این شکل فیلم بسازد و بعد از انقلاب هم تا 10 سال اخیر این نوع سینما را نداشتیم. این نوع سینما هم جذابیتهای خود را دارد. سینمایی خودبیانگر است که نظرات و دلمشغولیهای ذهنی فیلمساز را نشان میدهد. این هم یکی از ویژگیهای مستندهای گلستان است که البته در گفتار فیلمهایش بیشتر خود را نشان میدهد. یعنی او نظرات و دغدغههای شخصی خود را وارد فیلم میکند.
در آن دوره یعنی در فیلمهای مستند دهه 40 این نوع مستندسازی وجود نداشت و اساسا خیلی مستندسازی نمیشد. در آن دوره اکثر فیلمسازهایی که در مدارس سینمایی خارج از کشور درس خوانده بودند و حالا میخواستند تجربههای شخصیشان را انجام دهند، به این دلیل که تنها فضایی که غیر از فیلمفارسی وجود داشته سینمای مستند بوده به آن رو آوردند. آن زمان “فرهنگ و هنر” فقط فیلمهای مستند میساخت. اگر در آنجا فیلم داستانی هم ساخته میشد آنها فیلم داستانی میساختند و اتفاقا راغبتر هم بودند. میخواهم بگویم برای آنها فیلم تجربی ساختن بیشتر از مستند ساختن مهم بود و در واقع فیلمها در فضای سینمای مستند ساخته میشد تا اینکه واقعاً مستند باشد؛ در صورتی که گلستان سینماگری چالشگر و موضعدار است که اندیشه سیاسی- اجتماعیاش برایش اصل بود و آنها را در فیلمهای مستندش دنبال میکند.
امامی: یک نکته در رابطه با فیلمهای گلستان وجود دارد. به نظر من فیلمهای او به لحاظ زیبایی و ارزشهای سینمایی تازه است اما به لحاظ نوع ارتباطی که با واقعیت برقرار میکند، برای امروز دیگر نو نیست. در سالهای پس از 1929 که جنبش فیلمهای مستند انگلستان شکل میگیرد، فیلمهایی ساخته میشود که یک جور مطلقگرا هستند و میخواهند بگویند که واقعیت همین است و چیزی جز این نیست. گوینده فیلمها گویندگانی با صداهای باصلابت هستند تا بیننده را مجاب کنند که واقعیت همین است و به اعتقاد من یکسری مطالب و اطلاعات و نظریه را با تحکم مطرح میکنند.
همان دورهای که بعداً به دوره” صدای خداوند” معروف میشود.بعدها سینمای مستند به سمت “سینماحقیقت” میرود. چه در الگوی آمریکائیش و چه در الگوی فرانسویاش. سینمایی که یک جور به تعامل، چالش و یا نظاره با واقعیت میاندیشد. و مخاطب را با خودش میکشاند و به او میگوید من این برداشت را از واقعیت دارم. تو چه برداشتی داری؟ دیگر از آن نگاه مطلق گرا خبری نیست. ما در روند دستیابی به واقعیت و مکاشفه فیلمساز با او همراه او میشویم. در این دوره فیلمهای مستند دموکراتیکتر میشوند و از آن صدای باصلابت گوینده دیگر در این فیلمها خبری نیست. مخاطب آزاد است که به دستاوردهای فیلم مستند به عنوان واقعیت مطلق نگاه نکند و تنها با آنها به عنوان تعبیری از واقعیت برخورد کند. اما قبل از 1960 این تعریف وجود نداشت؛ این شیوه برخورد رایج نبود؛ و متاسفانه این مساله در کارهای گلستان هم دیده میشود. او هم واقعیت را آنطور که خودش میبیند و در آمیزهای از نوعی مطلقانگاری مطرح میکند.
بهرامینژاد: من اجازه میخواهم کمی با همایون مخالفت کنم. نمیتوانیم بگوییم تاریخ مصرف فیلمهای گلستان گذشته است. امروزه کسی دیگر “رکوکو” کار نمیکند اما آبشخور الهامات بسیاری است. اگرچه من معتقدم سینمای مستند حالای ما سینمای پیشروتری است اما قیاس امروز با آنچه گلستان میکرد کار سادهای نیست.سینمای گلستان بیشتر یک سینمای صنعتی بود. گلستان مستند اجتماعی کار نکرد که ژانر پرطرفدار سینمای ماست و ضمناً او آرتیستی بود که وارد مستندسازی شد. خودش را یک ادیب میدانسته که مستند هم میساخته. نمیدانم شما با من مخالف هستید یا نه.
امامی: من معتقدم روی دست فیلم “موج و مرجان و خارا” هنوز فیلمی بلند نشده است. یا “تپههای مارلیک” گلستان از نظر ایده، زیباییشناسی و بیان سینمایی بینظیر است. مهمتر از همه من اعتقاد دارم سینمای مستند را اولین بار گلستان از طریق فیلمهایش، برای ما به صورت علمی و دقیق آن، تعریف میکند. واقعیت این است که وقتی در سال 35 13مرکز سینمایی فرهنگ و هنر باز میشود تا سال 48-47 که تلویزیون به عنوان رسانه تبلیغاتی شاه شروع به کار میکند، و یک مقدار فشار کار تبلیغاتی از دوش فرهنگ و هنر برداشته میشود، بیشترمستندهای ساخته شده در فرهنگ و هنر فیلمهای تبلیغاتی هستند. مگر اینکه سازندگانشان چیزهایی را به مناسبات اداری آن روزها تحمیل کنند مثل شیردل،تقوایی، هژیر داریوش و دیگران که دیدگاههای خودشان را نشان میدهند.
بنابراین معتقدم هنوز مستندهای گلستان ارزشمند، آموزنده، قابل اعتنا و دیدنیاند. اما یک نکته را هم نباید از نظر دور داشت و آن اینکه رابطه گلستان با واقعیت با رابطهای که امروز مستندسازان جهان (مثلاً مایکل مور) با آن برقرار میکنند تفاوتهای زیادی دارد. ما با مایکل مور جلو میرویم اما مثلاً وقتی او در فیلم “بولینگ برای کلمباین”، یقهی چارلتون هستون را میگیرد و با او برخوردی غیر انسانی میکند، دیگر با او همراه نمیشویم. در حالی که در صحنهی قبل با او همراه و همدل بودهایم. در این روند جهانی ما به سمت نوعی دموکراتیسم میرویم در حالی که در آن زمان ما این شکل را نداشتیم در آن دوره ریچارد برتون یا اورسون ولز را به عنوان گوینده میآورند تا با صدای با صلابت خودشان همه را مجاب کنند.
اما سینمای مستند امروز این ذهنیت را میشکند. اگر فیلمهای گلستان را با سینمای مستند روز جهان مقایسه کنیم، میبینیم که این مشکل در فیلمهای او وجود دارد. البته طبیعی است. اگر آقای گلستان مستندسازیاش را ادامه میداد همراه با این موج چیزهایی را به مستندهایش اضافه میکرد و همپای مایکل مور و دیگران میشد. اما چون این کار را نکرد تحولات جدید سینما را در فیلمهایش نمیبینیم و نگاه او با سینمای مستند امروز جهان و نوع رابطه مستندساز با واقعیت متفاوت است و این برای کسی که از دهه پنجاه به این سو فیلمی نساخته، طبیعی و بدیهی است.
کلانتری: به نظر من یکی دیگر از مشکلات سینمای گلستان این است که ما یک منتقد داریم و یک مدعی. من فکر میکنم گلستان بیش از اینکه منتقد باشد یک مدعی بود. یک منتقد در متن جامعه و بخشی از آن است و در این جایگاه جامعه را نقد میکند. گلستان اینطور نبود. او به نوعی مدعی همه چیز بود؛ مدعی شاه، مدعی روشنفکری و خیلی چیزهای دیگر. من این پز گلستان را هیچ وقت دوست نداشتهام. احساسم این است که در یک جامعۀ عقبمانده همه عقبماندهایم، اما به درجات مختلف. قطعاً کسی که در همین فضا جلوتر است، میتواند اگر منتقد قدرتمندی باشد، تأثیر بگذارد. یکی از چیزهایی که درباره گلستان خیلی شاخص است، این است که هیچ کس از او تأثیر مستقیم نگرفته. نه در سینمای مستند ما و نه در ادبیات این اتفاق نیفتاده است. به عنوان کسی که باید آثارش حتماً دیده و خوانده شود، به او نگاه نمیکنند. یعنی او چریک تنهایی است که باید از دور نگاهش کنیم. چرا او این تأثیر را نداشت؟ اگر منتقد در جامعه باشد و نقد حاد هم کند، عملش مؤثر است؛ اما نقد حاد با مدعی بودن فرق دارد و متأسفانه گلستان اینطور بود و جامعه را خیلی از بیرون نگاه میکرد.
امامی: سالهاست ما با این روحیه و رفتار گلستان روبهرو هستیم. او همچنان با همه به شکل ارباب رعیتی برخورد میکند. من سال 70 13 در سفری نسبتاً طولانی به انگلستان، باور کنید اصلاً به هدفم از سفر فکر نمیکردم و تمام شوق و ذوقم این بود که به آنجا میروم و به هر شکلی شده آقای گلستان را پیدا میکنم و با او درباره تاریخ تحولی سینمای مستند ایران صحبت میکنم. اطلاعات تاریخیام را در مورد سینمای مستند ایران، با او کامل میکنم. اما دوست پژوهشگری که چهرهی شناخته شدهای هم هست، به من گفت اصلاً توصیه نمیکنم که پیش گلستان بروی چون او با همه برخورد ارباب رعیتی دارد و تو هم چون نمیتوانی این رفتار را تحمل کنی از او خاطره خوبی نخواهی داشت. او با همه کس از موضع بالا برخورد میکند. اگر گلستان جریانساز به شکل مستقیم نمیشود شاید یک بخش از تقصیر را باید متوجه این روحیه او دانست. همانطور که رهنما هم اینطور نشد.
کلانتری: اما رهنما تأثیر بسیار مستقیم روی خیلیها گذاشت، به دلیل اینکه ارتباطات زیادی با بسیاری داشت.
بهرامینژاد: رهنما به وجود آورنده جریان بود اما نه با آثارش.
امامی: من به تأثیرات فردی کاری ندارم. منظور من جریانسازی است. اصلاً مستندسازی ما هیچ وقت این ویژگی را نداشته که جریانسازی در آن اتفاق بیفتد و رشد کند. در تمام این سالها ما مدام در حال اختراع چرخ چاه بودهایم. نخبههایی مانند فریدون رهنما، ابراهیم گلستان نتوانستهاند جریانساز باشند. برای این کار بستر مناسب وجود نداشته است. موانعی همیشه وجود داشته و دارد که سد راه جریانسازی میشود. شاید یکی به دلیل اینکه همیشه جریانی که از مستند به عنوان واقعگرایی وحشت دارد مانع از به وجود آمدن این جریان میشود.
کلانتری: با این حال من مستندهای گلستان را از بسیاری از فیلمهای مستند دهه 40 مدرنتر میدانم، گرچه سینمای دهه 40 یک جریان است و سینمای گلستان یک جریان نیست. فیلمهای آن دهه جریان میسازند، اما فیلمهای گلستان جریان نمیشود و ساز خودش را میزند. جریان مستند دهۀ40 حالا هم به طور مثال در فیلمهای اصلانی هنوز وجود دارد. هنوز هم خیلیها مستند را یک اثر هنری و فاخر میبینند. به نظر من یکی از دردهای جامعه مستندسازی ما همین است، که خوشبختانه وجه غالب ندارد. در ادامۀ گفته همایون باید بگویم که سال 77، پانزده مستندساز به پاریس رفتند. شاید من جوانترینشان بودم. شیردل، اصلانی، کیمیاوی، شیخالاسلامی، تهامینژاد، مختاری، مقدسیان و خیلیهای دیگر بودند. گلستان هم از انگلیس آمده بود؛ اما او با تنها کسی که تماس گرفت و ارتباط برقرار کرد، پرویز کیمیاوی بود و اصلاً نخواست که هیچ کدام از ما را ببیند. اما این واقعیت باعث نمیشود که بر قابلیتها و قدرت آفرینندگی او چشم ببندم.
بهرامینژاد: گلستان بیش از هر چیز به کار کردن اهمیت میداد و خودش هم میگوید اصل بر کار و تولید بود اما جالب این است که بیشتر از هرچیزی در محافل روشنفکری و فرهنگی ما درباره حاشیه اطرافش صحبت میشود. همیشه به زندگیاش و رابطههایش بیشتر پرداخته میشود. گلستان کار نویی با تأسیس و مدیریت آن استودیوی مستقل کرد اما هیچ وقت راجع به این بحث نمیشود و فقط درباره رابطه با پسرش یا فروغ صحبت میشود. هفتاد، هشتاد درصد بحثهایی که در 15، 10 سال اخیر شده به این میپردازد که گلستان آدم بددهن و بداخلاقی است. هیچکس درباره شیوه بدیع کار در آن استودیو صحبتی پیش نمیکشد.
راجع به وجوه مدیریتی یا تکنیکال کارهایش حرفی زده نمیشود اما حرف مفت درباره شیوه حرف زدن ایشان بسیار است. ببینید چقدر روحیه رایج ما محافظهکار است که خیلیها به آقای جاهد میگفتند چرا رفتی و با گلستان نشستی که آنقدر فحش بخوری اما آقای جاهد با کاری که میکند روحیه جدیدی در فضای ایرانی به وجود میآورد و برایش مهم نبوده که برای این کار فحش بشنود. کمرون کرو در اولین دیدارش با بیلی وایدر با چنان برخورد بدی از سوی وایلدر روبهرو میشود که میگوید وقتی به خانه برگشتم به خودم گفتم بهتر است آدم با قهرمانانش روبهرو نشود اما بعداً شرایط طوری میشود که با وایلدر مصاحبهای به آن درخشانی میکند. به ما چه ربطی دارد که این آدم بددهن است. مهم آن کتاب و آن حرفهاست.
کلانتری: اما اگر این کتاب درنمیآمد گلستان به این روشنی دیده نمیشد و در این کار برنده پرویز جاهد است که مدارا و تحمل میکند، چون میخواسته گلستان حرف بزند و از این طریق بیشتر شناخته شود.
امامی: درست است، این انتقاد بر ما هم وارد است که به جای اینکه از آقای گلستان بیاموزیم، به جای نقد اندیشه یا نقد هنری، او را فقط نقد اخلاقی کرده و میکنیم. اما یک نکته را هم نباید اینجا فراموش کرد؛ و آن اینکه برخوردهای آقای گلستان فقط نامتعارف و توهینآمیز نیست، بلکه ایشان از یک سری از واقعیتهای تاریخی هم تصویر مخدوشی ارائه میدهند. همواره با نگاهی از بالا به افراد نگاه میکند. با افرادی مثل نجف دریابندری و فریدون رهنما برخوردهایی میکند یا از آنها با الفاظی یاد میکند که نه در شأن آنهاست و نه حتی در شأن خود آقای گلستان.
بهرامینژاد: بسیاری از ما به هرچیز و هر کسی فحش میدهیم اما به طور علنی این کار را انجام نمیدهیم. اما گلستان ریاکار نیست و حتی در یک مصاحبه رسمی هم این کار را میکند.
کلانتری: من با ادبیات کارهای گلستان هم مشکل دارم. نثر او نثری متکلف است. در بسیاری از فیلمهایش احساس میکنیم گفتار مهمترین عنصر و انگیزه است. گاه آنقدر بازی کلام و لفاظی دارد که ارتباط با محتوا پیدا نمیکنیم و اسیر یک شاعرانگی ادبی میشویم و از سوی دیگرهم جذب این لجبازی و مقابله با باستانگرایی حکومتی میشویم. احساس میکنیم گفتار همراه با لجبازی و نیش و کنایه است. گلستان فیلمی مانند “خشت و آینه” دارد و فیلم دیگری هم مانند “اسرار گنج دره جنی” که دو فیلم کاملاً متفاوت هستند. آدم انتظار ساختن چنین فیلمهایی را از یک فیلمساز ندارد. او فیلمسازی است که در “خشت و آینه” یک فضا و ساختار و قصه جدید را میسازد و فیلم دیگری هم کارگردانی میکند که سیاسی و نیشزن است و لجبازی سیاسی در آن حرف اصلی را میزند.
امامی : به اعتقاد من این نوع فیلمسازی پوششی میشود برای موضعگیری تاریخی و سیاسی گلستان. او از این پوشش استفاده میکند تا فیلم توقیف نشود. پای پرویز صیاد و دیگران هم در این فیلم به میان میآید که جزو بازیگران دسته سه هستند. این همان سازوکاری است که این فیلم را “با خشت و آینه” متفاوت میکند. و همه اینها پوشش و بهانهای است که فیلم بتواند بماند.
کلانتری: “آرامش در حضور دیگران” هم فیلم سیاسی است با این حال تفاوت زیادی با “اسرار گنج دره جنی” دارد و خیلی از آن جلوتر و بهتر است.
بهرامینژاد: همایون درست میگوید. او در زیر متن کار خودش را انجام میدهد.
امامی: همه شخصیتها مابهازای واقعی دارند. حتی هویدا و گل ارکیدهاش، ابراهیم صهبا و حتی شخص شاه هم مابهازا دارد. هدف گلستان در این فیلم نوعی ثبت تاریخی یک دوران است. او یک دوره اجتماعی را به تصویر میکشد. فیلم سطحی و سرکار استواری است. من حرفهای تو را قبول دارم اما اینها را نباید به حساب عدم مهارت گلستان بگذاریم. به نظر من او این شیوه کار را با علم به تمامی جوانب آن انتخاب میکند تا این تصویر از دههی پنجاه و موقعیت اقتصادی، اجتماعی ایران باقی بماند.
کلانتری: حرف من این است که این فیلم یک فیلم سیاسی ماندگار نیست. اگر آن را به نسل جوان امروز نشان دهیم هیچ چیز از آن نمیفهمد. به همین دلیل میگویم که فیلم بازاری است و تاریخ مصرف دارد؛ در صورتی که اگر فیلم تقوایی را نشان بدهید همه آن را میفهمند. فیلم گلستان بیشتر یک بازی سیاسی است تا یک فیلم سیاسی قدرتمند که هر زمان که دیده شود کار خودش را بکند.
به اعتقاد شما چقدر فیلمهایی که آقای گلستان آن را کارگردانی کردند با فیلمهایی که تهیهکنندهاش بودند، تفاوت دارد؟
امامی: تفاوتهایی وجود دارد. آن استحکام ساختاری که فیلمهای خود گلستان داشت در فیلم فروغ وجود ندارد. با وجود اینکه فروغ ایدههایی برای ساختار فیلمهای گلستان در هنگام مونتاژ میداده و در”چشماندازها”، در “از قطره تا دریا” این وضعیت وجود داشته است. اما بهرغم اینکه فیلم فروغ یکی از درخشانترین فیلمهای شاعرانه ایران را ساخته است، با این وصف از کاستیهای تکنیکی قابلتوجهی برخوردار است. بخشی از انتقاداتی که آقای شمیم بهار مطرح میکند، به فیلم وارد است. خیلی از کاتها نادرست خورده و فیلم ساختار مستحکمی مثل “تپههای مارلیک” ندارد. میتوانم بگویم فیلمهای تقوایی نزدیک به ساختار فیلمهای گلستان است و بخشی از حشمت و شکوه فیلمهای گلستان را بیشتر در آن میتوان یافت. وقتی “باد جن” را نگاه میکنید گفتار فیلم از فیلمهای گلستانی بیرون میآید. به نظر من نزدیکترین فرد به گلستان ناصر تقوایی است.
بهرامینژاد: فضای حاکم بر فیلمهایی که از آن استودیو بیرون میآید نشان میدهد که از یک ذهن و سلیقه خاص ناشی میشود. حتی فیلم فروغ هم به کارهای گلستان نزدیک است.
امامی: گلستان به کرات اعلام کرده که فروغ مستقل از من کار کرده و وقتی “خانه سیاه است” فاین کات زده شده من به او گفتم فیلم تو یک پلان مرداب کم دارد و رفتم و یک پلان را در تپههای قیطریه گرفتم و در فیلم گذاشتم. صرف نظر از تهیه، گویندگی و نگارش گفتار آغاز فیلم و این پلان، گلستان نقش دیگری در تولید این فیلم نداشته است.
بهرامینژاد: حاشیه دیگری هم که درباره فیلمهای گلستان وجود دارد بحث کارگردانی “موج و مرجان و خارا” ست. خیلیها معتقدند آلن پندری این فیلم را کارگردانی کرده اما گلستان گفته من به آلن پندری یک شات لیست دادم و پلانها را کشیدم و او رفت آنها را گرفت و آورد.من میگویم اگر این دو حاشیه را کنار بگذاریم، میبینیم که تمام این فیلمها چقدر به هم نزدیک است. اینکه گلستان یا آلن پندری آن را ساخته است مهم نیست. محصول نهایی یکی از آثار استودیوی گلستان است.
امامی: این قضیه را باور ندارم. گلستان در آن زمان که “موج و مرجان و خارا” کلید میخورد بهخاطر تصادفی که کرده و شکستگی پایش، برای مدتی نسبتاً طولانی خانهنشین شده و کار فیلم را به پندری سپرده است. پندری هم با توجه به آنکه از شل میآید، کسی نبوده که بشود به او دیکته کرد.
کلانتری: چطور فیلم فروغ و گلستان را به هم نزدیک میبینی؟
بهرامینژاد: حال و هوای کلی فیلم و نوع نگاه به واقعیت و البته این شکل از شاعرانگی را که در فیلمهای صنعتی گلستان هم میبینیم، نشاندهنده این موضوع است. اینها رفتند که یک فیلم سفارشی برای حمایت از جذامیان بسازند اما فروغ کار خودش را با واقعیت آنجا انجام داد. همان کاری که به نوعی گلستان هم همواره در آثار سفارشیاش میکرد.
کلانتری: اما فیلم فروغ یک نکتۀ اساسی دارد که فیلمهای گلستان آن را ندارد، آن هم بار احساسی عاطفی و شدیدی است که روی فیلم فروغ سوار است که اصلاً این فضا را در فیلمهای گلستان نمیبینیم.
امامی: اتفاقاً من این فیلم را از سینمای گلستان به شدت دور میبینم. حرف تو را درباره آلن پندری دقیقاً درست میدانم. اما کار فروغ، گلستانی نیست. به لحاظ پشتیبانی و تهیهکنندگی گلستان حضور دارد اما به لحاظ مؤلف نه، چون مولف فروغ است. بهرغم تمام اشکالات تکنیکی و به لحاظ ساختاری.
کلانتری: یک چیز مهم گلستان این است و دربارهاش هم گفته میشود که در شرایطی که همه چیز ایدئولوژیک بوده و حتی حکومت هم ایدئولوژی باستانگرایی را به وجود آورد و جریانهای مذهبی و چپ هم ایدئولوژیک بودند، اما گلستان کاملاً استقلال نگاه، نظر و تفکر داشت. اما حرف اصلی من این است که در کنار اینکه گلستان در نگاه و تفکر و ذهنیت ایدئولوژیک نبوده اما از نظر روحیه ایدئولوژیک بوده و نوعی عناد و لجبازی و قد بازی داشت و گاه با دشمنش خود را تعریف میکرد.
امامی : با همه اینها اگرچه دنبال پدر و فرزندتراشی در هیچ جا نیستم اما به خاطر احترامی که به ایشان دارم آقای گلستان را پدر سینمای مستند ایران میدانم. بعد از یک سری فیلمهای تبلیغاتی، اولین فیلمهای مستند، به معنای معتبر و جهانی آن، از کارگاه فیلم گلستان بیرون میآید که واجد احترام و اهمیت است. اما در عین حال ما نمیتوانیم وارد بحثهای انتقادی نشویم. به نظر من بیشترین آسیب از رفتار ویژه آقای گلستان متوجه خود ایشان شده و همین باعث شده ما از توان و خلاقیت بالای ایشان کمتر بهرهمند بشویم؛ اگر این ایشان این روحیه و طرز برخورد را نداشت، میتوانست همچنان کار بکند و ما فقط به چهار پنج مستندی که در دهه 40 ساخت دلخوش نباشیم. البته شاید برای عدم فعالیت ایشان طی این 30 تا 40 سال اخیر، این دلیل محکمی نباشد. از جمله اقامت طولانی ایشان در خارج از کشور.
بهرامینژاد: همایون راست میگوید مستندسازی جدی ایران به معنای واقعی کلمه از او به اوج میرسد. اما انگار هر آرتیستی که حرفی برای گفتن داشته باشد اول به سمت سینمای مستند میآید. گلستان هیچ وقت مستندساز صرف نبود و باقی هم نماند. عباس کیارستمی، رخشان بنیاعتماد، کامران شیردل، هژیر داریوش، کیانوش عیاری و بقیه هم همینطور بودهاند. یکی از تناقضهای سینمای مستند ما این است که بهترین مستندهای ما را کسانی ساختند که اصلاً حرفهشان مستندسازی نبود.
امامی: رضا اجازه میخواهم در این زمینه، با تو موافق نباشم.. گلستان اتفاقاً به نظر من وقتی مستند میساخت مستندساز بود و وقتی که داستانی میساخت داستانیساز. و کمتر مستندسازی اینگونه است. مستندسازان ما غالباً وقتی به سینمای داستانی میروند گرایشهای مستندشان غالب میشود، و وقتی هم به ساخت فیلم مستند روی میآورند، در زمینه گرایشهای داستانیسازی، تکلیفشان با خودشان روشن نیست. در این زمینه دو استثنا داریم یکی از آنها ابراهیم گلستان است که وقتی مستندساز است مستند واقعی میسازد و تقوایی هم همینطور است که آن هم از مکتب گلستان میآید. البته منوچهر طیاب هم مستندساز ماند و در عین حال که یکی از بهترین فیلمهای داستانی سینمای ایران، یعنی «سوزنبان» را ساخت.
کلانتری: هر دوی اینها از افرادی هستند که سینمای مستند را تنها سینمای مؤلف نمیبینند، صنعت، هنر و ساختاری هدفمند میبینند.
بهرامینژاد: آخرین حرفی که در مورد گلستان میخواهم بگویم این است که نمیتوان رد سازنده آثارش را بعد از نیم قرن پاک کرد. اگر در اینترنت بگردید، میبینید که نسل جوان دربارهاش مینویسد و گفتوگو میکند و صفحات متعددی برای این فیلمساز در رسانههای اجتماعی ساخته شده است. این قدرت آثارش را میرساند. با تمام آن حواشی که در اطراف او ساخته شده، هیچ کس نمیتواند ردپای ماندگار او را حذف کند.
امامی: با تمام احترامی که برای آقای گلستان قائل هستم اما حالا که اواخر این گفتوگو است امیدوارم آقای گلستان یک نکته را روشن کند. از وقتی که جمشید کرمی به دو نسخه متفاوت از فیلم “خانه سیاه است” اشاره داشت و بعد ناصر صفاریان این دو نسخه را منتشر کرد، این سوال برای من باقی مانده که این قضیه از چه توضیح و توجیه تاریخی برخوردار است؟ به عنوان یک دوستدار سینمای مستند، تاریخ آن و شخص آقای گلستان، از ایشان خواهش میکنم که دست از انکار نسخه دوم بردارند و وجود آن را توضیح دهند. برخی از دوستان آقای گلستان از جمله احمدرضا احمدی و دیگران میگویند که این نسخه را در آن زمان هم دیدهاند. البته آقای گلستان این حق را دارند که اگر طرح این قضیه به حریم شخصی ایشان مربوط میشود، سکوت – و نه انکار- خود را همچنان ادامه داده و آن را به تاریخ سینمای مستند ایران نفروشد اما فکر میکنم اگر امکانش باشد بهتر است که این مسأله روشن شود.