یکسال پیش در چنین روزهایی، پیکر شعلهور “محمد بوعزیزی”، کبریت انفجار بشکه باروت خشم و سرخوردگی متراکم ملتهای عرب شد. مبارک و قذافی هنوز بر سر قدرت بودند و “بنعلی” هم تصور میکرد با عیادت نمایشی از جانشیفته نیمسوختهای که در بیمارستان شهر “سیدی بوزید” آخرین نفسها را میکشید، میتوان بر آتش شعلهور، آب خاموشی ریخت. کمتر از یکسال بعد چهره خاورمیانه دیگرگون شده؛ تونسیها هم پیشاهنگ انقلاب بودند، هم پیشگام برساختن نهادهای دموکراتیک بر ویرانههای دیکتاتوری. کار آنها که از آهنگ انقلاب تونس سودایی شدند اما انگار به این راحتیها سر نمیگیرد. دادستان دادگاه لاهه میگوید نحوه کشته شدن رهبر بدعاقبت لیبی میتواند در فهرست جنایت علیه بشریت طبقهبندی شود. این یعنی گرگ و گله اگر نگوییم خوی هم، دستکم بوی هم را گرفتهاند. مردمان سرزمین نیل نیز - با کولهبار آکنده از فرهنگ و تمدن چند هزار ساله - که مسافر واگن دوم قطار بهار عربی بودند هنوز در گرداب هرجومرج دست و پا میزنند. کمتر روزی است که خبری از درگیریهای اغلب خونین قاهره و دیگر شهرهای مصر روی خروجی خبرگزاریها قرار نگیرد. دردناک اینجاست که کشمکشهای خونین خیابانی در حالی رخ میدهد که بنیادگرایان سلفی که خاموشان و غایبان همیشگی شبهای التحریر بودند، در غیبت و سردرگمی پیشاهنگان انقلاب، کرسیهای قدرت را یکبهیک فتح میکنند. مبارک در قفس است اما روح سرگردان استبداد و عدممدارا، همچنان در پهنه مصر تنوره میکشد. راست گفتهاند که دردهای نهفته در جان و تن ملتهای کهن، دیرتر و سختتر درمان میشود. ستیز مصریان این روزها بیشتر با خویشتن است تا جهان. راست گفت مهندس بازرگان که آزادی نه دادنی است، نه گرفتنی؛ یاد گرفتنی است.
منبع: شرق، 27 آذر