سیاه، سفید، خاکستری، سبز

آرش بهمنی
آرش بهمنی

1- یادم نمی رود، نوروز 77 بود. ما سرخوشانه از حضور خاتمی در کاخ ریاست جمهوری، در باورمان این بود به زودی به آنچه که می خواهیم، می رسیم. در فکر جامعه مدنی بودیم و لق لقه زبان مان، گفت و گوی تمدن ها بود و  زنده باد مخالف من… روزنامه و مجلات را نمی خواندیم، می بلعیدیم. “آدینه” و “ایران  فردا” که زمانی خریدن و خواندن شان از گناهان کبیره بود، اکنون از ژست های روشنفکری مان بود. فیلم می دیدیم و روزنامه می خواندیم و بحث می کردیم و رویاهای مان ساختن ایرانی بهتر بود، ایرانی برای همه ایرانیان. می خواستیم سید خندان را یاری کنیم که تمامی آرزوها و امیدهای سرکوب شده یک نسل را برای مان نمایندگی می کرد. و چقدر سرخوش بودیم که قرار است رییس جمهور “ما” پیام نوروزی بدهد، با لحنی که هیچ از آن نمی فهمیدیم، اما لذت می بردیم…

برای ما، خاتمی نه یکی از دولت مردان جمهوری اسلامی، که فرشته ای بود برای تحقق آرزوهای مان. تصورمان این بود که با هر تکان عصای اش یکی از آروزهای مان برآورده می شود و ما می مانیم و ایرانی آزاد و آباد و شاد… همان روزها بود که در پای سفره هفت سین مان به بانگ بلند خواندیم: یا مقلب القلوب و الابصار…

2- نوروز 79 برای مان، تازگی داشت. برای ما که سفره هفت سین و عیدی گرفتن و ماچ و بوسه در کنار خانواده و پای تلویزیون معنا پیدا می کرد، دوری از خانواده حس غریبی بهمان می داد. اما مدتی بود که خانواده بزرگ تری پیدا کره بودیم. خانواده ای به بزرگی ایران. چند هفته ای پیش تراز نوروز، در 29 بهمن، دست به خانه تکانی زده بودیم و حالا در مقابل بیمارستان سینا، برای آنکه مغز متفکر خانواده بزرگ مان بود، جمع شده بودیم. دروغ چرا، دوری و تنهایی را احساس نمی کردیم. احساس مان این بود که خانواده ای 20 میلیونی داریم و چقدر به خود می بالیدیم.

اما آن نوروز برای مان سخت گذشت؛ به دوستان مان در دانشگاه حمله شده بود و آن ها را به خاک و خون کشیده بودند، روزنامه ها یکی یکی تعطیل می شدند، زندان ها کم کم پر می شد از کسانی که چون ما می اندیشیدند، اما ما صبور بودیم. هم چنان فریاد بر می آوردیم: زنده باد مخالف من و هم چنان خاتمی برای مان، بت عیاری بود که دین و دل از ما ربوده بود.

دل نگرانی اصلی مان اما در آن روزها برای آن بود که مغز اصلاحات می نامیدندش. هر چند ما نمی پسندیدم این نام را: آقا سعید صدایش می کردیم. هم احترام در خود داشت و هم رفاقت و چقدر لذت می بردیم از رفاقت با این فرد. سعید ما به تیر غیب سعید دیگری گرفتار شده بود  و ما ـ از هر دین و مذهب و قبیله و آیین ـ در مقابل بیمارستان سینا چنین می خواندیم: یا مدبر اللیل و النهار…

3- نوروز 85 بود. زندگی رویه تلخ اش را به ما نشان داده بود. سید دیگر رییس جمهور نبود، چه بسا دیگر محبوب ما هم نبود. در جواب همه جفاهایی که به نظرمان در این سال ها به ما کرده بود، در دانشگاه به او تاخته بودیم، نیش اش زدیم و ناتوانی هایش را به رخ اش کشیدیم.

شیخ و دکتر هم کاری از پیش نبرده بودند در انتخابات و  ما مانده بودیم و رییس جمهوری که ما را نمی دید. گرچه هنوز یک سال از رسیدن اش به ریاست جمهوری نگذشته بود، اما برای ما که تجربه بودن با سید خندان را داشتیم، تحمل همین کمتر از یک سال هم غیرممکن بود. معدود روزنامه های مان توقیف شده بود و یاران مان در بند بودند. روزهای مان تلخ می گذشت و ما با سیگاری بر لب و روزنامه ای در دست، از اوضاع می نالیدیم و هم چنان سید را ملامت می کردیم که با ما هر چه کرد، آن آشنا کرد.

روزهای تلخ مان تمامی نداشت و ما بی صبرانه منتظر روزی بودیم که باز هم سرنوشت مان را از سر بنویسیم. می خواستیم باز هم برگردیم به آن روزهای خوب، روزهایی که رفته بودند. امیدوار بودیم که یه شب مهتاب، باز هم ماه بیاید. آن روز بی اختیار بر سر سفره هفت سین با خود زمزمه کردیم: یا محول الحال و الاحوال…

4- نوروز 89 است. میر و شیخ و سید اکنون جامه ای دیگرگونه بر تن کرده اند. جهان اکنون گوش به “ندا”ی ما سپرده است. در سفره هفت سین مان جای “سهراب” خالی است. شاید به جای هفت سین، اکنون تنها شش سین بر سر سفره مان باشد. با چشمی گریان و چشمی خندان، بر کنار سفره نشسته ایم.

اکنون تمامی بغض های فروخفته سال های اخیر را، رها کرده ایم. تمام حرف های ناگفته، تمامی آنچه دردل داشتیم و در خاموشی به هزار سخن می گفتیم، تمام حقارت های سال های اخیر مان، عصبانیت ها… همه و همه ناگهان چون آتشفشانی از سینه مان جوشیده است. آتشی سبز را شعله ور ساخته ایم که دامن بسیاری را گرفته است. سبزی رخ مان، زردی روی مستبدان را عیان کرده و آن ها را رسوای عالم ساخته است. سبزی ما، که در همه این سال ها بود و کسی آن را نمی دید، اکنون جهانی را به خود مشغول ساخته است.

بی جهت نیست که در سفره هفت سین مان، عکس ندا و سهراب و امیرجوادی فر و محسن روج الامینی و مصطفی غنیان و سیدعلی موسوی و … را گذاشته ایم …

در کنار سفره هفت سین امسال مان، با چشمانی گریان و چشمی خندان، با خود زمزمه می کنیم: حول حولنا الی احسن الحال…