روز 24 ژوئن در دانشگاه برکلی پیرامون اینکه چرا تاکنون توسط ایرانیان خارج از کشور یک سازمان حقوق بشری نیرومند پا نگرفته نشستی برگزار شد. در این نشست حاضران نیز فرصت اعلام نظرات خود را داشتند. ضمن بحث و نظر روشن شد موافع پیش رو برای حرکت های سازمان یافته دموکراتیک توسط ایرانیان، محدود نمی شود به عملکرد حکومت های استبدادی و شعاع اقتدار آنها. بلکه دیوار بی اعتمادی را می توان از نگاه دیگری هم نگریست و بازتاب داد. بی گمان دیوار بی اعتمادی در فاصله مردم و حکومت قدیم و هزاران ساله است. اما خوب که بنگریم دیوار بی اعتمادی در فاصله مردم و اپوزیسیون (داخلی و خارجی) هم در تمام زمینه ها ایجاد مانع کرده است. آسان است بگوییم که جامعه مدنی فقط به لحاظ استبداد سیاسی توش و توان پیدا نکرده، اما آسان نیست این نظریه را مثل یک حکم قطعی فرموله کرده و از ریشه یابی موانع اجتماعی و فرهنگی دیگر طفره برویم.
پس از انقلاب 1357، درست است که اختناق در ایران وحشت آفریده و سرکوب درجه ارعاب را بالا برده است و رهبران مخالفان در تمام گروه های فکری منزوی و زمین گیر شده اند. اما در همین دوران تاریخی نشانه هایی هم نمی بینیم که مردم نسبت به چند تن از آن همه ستمدیدگان سیاسی که در بند بوده اند یا هنوز به گونه ای فعالیت را ادامه می دهند و با آتش بازی می کنند، گرایش زیادی داشته باشند و بخواهند. داوری نسبت به فعالان حقوق بشر داخل کشور بخشی از این تصویر کلی را شکل می دهد.
به عنوان نمونه، اکنون فعالان داخل کشور به همان اندازه در معرض کم اعتمادی مردم هستند که فعالان خارج از کشور. فعالان حقوق بشر اگر دورن کشورکار می کنند، تصویرشان توسط برخی محافل سیاسی و اینترنتی و رادیو تلویزیون ها خارج از کشور نزد مردم مخدوش می شود. چنانچه اعتدالی و میانه روی و پرهیز از رویارویی جدی با حکومت را با هدف ماندگاری در ایران در دستور کار قرار دهند، متهم می شوند به همسویی با حکومت، و هر گاه از اعتدال و احتیاط دوری کنند، سوال پشت سوال مطرح می شود که اگر همکار صدیق جمهوری اسلامی نبودند نمی توانستند این گونه موضع گیری کند و …
به کارگیری این شیوه های غیر منصفانه تنها عامل برای ایجاد دیوار بی اعتمادی نیست. اساساً از انقلاب 1357 به بعد مردم ایران از اینکه چهره یا چهر هایی از فعالان ستمدیده را انتخاب کنند و با اعتماد تبدیل به کادر آنها بشوند یا یک چنین گرایشی را بروز بدهند خودداری کرده اند.
پرسش طرح شده در نشست 24 ژوئن دانشگاه برکلی به هر سمت و سویی هدایت می شد با این دیوار بی اعتمادی و علل و عوامل ناشناخته یا کمتر شناخته شده آن برخورد می کرد. نسل اولی ها یک عامل مهم را با تواضع و خضوع کامل این واقعیت می دانستند که به لحاظ شرایط خاص تاریخی در دوران زندگی سیاسی شان از این شاخ به آن شاخ پریده اند و برخی آلودگی های سیاسی ثبت شده در پیشینه شان ایجاد اشکال کرده و دیوار بی اعتمادی را بالا برده است. همچنین از موانع اجتماعی و فرهنگی هم سخن به میان آمد و گفته شد ایرانیان فقط به حرکت های ناگهانی، هیجانی و برانداز که بتواند در کوتاه مدت زورمندان را به جوخه مرگ بسپارد اعتماد می کنند. آنها از حرکت های آهسته و مداوم که مبتنی بر وجود اعتماد عمیق فیمابین سمبول های مخالف و مردم است اجتناب می کنند.
علاوه بر طرح نظراتی از این دست، یک نقطه نظر در مرکز نشست دانشگاه برکلی بیش از دیگر نظرات در مرکز توجه بود. از آن جمله گفته شد فرهنگ حقوق بشری هنوز در ایران ریشه ندوانده است.
برخی معتقد بودند اما بحث حقوق بشری از دوران اصلاحات در ایران گسترده شده و فعالان به قیمت زندان رفتن، آواره شدن و پرداخت انواع هزینه ها با ناقضان حقوق بشر در افتاده اند که طبعاً آنها را در رده نیروهای برانداز طبقه بندی کرده اند. کسانی که از ضعف فرهنگ حقوق بشری در جامعه و حتی در محافل حقوق بشر داخلی می گفتند یادآور شدند بحث حقوق بشری درست است که گسترده شده، ولی محدود است به وضعیت چند زندانی سیاسی که تبدیل به سوژه های بین المللی شده اند. دیگر زندانیان سیاسی که به این درجه از شهتر بین المللی نرسیده اند از چشم برخی فعالان مؤثر حقوق بشری دور می مانند. یکی از حاضران بر پایه تجربه های شخصی تأکید کرد وکلای مدافع گاهی برای انتخاب موکل و دفاع از حقوق یک زندانی سیاسی “گزینشی” اقدام می کنند که این خود به تنهایی و به هر دلیل که اتفاق بیفتد نقض حقوق بشر توسط فعالان حقوق بشر است.
در مجموعه میانسالان و سالمندان حاضر در نشست بر این باور استوار بودند که نسل دوم مهاجر می تواند برخی موانع را خارج از کشور از پیش پا بردارد. گفته شد نسل دوم مهاجر به لحاظ شرایطی که در آن رشد کرده، همه ایده آل ها و کمال مطلوب ها در تغییر رژیم جستجو نمی کند. افراد این نسل با اتکا به تسلط بر تکنولوژی کامپیوتر و دسترسی به رسانه های غربی و دانستن زبان انگلیسی می تواند از موانع فرهنگی و سیاسی موجود عبود کند و بدون نیاز به رهبران فرهیخته و نخبه و زندان رفته و قربانی شده، ایده حقوق بشری را همه جانبه گسترش داده و با این هدف هسته های گوناگون در کشورهای میزبان ایجاد کنند. در صورتی که این فعالان جوان در مواعد زمانی معین با یکدیگر دیدار عمومی داشته باشند و اطلاعات و تجربه های خود را مبادله کنند، گامی استوار با هدف نهادسازی برداشته اند. این شکل از نهادسازی چنانچه تغییر رژیم را در دستور کار پیش بینی کند، نمی تواند در درازمدت چاره ساز بشود.
مبانی حقوق بشر هنگامی تبدیل به نهاد می شود که بخواهد از تکرار کشتار و شکنجه بکاهد. فلسفه وجودی کمیته های حقیقت یاب و نهضت های نیرومند حقوق بشری در کشورهایی مانند آمریکای لاتین، پیشگیری از تکرار بوده است. خانم برادران به درستی آن را “علیه فراموشی” ترجمه کرده است که معادل اندیشمندانه ای است. “علیه فراموشی” به این اعتبار است که با نهادسازی حقوق بشری و تأکید بر تمام جنبه های تئوریک و اجرایی آن برای وصول به شرایط زیست انسانی می توان از اینکه خشونت ها و جنایت ها از خاطره جمعی پاک بشود جلوگیری کرد. هر چند نمی توان جان و مال و شرف و آنچه را قربانیان از دست داده اند به آنها بازگرداند. “علیه فراموشی” یک سلسله برخورد با ناقضان حقوق بشر است که به تکرار جنایت و شکنجه منجر نمی شود.
ایران در هر حال در آستانه تحولات سیاسی نشسته است. بر ما معلوم نیست این تحولات به کجا می رود. اما معلوم است که در راه است. هر گاه جا به جایی قدرت اتفاق بیفتد مواجه خواهیم شد با کینه های تلنبار شده که اینک زیر پوست گرفتاری های اقتصادی از نظرها مخفی است. آیا رواست برپایه کینه ها و حسن انتقامجویی، دیگر بار جوانان ایرانی به جوخه های اعدام سپرده بشوند؟ آیا سزاوار است کسانی بخواهند هر یک از جوانان بسیجی را تنها به جرم بسیجی بودن طعمه انتقامجویی کنند؟
پیشگیری از آن سیلاب خون و خشونت که ممکن است در راه باشد فقط از عهده نهادسازی های حقوق بشری بر می آید که می توانند الگوهای صلح آمیز و تسلی بخش را از دورن تاریخ خونبار کشورهای آمریکای لاتین بیرون بکشند و آنها را با تاریخ و فرهنگ ایرانی درآمیزند و سازگار کنند. کار آسانی نیست.
نسل اول فعالان حقوق بشر با کمال خضوع به نسل دوم برای ورود به نهادسازی حقوق بشری امید بسته است. اگر سیل و طوفانی در راه است و می توان از همین حالا درجه وحشت آن را گمانه زد، می شود برای مهار آن هم فکری کرد.
نشست دانشگاه برکلی فقط تلنگری بود به فاجعه ای که آن را پیش بینی می کنند. نشست، قطعنامه و دستورالعمل صادر نکرد. زیرا که حاضران عموماً سوال کننده بودند و می خواستند بذر سوال را بپاشند. امیدها بیشتر به نسل دوم مقیم خارج بسته می شد. از آن رو که یک: از ماشین سرکوب فاصله دارند؛ دو: در کشورهای میزبان به اهمیت احترام به حقوق انسانی پی برده اند؛ سه: با شکل های صلح آمیز مخالفت با جنگ و نقض حقوق بشر به خوبی آشنا هستند.
نهادسازی با هدف “علیه فراموشی” و تبادل نظرات و تجربه های تاریخی در جمع جوانانی که به این حوزه از فعالیت می پیوندند، محتمل است بتواند به ایجاد کمیته های حقیقت یاب با ویژگی های نمادین در خارج از کشور اقدام کند و مراکز انباشت اطلاعات از نوع قابل اعتماد را پایه گذاری نماید. اعتماد سازی دشوارترین کارسیاسی است که در نبود آن، پیاپی نقض حقوق بشر اتفاق می افتد و پیاپی با ورود یک سوژه جدید و یک قربانی جدید، خاک فراموشی مثل آوار خاطره جمعی را می بلعد و نهادهای قدرتمند حقوق بشری حضور ندارند تا “علیه فراموشی” و تکرار فاجعه تأثیر بگذارند.