آذرپیک سوژه را دزدیده، آزادش نکنید

سروش فرهادیان
سروش فرهادیان

الان نیش خندش را می بینم. دل دل می کند به روزنامه برسد و سوژه را بکوبد به تاق صفحه، درست همان جا که باید.
اندازه تیتررا با خودش مرورمی کند؛۴۰، ۳۶ یا اصلا ۶۸. هرچه گل درشت تر لذتش هم بیشتر. خوشحال است؛هم ازبکربودن سوژه ای که در دست دارد هم ازلذت جلو افتادن ازرقیبان رسانه ایش.
می شناسمش که می گویم.
دروغ چرا، آن وقت ها که با هم پارلمان می رفتیم رقابت هم داشتیم.
صبح درراهروهای مجلس چرخی می زدیم. کمی راجع به خط وربط و سوژه ها حرف می زدیم. نیمچه تقسیم کاری می کردیم. سوژه هایی که واضح بود را با هم پی می گرفتیم. نگرانی خانواده های زندانیان سیاسی و عقیدتی و رسانه ای را به آنانی که کمی گوششان می شنید انتقال می دادیم.
در نهایت این میانه هر کدام تلاش می کردیم سوژه ای را قاپ بزنیم و برای رسانه خودمان صید کنیم. دورازچشم دیگری حس رقابت برمان مسلط می شد. هم دیگر را می پیچاندیم و دل توی دلمان نبود که سوژه انحصاری بماند برای ما و رسانه مان. زیر چشمی هم‌دیگر را دنبال می کردیم که نکند خبر بخوریم.
سوژه ای اگر پیدا می شد تنها خوری می کردیم، هم را می پیچاندیم و می پیچیدیم به سمت روزنامه. گاهی تا میانه شریعتی هم مسیر بودیم. من رو به شرق و بعدها بهار. او اما همیشه به سمت اعتماد.
فردا دوباره روز از نو روزی از نو. اگر خبری به او و رسانه اش زده بودم که خوشحال منتظر آمدنش می شدم. گاهی نمی آمد. من هم حالم گرفته می شد. اما هردویمان می دانستیم که دسته گلم را دیده. اگرهم می آمد دست پیش را می گرفت و می گفت: “خیلی خوب بود. من هم سوژه را دیده بودم اما سانسور شد.”
اگر هم خبر خورده بودم که می گفت: “راستی فلان گزارش را شما هم کار کردید؟” این را می گفت تا کاری که کرده بود را یک راست بکوبد وسط صورتم. برای اینکه حرصش را در بیاورم با بی تفاوتی می گفتم: “نه!” و او پاسخ می داد: “چطور؟ من فکر می کردم در جریانی.”
معلوم است سوژه ای که قاپ زده را شب قبل، درست لحظه ای که سایت روزنامه اش به روز شد، دیده بودم. حرص خوردم و خودم را تنبیه کردم .
خبر زدن و خوردن اما یک خط قرمز داشت. آن هم پی گیری وضعیت اسیران بود. پی گیری جنایت کهریزک، وضعیت حصر میرحسین و کروبی و رهنورد، همکاران در بندمان و هر آنچه به “سبز”ی زندگی می زد. این سوژه ها مشمول رقابت نمی شد.
اگر غیر از پارلمان جایی رفته بودیم و گزارشی نوشته بودیم یا با کسی گفت و گوی خوبی انجام داده بودیم ماجرا فرق داشت. خبری از ترفندهای همیشگی نبود. خوشحالی بود و تشویق.
الان اما آذرپیک چموش سوژه ای را از همین جنس قاپ زده. پیچانده ما را و پیچیده به بازی.
دقیقا هم رفته به حوزه خبر؛ یعنی بردنش به حوزه خبر. الان مشغول راستی آزمایی است تا بداند که چقدر سوژه اش مهم بوده که به قول خودش او را بردند برای “س. ج “، بی آنکه بگویند چه کسی هستند؟ کجا می روند؟ تا کی می برند؟ به دستور کی می برند؟
اما هر سوالی که می پرسند آذرپیک یک گام جلو تر می رود.
آخرش چه، رها می شود. سوژه هم در ذهنش تکمیل شده، راستی آزمایی هم کرده، سند های گزارشش هم بیشترشده است.
روزگار می چرخد و سوژه نوشته می شود. این یک واقعیت است. حالا می خواهید از دست من عصبانی بشوید، خب بشوید. شاید چپ نشستم اما راست می گویم. حتی به شما “کارشناس” عزیز.
به گمانم او را رها نکنید. نه! رها نکنید. جدی می گویم. جدی.
اما چه می شود کرد، ناچارید رهایش کنید. از لحظه ای که او را برده اید منطق رها کردنش هم کلید خورده است؛حالا چندی روزی زودتر یا دیرتر.
از لحظه ای که او را برده اید در فکرروزهای پس از رهایی است. درفکر کوبیدن سوژه اش به تاق صفحه. در فکر اینکه شاخ تر می شود.
باور کنید با شماوحالتان حال می کند، می شناسمش که می گویم. با اینکه نردبانش می شوید تا دل مردم. می گویید نه به پشت سرتان نگاه کنید.
نردبان مسعود باستانی نشدید؟ نردبان احمد زید آبادی نشدید؟ نردبان بهمن احمدی امویی نشدید؟ نردبان ژیلا بنی یعقوب نشدید؟ نردبان مهدی محمودیان نشدید؟ نردبان مهسا امرآبادی نشدید؟ نردبان مرضیه رسولی نشدید؟ نردبان ریحانه طباطبایی نشدید؟ نردبان شدید. این هم همان است.
صبا آذرپیک را آزاد نکنید، شاخ بود شاخ تر می شود.
خودتان عرض و طول بامش را بیشتر کردید. برفش هم بیشتر می شود دیگر. پاروزن هم بیشتر می خواهید.
هرچه هم دیرتررهایش کنید شاخ ترمی شود. این یک قاعده است که روزهای استقامت به توان می رسد. این خاصیت نفوذ به درون مردم است. خاصیت اعتماد است. حرفش بیشتر شنیده می شود. کلامش بیشتر خوانده می شود.
فقط یواش می گویم. در گوش تان. صدایم را می شنوید؟ آن ماسکی که جلوی صورتتان را پوشانده کمی عقب بزنید تا صدایم به گوش تان برسد.
آزادش نکنید. سوژه را دزدیده. رها بشود خبر را می زند به تاق صفحه. بعد به رویتان می آورد. تازه شمامثل من راه درو نساختید که به روی مبارکتان نیاورید. خودتان بخشی از نوشته اش را تکمیل کردید. خبر می خورید و می پیچید به خودتان.

چه می کنید شما با ما و خودتان و سرزمین مان. ما به این رابطه راضی هستیم شما چطور؟
فعلا آذر پیک را آزاد نکنید تابعد.

منبع: فیس بوک نویسنده