مسیر دایره ا ی آزمون و خطا
تجربه ساختاری متفاوت، انگیزه اصلی رویکرد میرمحمدی به نگارش نمایشنامه”پاره های ساده” بوده است اما در این میان، هاشمی در مقام کارگردان از داستان نیز غافل نمانده و با ظرافت و دقتی قابل وصف، از شیوه روایتی متفاوتی بهره گرفته است تا به واسطه آن بتواند داستانی پر شاخ و برگ را در قالبی موجز و روایتی ساختارمند، به تصویر بکشد. از همین رو،وی با مد نظر قرار دادن یک واقعه به عنوان نقطه شروع یک نمایشنامه و در عین حال، پایان نمایشنامهای دیگر، دو نمایشنامه را که هر یک علاوه بر حفظ استقلال، در تعامل با دیگری کلیت و ماهیت متفاوتی دارند را عرضه میکنند.
در چنین شرایطی اگر متن نمایش بتواند جای ارتباط صرفاً ذهنی و داستانی از طریق دیداری و شنیداری هم با تماشاگر ارتباط برقرار نماید در آن صورت انتخاب و تغییر چنین فضاهایی به نمایشنامه اقدامی هوشمندانه است. هر چند این امکان هم وجود دارد که به رغم ارزشهای متن نمایش مذکور، در اجرا به دلیل برخی اشتباهات کارگردان همه ارزشهای متن به جلوه درنیاید.
دراجرای علی هاشمی جرح و تعدیلهای اندکی در پردازش متن انجام شده ولی موقعیتها و حوادث اصلی اجرا حفظ شده است. در عوض، میرمحمدی روی دیالوگها بیشتر کار کرده و به نظر میرسد در این رابطه گزینهای عمل کرده و فقط روی مضامین و دیالوگهای اساسی تأکید کرده است؛ این تمهیدات و هوشمندیها هنگام اجرا قابل درک است، چون خصوصیات دیالوگهای نمایشنامه را پیدا کردهاند. گاهی هم حتی تأویلپذیر شدهاند و همین بر ویژگیهای نمایشی آنها افزوده است.
هاشمی هیچ گونه نشانهای دال بر تقدم یا تأخر پارهای بر پاره دیگر نمیگذارد و به این ترتیب مخاطب در مواجهه با نمایشنامه، بدون اطلاع از ترتیب وقایع و حوادث، ناگزیر از یکی از قسمتها آغاز میکند که این آغاز میتواند او را با چرخه روایت خطی داستان(مبتنی بر چرخه علت و معلولی حوادث و ترتیب زمانی وقایع) همگام کند و یا او را در پروسه روایت غیر خطی که مبتنی بر حرکت از حال به گذشته در روندی معکوس ـ از انتها به انتها ـ است، قرار دهد.
فزونتر آن که هاشمی ساختار روایی را در هر پاره نمایشنامه نیز در هم میشکند و با معکوس روایت کردن وقایع، برخلاف ترتیب زمانی وقوع حوادث و غالباً همراه با آشفتگی زمانی و یا روایت یک واقعه از دو منظر متفاوت، مخاطب را با شکلی نو از روایت و قصهپردازی مواجه میکند.
به تعبیری دیگر،کارگردان زمان را در اغلب صحنههای نمایشنامهاش به هم میریزد تا فرایند فهم و درک داستان و نیز مرتب کردن وقایع بر حسب ترتیب زمانی آنها، ذهن مخاطب را در لحظه لحظه نمایش، معطوف به رویدادهای روی صحنه کند. او با”فید اوت” و”فید این”های متناوب، علاوه بر آن که گذر زمان را در تکنیکیترین قالب ممکن القاء میکند، فرصت مییابد تا با تقطیع از رویدادی به رویداد دیگر روی صحنه، روایتهای موازی متعددی را در اثرش به وجود آورد. روایتهای موازی و متناوبی که جریانی سیال و کاملاً آزاد را در ساختمان و بدنه روایت پدید میآورند و به واسطه وجود آنهاست که کارگردان، امکان هرگونه بازی با زمان و یا به هم ریختن صحنهها( و به تبع آن به هم ریختن وقوع حوادث و وقایع) را مییابد.
در حوزه نمایشنامهنویسی موضوع گروگانگیری سیاسی موضوع تازهای به حساب نمیآید، اما چون این حادثه اغلب با دلایل و رویکردهای متفاوتی رخ میدهد، چندان تکراری و نخنما جلوه نمیکند و مخاطب تئاتر، خصوصاً آنهایی که برای نگرههای سیاسی و اجتماعی ارزش زیاد قائل هستند، همواره چنین مضامینی را دوست دارند. در نمایش “پاره های ساده” هم این گروگانگیری تا حدی پارادوکسدار است، یعنی زیاد هم به گروگانگیری شباهت ندارد.
اما حوزه اجرا و کارگردانی که با سلایق خود علی هاشمی انجام شده برخی از ویژگیهای متن را کمرنگ کرده است.تصاویری که به عنوان “سرفصل” به کار گرفته شدهاند، چندان بصری یا معنادار نیستند و همین گواه آن است که یک شیوه اجرایی و یک ذهنیت گرافیکی غیرواقعی بر موضوع و حوادث واقعی تحمیل شده است.
میزانسنهای انتخابی هاشمی هم متفاوت و اغلب دراماتیک هستند و این ویژگی در مورد بازی بازیگران نیز صدق میکند. برخی به تناسب نقششان دارای حرکات و جابهجایی زیاد و بعضی کمحرکت جلوه میکنند و اینها تمایزات پرسوناژهای متفاوت را عملاً نشان میدهد. لذا، بازی بازیگران در کل جذاب است .
با همه اینها، نمایش “پاره های ساده” در مواردی، صحنههایی قابل اعتنا و میزانسنهایی حساب شده دارد. از جمله میتوان به استفاده از فضای منفی و رها کردن بخشی از سمت چپ صحنه و همزمان به استفاده از بخش کناری سمت راست صحنه اشاره کرد که سبب شده فضای منفی، گمشدگی و پنهانکاری پرسوناژها و خاموش بودن محل را خاطرنشان کند. ضمناً قرار گرفتن پرسوناژها در سمت راست چنین صحنهای سبب “برجستهسازی” حضور پرسوناژها شده است.
نمایش “پاره های ساده” در کنار وجوه تراژیکاش دارای وجوهی کمیک نیز هست. دوگانگی برخی از پرسوناژها نیز بر این جنبه کمیک افزوده است و در کل نمایش را به یک “کمدی-تراژدی” تبدیل کرده است.
نمایش “پاره های ساده” در کل به خاطر ویژگی متن و نیز ردیابی ضعفهای نسبی و خاص اجرای آن قابل دیدن است: تماشاگر درمییابد که چگونه یک متن روایی و داستانی به یک متن نمایشی خوب تبدیل میشود و بعد چگونه در اجرا، به اشتباه و با استفاده از “سرفصلهای تصویری” گرافیکی دوباره بر فصل فصل کردن متن و داستانی کردن آن تأکید میشود و باز همه چیز به وجوه روایی و داستانگونگی متن ربط داده میشود.