وصله پینه به اقتصاد ورشکسته کشور

نویسنده
سها سیفی

هادی کحال زاده در “نه چندان جدی” معتقد است برنامه اقتصادی دولت نهم، وصله پینه به اقتصاد ورشکسته ‏کشور است:‏

غالب دوستداران جریان نئوکلاسیک کشور با آقای احمدی نژاد در زمینه پرداخت های نقدی یا تغییر جهت یارانه ‏ها موافق هستند و البته هم درسته و عموما توصیه به پرداخت نقدی یارانه حتی با پذیرش عوارض اون دارند.البته ‏به فرض توان اجرایی و اجرای درست اون! این دوستان با این پیش فرض اقتصادی که دستکاری یا رهاسازی یا ‏واقعی سازی قیمت ها الزامی است و باید به مکانیزم بازار مراجعه کرد و احترام گذاشت، واقعی کردن قیمت ها ‏را لازم و یارانه ها را عامل تزاحم در کارکرد واقعی قیمت ها می دانند و خوب از بعد سیاسی هم توان بالای مالی ‏دولت، خودش عامل تشدید سرکوب در ایرانه. اما نکاتی هست که باید به اونها هم دقت کرد. برنامه رئیس جمهور ‏مثل بستن یه ضبط مدرن روی یه ماشین ژیان پنچره…..‏

‎ ‎نمی دانم چه بگویم، می خواهم فریاد بزنم‎ ‎

‏”عسل نگاشت” می نویسد صدور حکم هانا عبدی؛ ظالمانه است:‏

نمی تونم چیزی بگم، نمی دونم که چی باید بگم. خیلی بده، خیلی بد. حکم هانا عبدی، فعال کمپین یک میلیون ‏امضا، بعد از هشت ماه حبس اومد، پنج سال حبس تعزیری. خیلی بده که هانا را برای کرد بودنش زندانی کنند، ‏خیلی بده که او را برای امضا گرفتن که در هیچ کجای قانون جرم محسوب نمی شود پنج سال زندانی کنند؟ پنج ‏سال. او همسن من است، ما پنج سال دیگر بیست و هفت سالمان است و او…‏

نمی دانم چه بگویم، می خواهم فریاد بزنم از این همه استبداد و بی عدالتی، از این همه مخالفت و ترس از برابری، ‏از این دادگاه، می خواهم فریاد بزنم از خبرهای هر روزی که می شنوم و هر روز وحشتناک تر از دیروز است، ‏از کسانی که بر مسند قدرت هستند. می خوام داد بزنم. امیدوار نیستم به تجدید نظر و بسیار نگران وضعیت ‏روناک صفار زاده.‏

‎ ‎باطبی را به حال خودش بگذارید‎ ‎

‏”آزادنویس” در حاشیه خبر خروج احمد باطبی از ایران نوشته است:‏

باطبی اتفاقأ توی زندان تبدیل به یک نماد شد و این خیلی نکته‌ی مهمی‌ست. یعنی همین حالا اگر به باطبی یک ‏عنوان دهان پرکن بدهند این دقیقأ خواسته‌ی جمهوری اسلامی‌ست که این آدم با حرف‌های نسنجیده‌اش بشود عامل ‏خراب کردن بسیاری از حرکت‌های اجتماعی دیگر. باطبی یک آدم رنج کشیده‌ای‌ست که زندگی‌اش تباه شده و حالا ‏باید به او فرصت زندگی کردن داد. نه موضوعیت رهبری دارد نه باید از او انتظار رهبری داشت. ‏

احمد باطبی اگر کاره‌ای شده مربوط است به زندان و این در عالم سیاست یک کار کاملأ وارونه‌ست. البته که ‏هوشمندی جمهوری اسلامی هم هست که دارد ناخالصی به منتقدانش تزریق می‌کند. انصافأ بگذارید باطبی زندگی ‏کند، جوانی‌اش که از دست رفته. این یقه جر دادن‌های وبلاگی مربوط است به بعضی حساب و کتاب‌های مالی بین ‏بعضی‌ دوستان سابق که حد و حدود دوستی‌شان معلوم نیست، یا از این ور غش می‌کنند یا از آن ور. ‏

‎ ‎راست می گویی، ما شکست خوردیم‎ ‎

رشید اسماعیلی در “دست نوشته های یک لیبرال دموکرات” نامه ای خطاب به یکی دیگر از دانشجویان تحکیم ‏وحدتی نوشته است:‏

نامه ات را که خواندم، دلم گرفت. راست می گویی، ما شکست خوردیم و چه شکستی تلخ تر از شکست اخلاقی؟ ‏هرکس به سهم خویش در این شکست سهیم است. من هم به سهم خودم. خودم را نمی بخشم به خاطر اینکه در ‏رنجاندن تو سهیم بوده ام و در مایوس شدنت. چه کرده ایم ما؟ مهدی امینی زاده زیر صعب ترین شکنجه ها در ‏زندان مایوس نشد و مقاومت کرد امروز اما از حال و روز ما نا امید است. من صمیمانه و صادقانه و به سهم ‏خویش عذر خواهم. من در برابر تو و همه ی آنها که برای دست و پا کردن نامی شایسته برای تحکیم زحمت ‏کشیدند و هزینه دادند شرمسارم. ‏

تمام انتقاداتی که به شخص من کرده بودی را می پذیرم، مسئولیت خطاهایم را به عهده می گیرم و اگر کاربرد ‏واژه ای موجب سوءتفاهم شده است صادقانه به خاطر آن عذر خواهی می کنم. اگر چیزی نوشتم برای حفظ آبروی ‏مجموعه ای بود که امثال عبدالله مومنی و علی افشاری و مهدی امینی زاده با خون دلهای بسیار و به بهایی گزاف ‏برایش اعتبار خریدند. اگر چیزی نوشتم در دفاع از مظلومیت عبدالله مومنی بود که از ارتکاب هیچ عمل ‏ناجوانمردانه ای در حقش دریغ نکردند و هر آنچه توانستند گفتند و نوشتند.‏

‎ ‎انواع کنترل!‏‎ ‎

‏”دانا” چند نوع از کنترل های اجتماعی را برشمرده است:‏

کنترل محسوس: گشتهای ارشاد که سر چارراه‌ها و در گذرها می‌ایستند.‏

کنترل نامحسوس: تغییر وضعیت چراغ قرمز- سبز تمام چهارراههایی که به جاهای تفریحی-گردشی منتهی ‏می‌شوند به چراغ خطر چشمک زن زرد یا قرمز.‏

پی‌نوشت یک: کنترل نامحسوس گره‌های کور ترافیکی در نزدیکی‌ی مراکز تفریحی و گردشی ایجاد می‌کند. دیگر ‏کسی انگیزه‌ای نخواهد داشت به آنجا برود.‏

پی‌نوشت دو: در یکی از چارراهها که ماشین‌ها به هم قفل شده بودند و چارراه گره خورده بود از گشت ارشاد ‏پرسیدم چرا هیچ کمکی برای باز شدن ترافیک نمی‌کند. تنها کافی بود که چراغ‌ها را با دست سبز و قرمز کرد. ‏جواب شنیدم: وظیفه‌ی ما چیز دیگری است. مسیری که در ترافیک رونده باید کمتر از ده دقیقه طول می‌کشید ۵۵ ‏دقیقه طول کشید.‏

‎ ‎تقاطع لیبرالیسم و محافظه کاری‎ ‎

سعید قاسمی نژاد در “لیبرالیسم رادیکال” در معرفی کتاب تازه ای از مرتضی مردی ها نوشته است:‏

در دفاع از سیاست با عنوان فرعی لیبرال دموکراسی مقتدر کتاب به تازگی منتشر شده دکتر مرتضی مردیها استاد ‏دانشگاه علامه طباطبایی است. جایگاه مرتضی مردیها در مختصات اندیشه سیاسی در ایران را باید در نقطه تقاطع ‏لیبرالیسم و محافظه کاری جست.مرتضی مردیها که از او کتابهایی چون دفاع از عقلانیت با عنوان فرعی در تقدم ‏عقل بر دین سیاست و فرهنگ، در فضیلت عدم قطعیت و مبانی نقد فکر سیاسی منتشر شده است را باید صریح ‏اللهجه ترین مدافع لیبرالیسم و فایده گرایی در ایران دانست.‏

‎ ‎نه به این و نه به آن‎ ‎

مرتضی اصلاحچی در “کورسو” از دوست آرمانگرایی نوشته است که رفتارهای اجتماعی اش مغایر ‏آرمانگرایی‌های خیالی اوست:‏

می گفت باید حکومتی بر سر کار باشد که در آن نه کارگری وجود داشته باشد ونه کارفرمائی، نه انباشت سرمایه ‏ای و نه فقری. مارلبورو می کشید و از کارگری می گفت که پول یک پاکت سیگار پنجاه و هفت را ندارد، ‏کاپوچینو می خورد و از فقیری حرف می زد که غذای هر وعده اش نان وچائی است، کیک می خورد و از کسانی ‏می گفت که تا به حال پای سیب ندیده اند.‏

بعد از دو ساعت خوشحال از اینکه دو نیروی جدید جذب کرده است فاتحانه پانزده هزار تومان پول کافی شاپ را ‏حساب کرد، پالتواش را پوشید و بیرون رفت. گوشه پیاده‌رو کودک دست‌فروشی را دید که از شدت سرما چمباتمه ‏زده است. از کنارش رد شد وگفت: کودک بیچاره!‏

‎ ‎زندانبانان عصر جدید‎ ‎

یاسر محتاری در“خانه ای از صفرو یک” می نویسد:‏

میشل فوکو یه زمانی جامعه ی مدرن امروز را با حضور انواع و اقسام رسانه ها مانند زندانی تصویر کرده بود ‏با زندانبانانی که درون یک برجک نگهبانی چند ضلعی با شیشه های رفلکس قرار دارند طوری که این نگهبانان ‏قادرند هرلحظه تمام زندانیان را ببینند و آنها را بپایند بدون اینکه زندانیان حضور آنها را متوجه بشوند ولی همیشه ‏سایه ی آنها را بر سر خود حس کنند به نوعی که هیچ وقت دست از پا خطا نکنند، این زندانبانان در واقع همان ‏رسانه ها هستند. ‏

این مسئله را در ایران به وفور دیده ایم. نمونه ی عینی آنهم اخیرا در دانشگاه زنجان رخ داد که رسانه ای مانند ‏یک گوشی موبایل این مهم را باکمک ابر رسانه ی اینتر نت در افشا کردن عقده های جنسی یک استاد دانشگاه ‏انجام داد تا به طور زنجیره ای آن را در اختیار رسانه های دیگر قرار دهد تا همه ی ملت چه خود ی یا ناخودی و ‏نخودی از آن با خبر شود اما کاش فوکو زنده بود تا ببیند در کشور روح جهان بی روح، هم زندان کذایی اش جامه ‏ی حقیقت پیوست و هم اینکه عشق پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند

‎ ‎هیچکس به هیچکس اعتماد نداشت‎ ‎

امین نظری در “شبنمی در کویر” مطلبی دارد در حاشیه انتخابات اخیر دفتر تحکیم وحدت و مسائل رخ داده در ‏این انتخابات:‏

نشست انتخاباتی تحکیم برگزار شد بی انکه انتخابی صورت بگیرد که فضا مبتذل تر از ان بود که بتوان تا پایان ان ‏نشست وانتخاب کرد. اگر تا پایان می ماندیم و برگزار می شد مطمئنا هیچ کارامدی نداشت که دیگر اعضای جدید ‏شورای مرکزی هیچ اعتماد و تعهدی به یکدیگر نداشتند. و چقدر تلخ بود این نشست برای من، هرگز تصورش را ‏نیز نمی کردم روزی اینچنین در فضای الوده و مسموم تنفس کنم. تحکیم تمام امال و ارزوهای دوره دانشجویی مرا ‏تشکیل می داده و می دهد اما نمی دانم چگونه می شود که در همین مجموعه که تمام اعضایش صادقانه در راه ‏ازادی و دموکراسی خواهی با یکدیگر و در یک سنگر می جنگند؛ اینچنین در فضای مه آلوددست به تهمت زدن و ‏انگ زدن نمود. ‏

اعضای فعلی شورای مرکزی که بیشترین هزینه را داده اند امروز متهم هستند به امنیتی بودن و دانشگاه پلی ‏تکنیک به عنوان قلب تپنده جنبش دانشجویی ایران متهم به حکومتی بودن و کارگزارانی. دلم می گیرد وقتی می ‏بینم دوستان اینچنین بی مهابا می تازند بر هر انچه هست. دلم سخت تر می گیرد ان هنگام که می بینم من نیز در ‏صف متهمان هستم!‏

‎ ‎ایران دچار مرض قند است!‏‎ ‎

بهزاد افشاری در “نوشته ها” معتقد است بیماری جامعه ایرانی شباهت بسیاری به آثار و عوارض بیماری قند ‏دارد:‏

باور کنید ایران دچار مرض قند است. دیده اید بیماران قندی به خوردنی هایی که بدنشان هیچ نیازی به آن ها ندارد ‏با ولع هجوم می برند. نیاز که ندارد هیچ ! برایشان زیان هم دارد. مثل شیرینی و شربت و برنج و… ! به تاریخ ‏ایران نگاه کنید. درست مثل همان بیماران، پیوسته با ولع به سمتی هجوم برده است که برایش زیانبار بوده است. ‏از همین روست که می بینیم آن امپراطوری بزرگ و با عظمت قرن به قرن اعضای بدنش یکی یکی سیاه شد و ‏قطع شد و امروز از آن شیر بی یال و دم فقط یک گربه ی نحیف و رنجور باقی مانده است. حالا هم که انگشت ‏های پایش در حال سیاه شدن است و سه جزیره ی ابو موسی و تنب بزرگ و کوچک کم کم (خدای نکرده) باید از ‏پیکره ی این گربه ی بیمار قطع شود. البته انگار خوزستان هم مثل پای راست آدم های قندی نشانه های سیاه شدن ‏دارد. ‏

‎ ‎می خواهند ما را شبیه خود کنند‎ ‎

رضا در “یکی به نعل یکی به میخ” می نویسد:‏

یکی از عوامل مشکلات فرهنگی ما اینه که میخوان همه رو شبیه همدیگه کنن. خودمونم بدمون نمیاد. بیشتر وقتا از ‏ضرب‌المثل “خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو” استفاده کنیم. برای ما اهمیت دارد که خودمون را موافق ‏دیگران نشان دهیم و تظاهر کنیم و در هیچ راهی تنها نمانیم. زمانی که در برابر جمعی در جامعه یا محیط کار ‏قرار می گیریم سعی می کنیم رفتار یا سخنی نگوییم که آنان برنتابند.‏

هر فرد در اجتماعات نوین بایستی دارای شخصیت مستقل و تفکر مستقل باشد. دیگر تنها شباهت ها نیستند که ‏هنجارها را می سازند بلکه تفاوت ها نیز سهم عمده در این مقوله پیدا کرده اند. نیازی نیست، انسان ها حتما مثل هم ‏فکرکنند و مانند هم عمل کنند. واقعیت جامعه امروز ما اما چیز دیگری است. می‌خواهند به هر ترتیبی شده ما رو ‏شبیه هم کنند. میخواهند خلاقیت فردی را از ما بگیرند. فردیت و تفکر ما رو تحقیر میکنند. ‏

‎ ‎مقاله ای در مورد تئوری دیدگاه‎ ‎

‏”مدرسه فمینیستی” مقاله ای ترجمه دارد که در خصوص تئوری دیدگاه است:‏

تئوری دیدگاه یکی از انواع تئوری‌های انتقادی است که می‌خواهد افراد تحت ستم را قوی سازد تا وضعیت خود را ‏بهتر کنند. تئوری انتقادی، تئوری است که از موضوع مورد مطالعه، برای آن و توسط آن به وجود می‌آید. در این ‏گونه تئوری‌ها، عمل بر معرفت‌شناسی برتری دارد.‏