“تمام مسلمانان در قرون اخیر به اندازهی یکسال از عمر فلسفی ویتگن اشتاین “اندیشه” عرضه نکردهاند. تعارف با هیچ کس نداریم.“(1)
قدمت تاسیس دانشگاه را در این کشور چه از زمان شاهپور اول ساسانی و دانشگاه جندی شاپور بدانیم و چه به خود ببالیم که از زمان خلقت آدم و یا پیش از آن، ما ایرانیان با دانش و دانشاندوزی و دانشگاه سروکار داشتهایم، امروز اینجاییم که هستیم. بین شش هزار دانشگاه برتر در جهان، دانشگاه تهرانمان رتبهی 987 دارد و “شریف”اش 1977. و این یعنی فاجعه.
اگر از نام به معنا نقب زنیم دانشجو میشود کسی که جویای دانش است. وظیفهی اصلی او دانشاندوزی است. و از قرار دانشگاه نیز اسم مکانی است که در آن فعل ِ دانشاندوختن صرف میشود. اما وقتی با داشتن چند میلیون دانشجو هنوز تیراژ کتاب در سرزمینات به دو هزار تا هم نمیرسد در مییابی که فاجعه عمیقتر از آن است که وصف شود. این سخنان به آن معنا نیست که رشد کمی آموزش عالی و کثرت دانشجویان تاثیری بر ارتقای سطح دانش و فرهنگ جامعه نداشته است. اما نسبت به رشد سریع دانش در جهان ما هنوز اندر خم پسکوچهایم.
تازه همین دانشگاه نیم بند ِ بی رتبهی ما نیز از حملهی فرهنگی و سرهنگی ِ زعمای امورمان مصون نیست و گویا آنان هنوز از این رتبه و مرتبت شرم آور، ناراضیاند و تا دانشگاه را به لحاظ علمی به قعر جدول جهانی نزول ندهند، نمیتوانند سر بر بالین آرامش بگذارند.
با باز شدن دوباره دانشگاهها و ادامهی روند اعتراضات دانشجویان به سیاستهای حاکمیت، این پرسش همیشگی مطرح میشود که آیا دانشجو وظیفهای جز درس خواندن دارد؟ آیا ظاهر شدن دانشجو در قامت و قوارهی یک فعال سیاسی از وظایف او است؟باید گفت جواب منفی است. دانشگاه مکان علماندوزی است و دانشجو موظف و مکلف است که تنها و تنها در پی کسب علم و فن باشد تا در رشتهای خاص تخصص پیدا کند. اما در جایی که حکومت از وظیفهی اصلی و اساسی و ذاتی خود دست میکشد و در همهی شئونات خصوصی و عمومی شهروندان خود مداخله میکند، زندگی شهروندان نیز از مسیر اصلی خود خارج می شود. وقتی حاکمیت شهروندان خود را نادیده میگیرد و نظراتشان را به پشیزی نمیخرد و کوس “انا ربکم الاعلی” می زند، دانشجو نیز از مسیر اصلی خود که همانا دانشآموختن است خارج میشود و به جنبش و تکاپو علیه نفی استبداد و خودکامگی میرسد، چرا که دانش، مطلق العنانی و یکهتازی را خوش نمیدارد. دانش در ذات خود تقلید را برنمیتابد. دانش ذلیل ِ دلیل است و قدرتی که تحلیل را نمیپسندد و از تجلیل غرق لذت میشود و دانشجو را ذلیل ِ علیل میپسندد، به دانشگاه و دانشجو حمله میبرد تا قدرت به ظاهر مرکوز اما به واقع مرفوض و مردود خود را بازسازی کند. و در این میان، هم قدرت ـ شر لازم- و هم دانش است که زیان میبینند. حاکمیت که به خاطر حفظ قدرت ـ که برای رتق و فتق امور و البته بر اساس رضایت عمومی به قدرت نیازمند است- شوکت علم و عقلانیت را تاب نمیآورد، بیش از پیش ضعیفتر و مستهلکتر میشود و دانش و دانشجو و دانشگاه نیز از قافلهی تمدن بشری دور میافتد. دانشجویی که آمده است تا در محیطی آرام و به دور از تنش تواناییهای بالقوه خود را به فعل در آورد، یا وقتاش صرف اعتراضات ـ البته به حق ـ سیاسی میشود و یا در گوشهی زندان گرفتار میآید. حکومت نیز، به جای انجام وظیفهاش که همانا تامین امنیت و پاسداشت آزادی های فردی و اجتماعی ِ شهروندان است، سرمایههای مادی و معنوی مردم را خرج سرکوب مردم میکند و اینچنین است که این چرخهی معیوب ادامه مییابد.
پانوشت
(1):محمدرضاشفیعی کدکنی / غزلیات شمس تبریز / نشر سخن 1387 / ص 70