خیال تان راحت شد؟ این همه بیخودی نگران بودید. این همه حال تان خراب بود و فکر می کردید تا این رهبری هست، هیچ اتفاقی نمی افتد و هیچ مشکلی حل نمی شود؟ هی می گفتید: این رهبری اینقدر لجباز است که هر کاری بخواهیم بکنیم مانع می شود و تا وقتی وجود دارد، مشکل کشور حل نمی شود؟ من گفتم خدا کمک می کند و مشکل مردم حل می شود، بیا، حل شد. آقای محمدی ریشهری که قرنها قبل گم شده بود و به نظر می آمد پانزده سال قبل اشتباهی سوار قطاری شده و رفته تانزانیا و همانجا شیرجوانی او را خورده و تمام شده، یک دفعه جلوی میکروفون ظاهر شد و گفت: “وظیفه روحانیت حفظ رهبری است.” یعنی با این حرف، بسیاری از مردم از نگرانی بیرون آمدند.
یعنی اگر می گفتند وظیفه حفظ رهبری با سپاه و بسیج است، می گفتیم بالاخره این سپاه و بسیج درست است دو هزار تا اشتباه می کنند، اما بالاخره رهبری را می توانند نگه دارند. یا اگر می گفتند مثلا حفاظت از رهبری را سپردند دست یکی از این موسساتی که مسئول حفاظت از کودکان بی سرپرست هستند، بازهم با وجود تفاوت سنی، بالاخره هنوز یک بیست سانتی جای امیدش باقی بود که رهبری حفظ شود، ولی با این حرفی که آقای ریشهری گفته که “وظیفه روحانیت حفظ رهبری است” بخش وسیعی از نگرانی های امت شهیدپرور حل شده، و افرادی که نگرانی خاصی دارند می توانند بروند جلوبوق بزنند و شادمانی جمعی برگزار کنند چون کلا مشکلات از این نظر حل است.
البته لازم نیست توضیح بدهم ولی می دهم که در چهل سال گذشته تقریبا روحانیت هر کاری که برعهده اش گذاشته شده بود، یا خوشش می آمد انجام بدهد، معمولا ناموفق مانده. روحانیت سی سال قبل فکر می کرد اگر ده سال دیگر زحمت بکشد، این ملت مسلمان می شوند، الآن به این نتیجه رسیده که اگر پنجاه سال هم زحمت بکشد، تازه پنجاه سال دیگر باید صد سال زحمت بکشد تا این ملت برسند به همان سی سال قبل. یکی دیگر از اهداف روحانیت ایجاد اخلاق در میان ملت بود، که نتیجه اش همین شده که مصرف الکل و پورنوگرافی و انواع بی ناموسی در کشور افزایش پیدا کند. یکی دیگرش هم این بود که روحانیون کشور از تلویزیون به عنوان منبر استفاده کنند، حالا الحمدالله نصف روحانیون کشور روی منبر استندآپ کمدی اجرا می کنند. روحانیت قرار بود باعث ایجاد وحدت در میان مردم بشود، الآن نصف روحانیون در حال نابود کردن نصف دیگرشان هستند.
یعنی با این وظیفه ای که روحانیت به عهده گرفته خیال همه مان راحت شد که این مقام معظم تا وقتی دست این علما هستند، خیال همه راحت است که شتر مرد حاجی خلاص! سالها قبل من در هر نشریه یا انتشاراتی کار می کردم، شش ماه بعد آنجا را تعطیل می کردم، یکی از اعضای فامیل مان به من گفت “بیا برو بشود کارمند بیت رهبری، لااقل این یکی هم تعطیل بشود و خیال خودت و ملت راحت بشود. البته خودم هم پشیمانم که چرا نرفتم، بیخودی ماندم طنزنویس شدم، اگر بیت رهبری تعطیل شده بود، الآن نیازی به طنزنویسی هم نبود.
سالها قبل یکی ضعف داشت و فشار خونش پائین می آمد و هر کاری می کرد خوب نمی شد، به حکیمی مراجعه کرد و طرف گفت لرزانک (یا همین که امروز می گوئیم ژله) بخور، هم مقوی است و هم تو را نگه می دارد، طرف گفت: این خودش را نمی تواند نگه دارد، چطوری مرا نگه می دارد؟ حالا بقول مرحوم عمران صلاحی حکایت ماست. این روحانیت خودش را نمی تواند حفظ کند، چطوری می خواهد از رهبری محافظت کند. و من یقراء فاتحه مع الصلوات.
حریم خصوصی و عفت عمومی
بیا! این یکی مشکل هم حل شد، هی نگران بودید که این حکومت حریم خصوصی مردم را رعایت نمی کند، هی می گفتید مجلس تصویب کرده که حتی آپارتمان هم حریم خصوصی نیست و ماموران انتظامی می توانند آن را بگردند، هی غر می زدید که ملت در ویلای خصوصی شان عروسی برگزار می کنند و حزب الله حمله می کند به آنجا و حال مردم گرفته می شود. هی می گفتید حکومت حتی توی ماشین آدم را هم حریم خصوصی نمی داند و هی می گفتید چرا باید حریم خصوصی نداشته باشیم. هر جا می رفتیم ملت می گفتند ما آسایش نداریم، این دولت و پلیس و حزب الله و حزب الشیطان در همه چیز ما دخالت می کنند و ما زندگی خصوصی نداریم و این حکومت تمامیت خواه است و همیشه سرش را تا گردن کرده وسط زندگی مردم.
البته حکومت هم کوتاه آمد و مشکلات مملکت را حل کرد، ولی قبول کنید بخشی از این پیروزی هم بخاطر تلاش های خودمان است، یعنی اگر محکم نایستاده بودیم، آنها عقب نشینی نمی کردند و ما آزادی حریم خصوصی مان را نمی توانستیم تامین کنیم. دیروز آقای هادی صادقی معاون قوه قضائیه اعلام کرد: “داشبورد و صندوق عقب خودرو حریم خصوصی است.” بیا، خیال تان راحت شد؟ این مشکل هم حل شد.
از این به بعد می توانید با نامزدتان توی صندوق عقب ماشین قرار بگذارید و با هم درباره آینده زندگی تان حرف بزنید و هیچ نگرانی هم نداشته باشید، یا مثلا اگر بخواهید می توانید جشن تولد دخترتان را توی داشبورد ماشین شان برگزار کنید و مطمئن باشید که یک دفعه صد تا خل و چل حمله نمی کنند به داشبورد ماشین تان که روز تولد دخترتان را کوفت تان کند. دیدید بدبینی تان بیخود بود. حالا بروید حالش را ببرید.