ساختن زندگی در رویا
«اینجا بدون من» تصویری تراژیک از سرنوشت انسانهایی است که زندگیشان جایی برای رویاهایشان ندارد.
«اینجا بدون من» سومین فیلم بهرام توکلی بعد از«پابرهنه در بهشت» و«پرسه در مه» است.
توکلی با نخستین فیلمش «پابرهنه در بهشت» نشان داد دلبسته روایتهای ذهنی از دنیای آدمهایی ویژه است. هر چند این فیلم در جشنواره مورد توجه قرار گرفت اما در اکران توفیق چندانی نیافت.
«پرسه در مه» دومین فیلم اونیز علائم و نشانههای روشن و آشکاری از فیلم اول او را داشت و نسبت به فیلم اولش از نظر کیفی بهتر.این فیلم توانست با مخاطبان جدی سینما ارتباط برقرار کند.
«اینجا بدون من»سومین فیلم توکلی اقتباسی از نمایشنامه معروف «باغ وحش شیشهای»، فیلمی ستایش شده درباره انسانهایی تنها و درگیر مشکلات مختلفاست.فیلم روایتی تاثیرگذار از سرنوشت تلخ و تراژیک انسانهایی است که رویایی در زندگی ندارند.
فیلم، اقتباسی هوشمندانه و ایرانی از این نمایشنامه معروف است و به روشنی می توان ویژگی های جامعه معاصر ایران را به ویژه در طبق فرودست را در فیلم دید و به کشف و شهود در این قشر جامعه برآمد.
دیدگاه توکلی درباره کارهای سینمای اش
بهرام توکلی در مورد مخاطب آثارش می گوید :
«نه من و نه خیلی از فیلمسازان در وضعیت کنونی سینمای ایران چشماندازی نسبت به مخاطب نداریم اما من به شخصه در سه فیلم بلند خود سعی کردم نیات ذهنی خود را بسازم و به مخاطب نشان دهم.»
وی ادامه می دهد:
« سینمای ایران دچار بحران مخاطب است و من هرگز به این بخش فکر نکردهام فیلمی بسازم که بخشی از مخاطبان آن را بیینند و بخشی هم نبینند و مثل هر فیلمساز دیگری برای هر نفری که فیلم من را میبییند، قلبم میتپد.»
توکلی مورد پایان فیلم می گوید :
«پایان اجباری نبود و تناقض در دنیای غیر واقعی یا به نوعی تلخی و شیرینی موجود در آن، برایم جذاب بود.»
اقتباس
فیلم اقتباسی است از نمایشنامه معروف تنسی ویلیامز یعنی باغ وحش شیشهای. فیلم بهرام توکلی نه تنها از ارزشهای نمایشنامه ویلیامز بزرگ چیزی کم نکرده که در زمینه ایرانی کردن و سینماییتر کردن اثر ویلیامز نیز سنگ تمام گذاشته است.
توکلی در مورد میزان وفاداری به اقتباس و در مورد مرز بین ذهنیت و عینیت در فیلم معتقد است:
«یکی از راههای خروج سینمای ایران از بحران، روی آوردن به اقتباس است که در تمام دنیا از اقتباس بسیار استفاده میشود اما در سینمای ایران، سالی در یک یا دو فیلم از اقتباس استفاده میشود و من سعی کردم در اقتباس سینمایی از «باغشیشهای» تنسی ویلیامز تا حد امکان به اصل اثر وفادار باشم و در مورد مرز بین عینیت و ذهنیت هم به نظر من بعضی وقتها این دو حوزه قابل تفکیک نیست و ترکیبی از روانشناسی و فلسفه همدیگر را تکمیل میکنند. اگر دقت کنید در رمان «تنسی ویلیامز» هم همین طور است. تا جایی که افراد بیمار سعی میکنند به رویا پناه ببرند، اسمش را میشود توهم گذاشت و در بحث روانشناسی با واژههای دیگری به این مسائل اشاره میشود که در تخصص من نیست.»
کارگردانی
کارگردانی توکلی در کل قابل قبول و انصافا در بعضی صحنهها فراتر از استانداردهای سینمای این کشور است.تنها نقطه ضعف کار بخش هایی است که دوربین روی دست حرکت می کند و در مواردی به خاطر ضعف فیلمبرداری باعث آزار مخاطب و بیننده می شود.هر چند فیلمبردار کار کسی مثل حمید خضوعی ابیانه است که در فیلمبرداری روی دست مهارتی استثنایی و عجیب دارد.
روانشناسی
به هیچ وجه نمیتوان تبحر توکلی در پرداختهای روانشناسانه را نادیده گرفت. فیلم درباره انسانهایی است که چیرگی تخیل بر واقعیت در ذهن آنها بحران آفرینی میکند.
صحنه درد دل مادر و دختر یک نمونه مستقیم در این رابطه است و یا رویاهای پسر که دوست دارد نویسنده سینما و ماهنامه فیلم شود و روز به روز دچار توهماتی روانپریشانه میشود و مادر که معلولیت و مشکلات ذهنی دخترش را نادیده میگیرد و فکر میکند با پوشاندن کفشهای پاشنه بلند میتواند دختر پر نقصش را روانه خانه بخت کند و در نهایت پایان فیلم که به نوعی حجت را تمام میکند و سرنوشت خیالانگیز و فاجعه بار را نشان میدهد.
تو جدی گفتی
پسر خانواده در دیالوگی عجیب و غریب خوشبختی خانواده را در تحقق خودکشی جمعی می داند. در نیمه پایانی فیلم مادر مستاصل از وصعیت دختر درماینده از پسرش طلب سیگار میکند و در مورد جدی بودن پیشنهاد از پسر می پرسد.
فیلم داستان یک خودکشی خانوادگی به شیوه ای غریب است.
داستان
داستان روایت اعضای یک خانواده است. یک مادر، یک پسر و یک دختر.
یک زن، یک کارگر، یک مادر نقشی است که فاطمه معتمد آریا پیش از این نشان داده از عهده اجرایش به خوبی بر می آید. مادری که رویاهای مادرانهاش باعث شده، نه نقص ظاهری دخترش را ببیند و نه کاستیهای رفتارش را.
پسر این خانواده، کارگر یک انبار است، اما علاقهاش نوشتن و عاشق فیلم وسینماست. از زندگی خود خسته و دلزده است. علاقه به مادر و نگرانی از سرنوشت خواهرش او را دچار تردید جدی در تصمیمات شخصی آتی اش کرده.
او در دوراهی تعهد به خانواده و بودن در زندگی غمگینش و دنبال کردن مسیر آرزوهایش سیر میکند. همین دودلیهاست که گاه گاه به بحث میان مادر و پسر میانجامد و همان عشق به خانواده است که باعث میشود پسر برگردد و از رفتارش عذرخواهی کند. این کشمش با تأکید بر سرگردانی پسر خانواده چند بار اتفاق میافتد.
در میانه فیلم پسر تصمیم به رفتن میگیرد و در نهایت در شرایط فشار تصمیمش را عملی میسازد. رفتن او با جزئیات نشان داده میشود، اما چگونگی بازگشتش نه. به این معنا که بیننده در لحظاتی فکر میکند پسر خانواده شاید بر نمیگردد و باقی داستان فیلم در حقیقت داستان توأم با خیال این پسر جوان است که روایت میشود. و به راستی چه فرقی میکند که جوان باز گردد و در مشکلات مادر سهیم شود یا بازنگردد و زندگی را در رویاهایش پیش ببرد. آن طور که خود او میگوید در فیلم همه چیز ممکن است. او میتواند برود و باقی زندگی را در خیال و داستان مجسم کند یا برگردد و با خانوادهاش در رویا غوطهور شود. فیلم در تلاش است تا ثابت کند که تمام این اتفاقات تفاوت چندانی با هم ندارند.
دختر این خانواده معلول است و خجالتی. این دختر خجالتی با تشویقهای مادر دل به دوست برادرش میبندد و بحران او زمانی به اوج میرسد که در مییابد، این جوان نامزد دارد و به زودی ازدواج میکند. افسردگی شدید دختر، با عذاب وجدان مادر و ناامیدی برادرش گره میخورد و خانواده به جایی میرسد که شوخی یا جدی راه نجات خود را خودکشی دستهجمعی میبیند.
در فیلم سکانسی است که مادر با صدای دخترش بیدار میشود. او حالش خوب شده و میگوید دوست برادرش زنگ زده تا برای خواستگاری بیاید. باقی فیلم با سرعت به سمتی میرود که مادر در عین ناباوری شاهد ازدواج دخترش است و حتی مشکلش در کارخانه نیز حل میشود. سکانس پایانی، پسر خانواده در صندلی نشسته و همچون تماشاگری در سینما، زندگی شیرین خانوادهاش را تماشا یکند. تکگوییهای وی مبنی بر اینکه سرنوشت انسانها در فیلم قابل تغییر است، ببینده را بار دیگر به تصمیم خودکشی خانوادگی باز میگرداند.
راهی که برای این خودکشی غیرمعمول انتخاب میشود، خفگی است. اما نه در خانهای پر از گاز بلکه در دریایی از رویاها. آن هنگام که اعضای یک خانواده خسته از ناامیدیها، از جهان تلخشان چشم میبنند و در دنیایی از رویا چشم باز میگشایند؛ آنها در واقع تسلیم مرگی خودخواسته شدهاند. این خانواده حقیقت زندگی را خفه میکنند تا از شر زندگی خلاص شوند.
بازی ها
فاطمه معتمد آریا به خوبی از عهده نقش خود بر آمده است و صابر ابر بعد از “درباره الی” شاه نقش دیگری را ایفا کرده است.نگار جواهریان “بعد از شاه نقشش در فیلم “طلا و مس” نتوانسته است آنچنان که باید و شاید به ایفای نقش بپردازد و در بسیاری از بخش ها بازی اش به فیلم یاد شده شباهت دارد. پارسا پیروز فر نیز در فیلم بازی سرد و بی روحی دارد.