روزی و روزگاری

محمد رهبر
محمد رهبر

شرق بروی یا غرب در حصار زبان فارسی هستی، زبان فقط همین محاوره نیست، مجموعه ای است از خاطرات مشترک با دیگرانی که حتی نمی شناسی، قالبی درونی است که از کودکی درونت را پرمی کند و به زبان دیگر هم حرف بزنی و چه بسا خوب، باز کلماتِ احساس تو همان است که بود و فهم عمیق به همان زبان خاطره انگیز است که داشتی.

سه سال پیش که انگار قرنی گذشته، از ایران و گلیم خویش پا بیرون گذاشتم، در و دیوار گواهی می داد که اینجا ایران نیست. ما ایرانی ها در دنیای ماقبلِ گالیله زندگی می کنیم، سر فرو برده در مصائب شیرین و نگاه دوخته بر آن تاریخ ازلی و پاک از یاد برده ایم دنیا را، فقط انگار خودمانیم و بس، تنهای تنها و مثل اینکه دنیا جای دیگری است، در این سی و چند سال این خصلت درون گرایی بدتر شده است با بادی که ایدئولوژی و انقلاب در پوستین مان انداخت، حالاحسابش را بکنید یکی از این عزلت گرفته ها آمده است بیرون و در هوایی ناشناس و ازدحام آدمهایی که تاریخ و جغرافیای دیگری دارند و درد و درمانی نه از جنس ما.

 روزنامه نگار ایرانی که همه هستی اش را در ایران وانهاده، باید کور مال و لنگانِ دست بر در و دیوار بکشد تا باز پنجره ای پیدا کند و هویتی، برای من سایت روز، همان قاب تماشا بود به منظره ی ایران.

از آنجا که ترک عادت موجب مرض است به دنبال جایی می گشتم مثل همان روزنامه هایی که کار می کردم، طبع کاغذی پسندم چندان با سایت های مدرن نمی خواند و “روز” با چهره ی ساده و شبیه به همان روزنامه های کاغذی، مقبول تر بود.

مهمتر از صورت البته سیرت بود، در همان ایران یاد گرفته بودیم که روزنامه نگار باید ناظر سیاست باشد و نه بازیگر، باید سعی کرد تا راوی بود و در فاصله ی مطمئنه از آدمها و خبرها، نه غرقِ حوادث شد و نه بی تفاوت ماند.

 سایت روز و گردانندگانش این خاصیت را داشتند که دل بسته ی روزنامه نگاری باشند و نه آن فرقه و این دسته، در این سه ساله بارها یادداشت هایی به روز فرستادم که می دانستم با نظر سردبیر و مسوولین سایت سازگار نیست و حتی یکبار حرف و حدیث و ان قلتی در نگرفت و دگر اندیشی کار دستم نداد.

از دوستان شنیده ام که سایت روز خوانندگان قدیمی دارد و خواندنش عادتی شده و این همان خبر خوشی است که هر رسانه ای را شوقی می دهد با این بضاعت غربت و دور افتادگی از میهن.

 همین که سردبیران و گزارشگران و نویسندگان یک سایت برون مرزی توانسته اند در حال و هوای ایران بمانند و درست ببینند و خیلی وقت ها خوب پیش بینی کنند و گاهی با گزارش و نوشته ای تاثیر گذار باشند و رسانه های داخل ایران را به تکاپو و پیگیری وادارند، هنرمندی می خواهد.

و حالا پس از دو هزار روز کاری دست مریزاد باید گفت به نوشابه امیری، مسعود بهنود و هوشنگ اسدی. ابراهیم نبوی و ماراتنِ نوشتن اش و فرشته قاضی و پشتکارش هم در این سالهای عسرت و غربت، غنیمت است. خلاصه اینکه روز به یاد ماندنی بود در این روزگار غریب.