از آنجا

نویسنده

مسافر ی دیگر از قبیله مطبوعات

بیژن صف سری

باور نمی کنم ،  همین دیروز بود ( شنبه ۶ شهریور) که در مراسم  فوت مادر بهروز بهزادی  سردبیر  روز نامه توقیف شده  اعتماد، در مسجد رضا  کنار دست استاد نشسته بودم ، وقتی اقای دعایی  مدیر مسئول  روزنامه اطلاعات که همیشه در چنین مراسمی پیش قدم  بوده و بی تکلف و بی بادی گارد حضور دارند ،  در ردیف پشت سرما نشستند ،  استاد سر شان را  کمی به جلو آوردند و گفتند ، دو سال پیش شنیدم  پسر  مرحوم مسعودی ، صاحب روز نامه اطلاعات به ایران آمده و ایشان ( اشاره به اقای دعایی ) از او تجلیل کرده و حتی یک اتاق کار هم در روزنامه  به  او داده است  ، شما شنیدید؟ ،  آهسته در گوششان که دیگر به سختی  می شنیدند گفتم استاد بنده بی خبرم اما اگر بخواهید از  اقای دعایی می پرسم ، با  خند ه ای گفت ، نه ولش کن ، من هم شنیدم ،  می خواستم ببینم صحت دارد یا نه . بعد کمی شانه هایشان را برگردانند تا آقای دعایی را ببینند ، در همین هنگام فرهاد سپهرام ، روز نامه نگار خوش قلب  قبیله بی یاور  قلم بدستان مطبوعاتی ،  برای خدا حافظی به سمت ما  آمد و گفت ، من دیرم شده باید بروم ، با عجله و با  اشاره به استاد گفتم ، استاد بهزادی ، فرهاد  لبخندی زد و گفت افتخار شاگردی ایشان در دانشگاه  را داشتم و بعد  شانه های استاد را بوسید و رفت در همان هنگام در دلم ضمن تحسین  کارزیبای  این هم قبیله  که  از شاگردان  استاد نیز بود با خود گفتم  ایکاش من هم افتخار تلمذ از محضر این بزرگ مرد را داشتم اگر چه  بی نصیب از فیض  محضر شان نبودم  خاصه آن روزی که فرانه خانم دختر استاد  ،  که نامش  با مجله دانستنیها  همان نشریه ی بی تکرار و بیاد ماندنی که اولین مجله دائره المعارف رنگی کشور مان  بود و حالا بخشی از نوستالژی نسل من  در ۳ دههء گذشته است ، گره خورده ، برای  انتشار مجدد  مجله  دانستنی ها به همراه  پدر بزرگوارشان استاد بهزادی به دفترم آمده بودند ، آن روز من بودم و آفتاب ،  دیگر حتی فرانه خانم  هم که  در آن روز از بیماری کلیه رنج می بردند و ناظر گفتگو ی ما ، گویی بین ما نبودند ، کلام استاد بود که چون در به جانم می ریخت طرفه آنکه او را با ترفندی زیر کانه به گفتن  رمز و رموز این حرفه بی پیر کشانده بودم و او  می گفت آنچه را باید  شاگرد ابجد خوان نشسته در مقابلش می آموخت .از فرانه  خانم گفتم  راستی  او اکنون با این غم چه می کند ؟

برای اهل قبیله مطبوعات  نمی نویسم که یار با یار به یک چشم زدن  میگوید ، روی سخنم  آنانیست که موی در اسیاب عمر سپید کردند و نام مجله سپید و سیاه ، هنوز هم  چون خاطر ی خوش در یاد شان مانده ، مجله ای که آغاز انتشارش  سال   ۱۳۳۲ بوده  و پایانش  در مرداد سال ۱۳۵۳ با حکم توقیف  رقم  خورده  است.  دریغا که پس از انقلاب هم  با همه تلاشی که استاد برای  انتشار مجدد  سپید و سیاه داشت ، در سال ۵۸ باز هم  متوقف می شود .   توقیفی  که زندگی مخفی را برای استاد به ارمغان داشت که  به گفته ناصر تقوایی کار گردان مشهور سینما  که از اقوام نزدیک استاد  است ، این مکان امن  خانه  تقوایی  بود و نهایتا پس از گرفتن وکیل تبرئه می شود.

می گویند از مهمترین و  مشهورترین نشریاتی که نامشان به قول معروف  جنبه  استعاره داشته مانند مجله  خاک و خون ، محسن پزشکپور ، مجله سپیده و سیاه استاد دکتر علی بهزادی بود که اگر چه  مشی سیاسی مطلق نداشته اما همواره گرفتار محرمعلی خان زمانه بود

استاد بهزادی  به  روز نامه نگاری عشق می ورزید ، با اینکه تحصیلاتش در حقوق بود اما همواره  خود را  روز نامه نگار می دانست  ، خاطره ای از روز های اولیه راه اندازی سپید و سیاه  از  استاد شنیدم  که می گفت سه شنبه ۱۵ مرداد سال ۳۲ روز قبل از اولین انتشار نشریه خدمت مرحوم جناب کاشی‌چی ، مدیر انتشارات گوتنبررفتم. از ایشان خواستیم درباره نشریه‌ای که آن زمان ۴ صفحه بود نظر دهد. ایشان گفتند که چنین مجله‌ای نمی‌گیرد چون سرمقاله‌ای کوبنده ندارد و پاورقی‌های آن کم است.آن روز خیلی دلم شکست اما با تغییراتی که انجام شد کار مجله گرفت و …

سید فرید قاسمی در کتا ب  خاطرات مطبوعاتی ، خاطره ای را ازقول  استاد بهزادی با عنوان  لغو موقت سانسور نوشته است  که با کمی خلاصه  حکایت آن بدین شر ح است :

تا اوایل سال ۱۳۴۰ تا قبل از انتخاب کندی دموکرات به ریاست جمهوری امریکا ، در ایران سانسور مطبوعات بشدت اجرا می شد ، از یک سو هر روز به وسیله  متصدیان قسمت مطبوعات ساواک به سردبیرهای مجلات وروزنامه ها تلفن میشد و درباره ی این این که چه چیز هایی را بنویسید  و چه چیز هایی را ننویسید دستور هایی داده می شد و علاوه بر آن در مورد مجلات یک روز قبل از تاریخ انتشار و در مورد روز نامه ها نخستین شمار ه ای که ازچاپ خارج می شد به وسیله محرمعلی خان به ساواک برده می شد و فقط بعد از ملاحظه مجله و روزنامه و دادن تغیرات در آن ، اجازه انتشار روز نامه یا مجله صادر می گردید . اما ناگهان بر خلاف سنت ، محرمعلی خان در روز معین برای گرفتن  نشریات نیامد . از آنجا که  بعد از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا آغاز سال ۱۳۴۰ چنین وضعی  سابقه نداشت و در تمام این ۸ سال مجله ها و روزنامه ها قبل از انتشار سانسور می شدند و ما که نمی دانستیم  موضوع چیست ، برای اولین بار  پس از ۲۸ مرداد مجلات خود را بدون سانسور منتشر کردیم  … غافل اینکه  رژیمی که بر پایه دیکتا توری و سانسور استوار است ، نمی تواند  روش خود را تغیر دهد، و دیر یا زود سر وقت ما خواهد امدو تلافی این روز ها را در خواهد آورد که چنین هم شد .

از مهترین آثار قلمی استاد می توان به  سه جلد کتاب  شبه خاطرات او که به نوعی اتو بیوگرافی است یاد کرد که ماجرای آشنایی خود  با شخصیت‌های پرآوازه و معروف کشور و همچنین حوادثی که در طول ۳۰ سال دوران روزنامه‌نگاری‌اش اتفاق افتاده بود ، با هنرمندی هر چه تمام‌تر، در این کتاب با نثری  زیبا و ساده و روان به رشته تحریر درآورد که  امروز یکی از منایع مهم  تاریخ روز نامه نگاری محسوب می شود.

منبع: روزگار ما