ما و میراث فرهنگی ما

احمد محیط طباطبایی
احمد محیط طباطبایی

سال‌ها پیش، از یک کارشناس و استاد خبره زبانشناسی و زبان‌های باستانی، در یک مجلس گفت‌وگوی خصوصی تعبیر جالبی را در رابطه با جایگاه فرهنگ در یک جامعه شنیدم که تا به حال بارها از آن استفاده کرده‌ام و فکر می‌کنم نقل دوباره آن خالی از فایده نخواهد بود. استاد یادشده ارتباط میان فرهنگ و جامعه را به رابطه بین ساعت و اجزای آن تشبیه می‌کرد. او معتقد بود که فرهنگ در جامعه‌ای دارای منزلت اصلی خویش است که همانند عقربه برای ساعت باشد؛ یعنی عقربه‌های آن نظام را فرهنگ تشکیل دهد؛ همان‌طور که عقربه در ساعت نقشی اساسی دارد و نبود آن منجر به دورانداختن ساعت می‌شود. اما اگر این فرهنگ در اجتماعی نقش بند ساعت را ایفا کند، بنابراین از منزلت اصلی خویش برخوردار نیست و یک ساعت می‌تواند به حیات و کارکردش ادامه بدهد بی‌آنکه‌بندی داشته باشد. 

برای بسیاری از جوامع فرهنگ بند ساعت است یعنی اگر اعتبار اضافه‌ای وجود داشته باشد، اگر زمان بیشتری برای فرد حاصل شود و به اصطلاح فوتبالیست‌ها اگر وقت اضافه‌ای گرفته شود، آن را در جهت فرهنگ هزینه می‌کنند و زمان اصلی و اساس زندگی را مبتنی بر فرهنگ قرار نمی‌دهند. به عبارتی جامعه‌ای توسعه یافته است که فرهنگ نقش اصلی و غیرقابل انکار را در آن بازی کند. جوامع پیشرفته صنعتی امروز در جهان با آنکه در آنها اقتصاد نقش مهمی را ایفا می‌کند و این کشورها پرچمدار صنعت و رونق اقتصادی جهان هستند، دقت در ساختار اجتماعی و سبد هزینه خانوار در آنها به ما نشان می‌دهد که فرهنگ در آنجا از منزلت و سطح بسیار بالا و قابل قبولی برخور‌دار است. جالب است که وقتی جامعه‌ای از نظر صنعتی پیشرفته است، قطعا به لحاظ فرهنگی نیز جامعه توسعه‌یافته‌ای‌است. اما کسانی که در خارج از این جوامع آنها را الگوی پیشرفت برای خود قرار می‌دهند، این معادله را یک‌طرفه فرض می‌کنند یعنی معتقدند که پیشرفته بودن اقتصاد است که منجر به فرهنگی شدن جامعه می‌شود در حالی‌که این معادله از سمت دیگر در آن جوامع خوانده می‌شود؛ یعنی زیربنا قرار دادن فرهنگ است که باعث می‌شود رو بنای اقتصادی آنها اقتصادی پویا و توسعه‌یافته باشد؛ اقتصادی که زیرساخت‌های فرهنگی جامعه اساس شکل‌گیری آنهاست. این را به‌وضوح در نظام اقتصادی مثل ژاپن یا انگلستان مشاهده می‌کنیم. در ژاپن، ساعت کار، روابط اجتماعی، نوع فعالیت، ایجاد بازار فروش کالا و همه اینها مبتنی بر شاخصه‌های فرهنگی آن اجتماع است آنها درک می‌کنند که جامعه‌شان به چه شکل زندگی می‌کند و از چه زاویه‌ای به دنیا نگاه می‌کند. این رابطه قطعا منجر به توسعه یافتگی می‌شود. آنها وقتی می‌دانند ایرانی‌ها چه نقش‌ها و خطوطی را می‌پسندند آنها را در پارچه‌هایشان طراحی می‌کنند و بعد به بازار ایران می‌فرستند. باز این خاطره‌ای‌است که از استاد باستان‌شناس خویش دکتر یوسف کیانی دارم که سال‌ها پیش در کلاس درسش برای ما بیان کرد. او می‌گفت وقتی که برج‌های خرقان مورد مطالعه قرار گرفت و نقوش جذاب آنها طراحی و مطالعه شد، یک شرکت ژاپنی از آنها استفاده کرد و پارچه‌هایی را که به قصد فرستادن به بازار ایران تولید می‌کرد، با این نقوش عرضه کرد که تا سال‌ها منجر به سود سرشار تاجران پارچه ژاپنی شد. با این نگاه، نقد وضعیت میراث فرهنگی ما در یک سال گذشته حاصل نمی‌شود مگر آنکه کل جامعه خود را در ارتباط با مقوله فرهنگ مورد بررسی قرار دهیم. بدیهی است که میراث فرهنگی، آن بخشی از فرهنگ یک جامعه است که زنده مانده. مثل این است که وقتی ما به یک فرد می‌گوییم رنگ چشمان تو ارثیه پدربزرگ توست، یعنی این رنگ چشمان وجود دارد و ما مشاهده‌اش می‌کنیم. پس وقتی می‌گوییم میراث فرهنگی، منظور قسمت مرده و خاموش فرهنگ نیست. بلکه آن بخش زنده فرهنگ ایرانی است که توانسته است طی هزاران سال حیاتش را حفظ کند و همچنان ادامه دهد و مبنای حرکت فرهنگی ما در آینده‌ای نزدیک و دور باشد. وقتی که از این زاویه به آنچه که در سال پیش گذشته است نگاه می‌کنیم، نمی‌توانیم کارنامه خود را جدا از کارنامه فرهنگی ملت خویش در نظر بیاوریم. آیا ما مردمی بودیم که به خانه‌های پدری‌مان بیشتر از درآمد روزمره نگاه کرده‌ایم؟ آیا ما انسان‌هایی هستیم که به ارتقای سطح فرهنگی خود و جامعه خود، بیشتر از بهبود وضعیت اقتصادی‌مان ارزش گذاشتیم؟ بازتاب این رفتار‌های ما در میراث فرهنگی دیده می‌شود زیرا که میراث فرهنگی قسمتی از فرهنگ جامعه را تشکیل می‌دهد که همه بخش‌های جامعه به آن مربوط می‌شود. همچنان‌که راه و کاروانسرا‌ها، میراث وزارت راهند. بیمارستان‌های قدیمی، میراث وزارت بهداشتند، معادن تاریخی، میراث وزارت صنعتند، رسانه‌ها و مطبوعات تاریخی، میراث معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد و صدا و سیما و نهاد‌هایی از این دست هستند. واقعا وضعیت میراث فرهنگی هریک از نهادهای نامبرده چگونه بوده است؟ از سوی دیگر وقتی می‌گوییم میراث هر فرد، خانواده و جامعه آن چیزی‌است که از دیرباز با خود حمل کرده برای اینکه بتواند آینده‌اش را بهتر ترسیم کند، از این زاویه با جامعه‌ای روبه‌رو می‌شویم که گویی گذشته‌ای ندارد و زندگی در آن از زمان حال شروع شده است و انگار ما کاشفان قاره آمریکا هستیم و امروز اینجا را کشف کرده‌ایم و می‌خواهیم رازهای آن را آشکار کنیم. فراموش کرده‌ایم در کشور چندهزارساله ایران هیچ رازی وجود ندارد و تمام رازهای سرزمینی ما در طول تاریخ توسط نیاکانمان کشف شده و ما می‌توانستیم انسان‌های خوشبختی باشیم.   

 اگر از این حافظه تاریخی و میراث فرهنگی‌مان استفاده می‌کردیم و دیگر وقت و زمانمان را صرف دوبار کشف کردن و دوباره تجربه کردن نمی‌کردیم و بر همان اساس و با استفاده از امکانات اقتصادی امروز و فناوری‌های نوین زندگی خوبی را برای خود و اعقاب خویش به وجود می‌آوردیم. این رفتار ما قطعا موجب خشک شدن دریاچه ارومیه نمی‌شد. این شیوه زندگی ما قطعا موجب از بین رفتن زیستگاه‌های کم‌نظیر شمالی، همچون جنگل ابر و هیرکانیای گلستان نمی‌شد. این روش قطعا شرایط بهتری را در شهر تهران رقم می‌زد. این شیوه باعث می‌شد که یک فرد، یک گروه، یک شرکت و حتی یک نهاد دولتی عمومی به خود اجازه ندهد یا حتی تصور نکند که این ملک و زمین متعلق به اوست و در جلوی دالان هوایی تهران مرتفع سازی‌هایی بکند که منجر به مسدود شدن هوای تمام مردم شهر شود. اگر فرهنگی زندگی می‌کردیم، پزشک یک بیمارستان در جنب خیابان ولیعصر می‌دانست که فاضلاب آن بیمارستان برای حیات بچه او و بچه‌های دیگران و کسانی که او پزشک آن‌هاست و برایشان سوگند خورده، مضر است. اما به لحاظ اقتصادی برای او نمی‌صرفد که یک فیلتر تهیه کند و فاضلاب بیمارستان را تصفیه کند. پس بی‌انصافی‌است که ما سازمان میراث فرهنگی را مسوول همه این رویداد‌ها بدانیم. سازمان میراث فرهنگی کشور ما آینه تمام‌نمای جامعه ماست. همچنان که اگر حال یک فرد خوب باشد، دماسنج درجه ۳۷ را نشان می‌دهد اما اگر دماسنج، دمای بدن شخصی را ۴۰ درجه نشان داد، یعنی فرد بیمار است و مقصر دماسنج نیست. بلکه آن نظام و ساختار است که منجر به این رویداد شده است. بحثی که باز کردیم بحث کوتاهی نیست بلکه آغاز یک بحث طولانی و مهم است که در جای جای آن می‌تواند مسایل مهم اجتماعی و فرهنگی کشورمان مورد بررسی واقع شود. این بیماری جامعه ماست که گاهی در کوچه و خیابان و تاکسی می‌شنویم که می‌گویند: ما ایرانی‌ها اینگونه‌ایم و جز این نمی‌توانیم باشیم. در حالی‌که این‌چنین نیست. ما بیماری‌های جامعه‌مان را باید بشناسیم و سعی کنیم این تب را پایین بیاوریم تا جامعه به شرایط سلامت و بهبود خود نزدیک شود و اینگونه نباشد که امثال ما از صبح تا شب و از شب تا صبح به این فکر کنیم که مبادا فلان خانه را تخریب کنند یا بهمان عمارت ویران شود، یا فلان باغ را نابود کنند. ایرانی بودن ایرانی مهم‌ترین سرمایه ایرانی است که اگر وجود نداشته باشد او دیگر شناسنامه‌ای برای حضور در سفره جهانی ندارد، نه شناخته می‌شود و نه ارزشی خواهد داشت.

منبع: شرق، 28 اسفند