اشاره:>براستی رژیم در چه وضعیتی قرار دارد؟ برخی از مخالفان رژیم چنان جلوه می دهند که گویی با چند تظاهرات خیابانی دیگر، رژیم سرنگون خواهد شد. برخی دیگر هم رژیم را با افریقای جنوبی مقایسه کرده و خواهان تحریم اقتصادی تمام عیار ایرانند تا همچون رژیم آپارتاید فروبپاشد. آیا این مدعیات و مقایسه ها مطابق با واقع است؟ بهتر است وضعیت واقعی رژیم و مخالفانش را از نظر بگذرانیم. این مقاله بخش پنجم مقاله ی “با این رژیم چه باید کرد؟ ” است. خواننده محترم باید عذر خواهی نویسنده را به دلیل طولانی بودن متن پذیرا شود.
اول: وضعیت رژیم
1- پایگاه اجتماعی رژیم
برخی بر این باورند که رژیم فاقد پایگاه اجتماعی است. اما واقعیت آن است که رژیم دارای پایگاه اجتماعی اقلیت است. مجموعه ای از نظرسنجی ها، پیمایش های بزرگ اجتماعی، و درصد آرای انتخابات مختلف نشان می دهند که پایگاه اجتماعی رژیم در حدود 10 درصد جامعه ی ایران است. پایگاه اجتماعی کسانی را دربر می گیرد که به طور منظم با دستگاه های حکومت رابطه ی وابستگی دارند و از ایدئولوژی و سیاست های آن حمایت می کنند. درست است که رژیم در اقلیت قرار دارد، اما نادیده گرفتن چند میلیون انسانی که رژیم موجود را به هر دلیل بهترین گزینه برای ایران می دانند، دور از واقع بینی سیاسی است و تحلیل سیاسی را به رویکردی ایدئولوژیک تبدیل خواهد کرد. کتمان نمی توان کرد که محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری اخیر توانسته است چیزی حدود 30 درصد آراء را کسب کند. شواهد متعدد نشان می دهد که علاوه ی بر تقلب گسترده ی روز رأی گیری، استفاده ی غیر قانونی از امکانات دولتی و نیروهای مسلح در روزهای منتهی به رأی گیری، و جلوگیری از نظارت موثر کاندیداهای مخالف بر نحوه ی اخذ و شمارش آراء، وزرات کشور احمدی نژاد اساساً بدون شمارش آراء صندوق ها نتایجی را به صورت شتابزده اعلام کرده است. همان نتایج اعلام شده نیز که چندین بار در سایت رسمی وزارت کشور تغییر داده شد اینک از روی سایت برداشته شده و در دسترس عموم نیست. محمود احمدی نژاد در شرایط دموکراتیک قادر به کسب 30 درصد آراء نخواهد بود، اما در حال حاضر با سیاست های پوپولیستی، مخفی شدن در پشت سنگر دفاع از دین و ایستادگی در برابر غرب به رهبری آمریکا، چنین آرایی را کسب کرده است. از سوی دیگر، هر گونه طرحی برای گذار مسالمت آمیز ایران به دموکراسی، باید منافع، ترجیحات و علائق بخش هایی از اقشار محروم و دیندار جامعه را هم در نظر گیرد. در غیر این صورت، باید طرحی برای حذف چند میلیون انسان آماده داشت. اگر چنان باشد، ادعای دموکراسی خواهی و آزادی طلبی و حقوق بشر را باید کنار نهاد. از تأکید بر اینکه رژیم دارای پایگاه اجتماعی اقلیت است، نمی توان نتیجه گرفت که پس رژیم پایدار است، مسأله توجه به لوازم ضروری فرایند گذار مسالمت آمیز به دموکراسی است.
2- پایگاه اجتماعی روحانیت
روحانیت به عنوان یک صنف مفسر رسمی دین، دارای پایگاه اجتماعی در میان مردم ایران است. درست است که بخش هایی از روحانیت از جهت فکری و منافع با رژیم در یک جا قرار می گیرند، اما روحانیون مخالف رژیم را هم نمی توان نادیده گرفت. آزاده ای چون آیت الله منتظری در این صنف وجود دارد که برای آزادی مردم ایران هزینه ی زیادی پرداخت کرده است. از این رو، پایگاه اجتماعی روحانیت، از پایگاه اجتماعی رژیم قوی تر و بیشتر است. هزاران روحانی در حوزه های دینی، مساجد، نماز جمعه، ادارات، نیروهای مسلح و… حضور دارند. حدود 70 هزار مسجد در ایران وجود دارد که 60 هزار آن متعلق به شیعیان و حدود 10 هزار آنها متعلق به اهل سنت است. این صنف در مقابل دین ستیزی می ایستد و اقشار بسیاری را می تواند در این خصوص بسیج نماید. بدیهی است که اکثر دموکراسی خواهان ایران دین ستیز نیستند، خواست سکولاریسم به عنوان یکی از پیش شرط های گذار به دموکراسی، معنایی جزء تفکیک نهاد دین از نهاد دولت ندارد. این خواست می تواند در صنف روحانیت هم مدافعانی بیابد.بسیاری از روحانیون نمی خواهند دین دولتی شود و یا به آلودگی های سیاست آلوده شود.
3- منابع مالی رژیم
نفت مهمترین کالای تحکیم کننده ی دیکتاتوری در ایران است. نفت نه تنها دولت را از مردم مستقل کرده است، بلکه مردم را به دولت وابسته ساخته است. دولت نیازی به مالیات گرفتن از مردم ندارد، درآمدهای نفتی طبیعی و خداداد امکان استقلال از جامعه ی مدنی را برای دولت فراهم کرده است. درآمد نفتی ایران طی چهار سال اول ریاست جمهوری محمد خاتمی( 2000 – 1997)، 67 میلیارد و142 میلیون دلار بود. این درآمد در چهار سال دوم ریاست جمهوری خاتمی (2004- 2001 )به 101 میلیارد و 52 میلیون دلار افزایش یافت. در چهار سال اول ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد، (2008 – 2005)، این درآمد به نحو سرسام آوری افزایش یافت و به 266 میلیارد و 169 میلیون دلار رسید. جدول زیر وضعیت درآمدهای نفتی ایران را طی دوره ی 2008- 1988 نشان می دهد. این توضیح ضرورت دارد که ما با تغییر دادن چند ماه، دوره ی اول و دوم ریاست جمهوری خاتمی را 2000- 1997 و 2004- 2001 به شمار آوده ایم، و دوران اول و دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد را 2008- 2005 و 2012- 2009 به شمار آورده ایم.
حتی اگر درآمدهای نفتی به قیمت سال 2008 محاسبه شود، درآمدهای سال های اخیر، بسیار بیشتر از گذشته بوده است. درست است که طی ماه های گذشته قیمت نفت تقریباً به نصف کاهش یافت، اما در هر حال باز هم میزان درآمدهای نفتی، از میزان آن در دوران اصلاحات بسیار بیشتر است. براساس گزارش اداره ی اطلاعات انرژی آمریکا، درآمد حاصل از فروش نفت ایران در 5 ماه اول سال 2009، بالغ بر 17 میلیارد دلار بوده است. به تعبیر دیگر، در شش ماه اولین سال دوره ی دوم ریاست جمهوری احمدی نژاد، درآمد نفتی ایران در حدود کل درآمد نفتی سال اول دومین دوره ی ریاست جمهوری خاتمی بوده است. رژیم از طریق سیاست های اقتصادی پوپولیستی، کوشش کرده است تا “رضایت” اقشار محروم را خریداری کند. معادله بسیار ساده است: “از شما مالیات نمی گیریم، به شما پول هم می دهیم، شما هم به جای اعتراض، از رژیم حمایت کنید”. رژیم بر این باور است که نیازی به رضایت روشنفکران و طبقه ی متوسط به بالا ی جامعه ندارد.
تأکید بر استقلال دولت از جامعه- در اثر درآمدهای نفتی- به معنای آن نیست که وضعیت اقتصادی ایران خوب است. مطابق آمارهای رسمی نرخ بیکاری در ایران از 12 درصد بیشتر است. بدیهی است که نرخ بیکاری بسیار بیشتر از این رقم می باشد. هر سال نزدیک به یک میلیون نفر به نیروی کار ایران افزوده می شود. اقتصاد ایران در وضعیتی نیست که که بتواند برای این عده اشتغال- به خصوص اشتغال مولد- ایجاد کند. در نتیجه ی سیاست های نادرست اقتصادی دولت- بویژه سیاست های ارزی- و تحریم اقتصادی، بسیاری از صنایع ایران در آستانه ی ورشکستگی قرار دارند. جهانی سازی اقتصاد کشورها را یک پارچه کرده است. ایران چاره ای جز پیوستن به سازمان تجارت جهانی در پیش ندارد. در آن صورت، جزء نفت چه چیز باقی خواهد ماند که از مزیت نسبی برخوردار باشد؟
4- دستگاه سرکوبگر رژیم
نظام سلطانی ایران، دستگاه های سرکوبگر را به شدت گسترش داده است. اگر ارتش را که وظیفه اش به حراست از مرزهای کشور محدود گردیده است از دایره ی سرکوبگری کاملاً خارج سازیم، باز هم با سپاه، بسیج، نیروی انتظامی، وزارت اطلاعات و لباس شخصی ها مواجه خواهیم بود که نمی توان به هیچ وجه آنها را نادیده گرفت. سلطان از طریق این نیروها به صورت عمودی و افقی در همه جا حاضر است. به محض اینکه در خانه را می گشائید، با بسیج محله روبرو می شوید. برای عبادت به مسجد می روید، بسیج مساجد در آنجا حاضر است. به ادراه می روید که کار کنید، بسیج کارمندی در برابر شما قرار دارد. فرزند خود را برای آموزش به مدرسه می فرستید، بسیج مدارس حاضر است. جوانها برای تحصیل به دانشگاه می روند، بسیج دانشجویی حاضر و فعال است. استاد دانشگاه به سر کلاس می رود تا دانش خود را به دانشجویان انتقال دهد، می بیند بالای کلاس کناری نوشته اند: دفتر بسیج اساتید[1]. پیشرفته ترین تکنولوژی شنود خریداری شده از کمپانی های غربی را هم باید بر دستگاه سرکوب افزود. شرکت هایی که همه ی هدفشان کسب دلار است و به سرکوب انسان ها هیچ اهمیتی نمی دهند.
با اینکه رژیم مدعی در اختیار داشتن 14 میلیون بسیجی است، تعداد بسیجیان حدود یک میلیون نفر تخمین زده می شود. حسن طائب، فرمانده بسیج، گفته است که بودجه “پایگاه های بسیج” در سال 1387 دویست درصد افزایش یافته است. گفته می شود که دولت خاتمی طی سال های 80 تا 84 سالانه 15 در صد بودجه ی نظامی کشور را کاهش داده بود. دولت خاتمی بودجه بسیج برای سال هشتاد و چهار را 79 میلیارد و 343 میلیون تومان در نظر گرفته بود که مجلس هفتم آن را به 172 میلیارد و 342 میلیون تومان افزایش داد. پس از آن دولت احمدی نژاد به طور مداوم بودجه نظامی کشور را افزایش داده است. از سال 1385 به بعد دولت بسیج را به عنوان یکی از پیمانکاران عمرانی دولتی به رسمیت شناخته و بخش قابل توجهی از بودجه عمرانی کشور را به عنوان پروژه های واگذار شده به بسیج، به این نیرو داده است. براساس ضوابط مالی بودجه سال 87 که از سوی دولت محمود احمدی نژاد به سازمان ها و وزارتخانه ها ابلاغ شد، “دستگاه های اجرایی موظف اند: هزینه های مربوط به انجام فریضه نماز و امور دینی، پایگاه های بسیج اداره ها و کمک به برگزاری مناسبت های ملی و مذهبی و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت را در قالب سقف اعتبار اعلام شده پیش بینی کنند”. فرمانده ی بسیج گفته است که 36 هزار پایگاه بسیج در سراسر کشور وجود دارد[2].
مطابق لایحه ی بودجه ی پیشنهادی دولت به مجلس برای سال 1388، کل بودجه نیروی انتظامی 1918 میلیارد تومان، برای وزارت دفاع مبلغ 4300 میلیارد تومان، برای ارتش جمهوری اسلامی مبلغ 1859 میلیارد و برای سپاه پاسداران مبلغ 4841 میلیارد تومان بودجه در نظر گرفته شده است. همچنین مبلغ 62 میلیارد تومان به صورت مجزا برای ستاد کل نیروهای مسلح در نظر گرفته شده است که از این رقم 4 میلیارد تومان به راهیان نور اختصاص یافته است. تفاوت شگرف بودجه ی سپاه و ارتش نشان دهنده ی تفاوت قلمروی کاری آنهاست. در نهایت مجلس قانون بودجه سال 1388 کشور را به شکل زیر به تصویب رساند. در اینجا فقط سهمیه ی نهادهای نظامی- امنیتی ذکر می شود. 494 میلیارد تومان برای وزارت اطلاعات و 4297 میلیارد تومان هم برای وزارت دفاع و پشتیبانی به تصویب رسیده است. بقیه به شرح زیر است:
ستاد مشترک سپاه : 4841 میلیارد تومان
نیروی انتظامی : 1918 میلیارد تومان
ستاد مشترک ارتش: 1859 میلیارد تومان
ستاد فرماندهی کل نیروهای مسلح: 62 میلیارد تومان [3].
5- هژمونی رسانه ای رژیم
نظام سلطانی از طریق انحصار رسانه ای، کوشش کرده و می کند تا کنترل افکار عمومی را در دست داشته باشد. درست است که تلویزیون های ماهواره ای، رادیو های فارسی زبان و اینترنت در صدد شکستن هژمونی رسانه ای رژیم اند، اما رژیم از طریق فیلترینگ به ضد حمله پرداخته است. آمار دقیقی از استفاده کنندگان رسانه های ماهوارای وجود ندارد. اما کدام فرد یا گروهی توان(امکانات تکنولوژیک) رقابت با شش کانال تلویزیونی و دهها کانال رادیویی رژیم را داراست؟ تنها منبع اخبار بسیاری از مردم فقط و فقط صدا و سیمای جمهوری اسلامی است. مناظره ی احمدی نژاد با میر حسین موسوی و مهدی کروبی نشان داد که قدرت رسانه ای رژیم برای فکر سازی و بسیج اجتماعی را به هیچ وجه نباید نادیده گرفت. محمود احمدی نژاد به خوبی از رسانه استفاده می کند. وقتی به آمریکا می آید، مهمترین رسانه های آمریکا با او مصاحبه می کنند. احمدی نژاد به گونه ای مصاحبه را هدایت می کند که وارد مسأله ی نقض برنامه ریزی شده ی حقوق بشر در ایران نشوند و به جای آن فقط در خصوص نابودی اسرائیل، نفی هولوکاست و انرژی هسته ای حرف می زند. در یکی از مصاحبه ها به مردم آمریکا گفت: ما می خواهیم شما نوکر اسرائیل نباشید، دولت شما آمریکا را نوکر اسرائیل کرده است. این چنین است که اوتوانسته است در جهان اسلام و کشورهای آمریکای لاتین برای خود دوستانی دست و پا کند. آیا ایجاد شکاف میان چپ های اروپا و آمریکا در خصوص مسأله ی ایران، نوعی پیروزی برای رژیم و شکست برای چپ ها به شمار نمی رود؟ بدون تردید هژمونی رسانه ای رژیم بخش مهمی از مردم را مدافع رژیم سلطانی کرده است. نقش صدا و سیمای رژیم در حوادث اخیر، صدمه ی زیادی به اعتبار و نفوذ آن وارد آورده است. جوان ها با رسانه های کوچکی چون تلفن همراه به جنگ هژمونی رسانه ای رژیم رفتند و توانستند بر آن غالب شوند و واقعیت ها را به جهانیان نشان دادند. وقتی صحنه های تظاهرات و سرکوب در رسانه های جهانی به نمایش درآمد، مردم ایران هم توانستند از طریق تلویزیون های ماهواری تا حدودی در جریان آنچه اتفاق افتاده است، قرار گیرند. انحصار رسانه ای رژیم، به سلطه ی ایدئولوژیک منتهی نشده است.
6- هم پیمان های منطقه ای و بین المللی رژیم
پس از حمله ی نظامی آمریکا به افغانستان و عراق، قدرت منطقه ای رژیم به شدت افزایش یافت. علی خامنه ای گهگاه قادر است با ایجاد درگیری نظامی در فلسطین، لبنان، عراق و افغانستان افکار جهانی را به سوی دیگری معطوف سازد. رژیم هایی چون سوریه، ونزوئلا، وبرخی دیگر از رژیم های خودکامه، هم پیمان با این رژیم هستند. دولت های روسیه و چین، با بازی میان ایران و دشمنانش، منافع بسیاری نصیب خود کرده اند. رژیم افریقای جنوبی فاقد چنین متحدانی در سطح بین المللی بود.
دولت آمریکا، پس از آمدن اوباما، سیاست های میلیتاریستی نادرست جرج بوش را کنار نهاده است. این رویکرد بسیار مثبت است. اما باید در نظر داشت که هرگونه توافقی میان ایران و آمریکا، در داخل یک پیروزی برای اوباما و دموکرات به شمار خواهد رفت. از این رو، بعید نیست که اگر رژیم ایران حاضر شود به توافقی چون توافق لیبی و آمریکا تن دهد، دولت اوباما به پیشواز چنان توافقی رود. یعنی در برابر تعطیل کردن پروژه ی غنی سازی اورانیوم، دولت های غربی نقض برنامه ریزی شده ی حقوق بشر در ایران را نادیده بگیرند. تحویل دادن سپاهیانی که توسط سربازان آمریکا بازداشت شده بودند، و حمله به پایگاه اشرف، می تواند به عنوان علامت به ایران، یا توافقاتی پنهانی، به شمار آیند.
دوم: وضعیت مخالفان
1- طیف مخالفان
در اینکه اکثریت مردم ایران مخالف این رژیم اند، شک و تردیدی وجود ندارد. اما مخالفان یک طیف وسیع را تشکیل می دهند. تاریخ سه دهه ی گذشته، چون بختک بر روی نسل انقلاب افتاده و مانع کار مشترک جبهه ای شده است.
جنبش سبز، اگر چه میلیون ها ایرانی را حول انتخابات و اعتراض به احمدی نژاد گرد آورد، اما ادامه ی اعتراضات، با شعارهایی همراه گردید که نمایانگر طیف وسیع شرکت کنندگان است. باید تنوع و تکثر را به رسمیت شناخت و به آن خوشامد گفت. ولی در عین حال، باید بر سر شعارهای حداقلی جبهه ساخت و پروسه ی گذار به دموکراسی را دنبال کرد.
2- فقدان سازمان یافتگی
مخالفان خامنه ای و احمدی نژاد سازمان یافته نیستند. سازمان یافتگی رژیم- خصوصاً دستگاه های سرکوبگرش- و سازمان نیافتگی مخالفان، تضادی است که به سود رژیم و به زیان مخالفان است. رژیم نشان داده است که کار سازمان یافته را تحمل نمی کند. اما اگر جنبشی بخواهد شکل گیرد، باید حداقل سطحی از سازمان یافتهگی وجود داشته باشد.
3- فقدان رهبری
علی خامنه ای رهبر رژیم و اقتدارگرایان است. اگر چه موسوی و کروبی و خاتمی بیش از آنچه انتظار می رفت ایستاده اند، و اگر چه شخصت آزادیخواهی چون آیت الله منتظری را هیچ کس نمی تواند نادیده بگیرد، اما سخن گفتن از وجود رهبری که اکثریت مخالفان رهبری او را پذیرفته باشند، با واقعیت سازگار نیست. در جنبش سبز موسوی خوش درخشید، اما ادامه نهضت آزادیخواهی و حرکات رهبران رفته رفته به رهبری واحد منجر خواهد شد. از خارج از ایران نمی توان برای جنبش تعیین رهبری کرد، رهبری از دل جنبش سر بر خواهد آورد. اعتراض کنندگان نشان داده اند که دعوت موسوی و کروبی را برای ادامه مقاومت و حضور در خیابان ها را اجابت می کنند.
4- فقدان برنامه و استراتژی
برخلاف آنچه علی خامنه ای و مریدان و سرکوبگرانش مدعی شده اند، تحولات پس از 22 خرداد برای هیچ کس قابل پیش بینی نبود. به خیابان ها آمدن مردم، رهبران را هم به دنبال خود کشید. حوادث نزدیک دو ماه گذشته نشان می دهد که جنبش و رهبرانش از فقدان برنامه و استراتژی رنج می برند. با در نظر گرفتن مجموعه شرایط کشور، معلوم نیست تا چه اندازه انتظار برنامه و استراتژی داشتن انتظاری برحق است.
5- انتقام یا لغو مجازات اعدام
اخلاقی ترین برنامه ی کیفری دموکراسی خواهان، لغو مجازات اعدام، و بخشش پس از کشف حقیقت است. شعارهای انتقام جویانه، بهترین ابزار برای سلطان است که نیروهای سرکوبگرش را منسجم سازد. برای اینکه او به آنها خواهد گفت: هرگونه تغییر و تحولی به مجازات و اعدام همه ی شما منجر خواهد شد. بقای شما در سرکوب مداوم است، پس بزنید و بکشید تا زندگی کنید و از منافع رژیم سود برید.
اندیشه ی لغو مجازات اعدام هنوز در میان دموکراسی خواهان و مدافعان حقوق بشر، به اجماع تبدیل نگشته است. گذار مسالمت آمیز به دموکراسی، نه تنها مشروط به وجود بسیج و جنبش اجتماعی است، بلکه متکی بر میز مذاکره، توافق های دردناک، بخشش و عدم فراموشی، و شرکت همه ی اقشار اجتماعی در انتخابات رقابتی منصفانه و آزاد است.
6- آشتی ملی
گذار مسالمت آمیز به دموکراسی، بدون آشتی ملی، بسیار دشوار خواهد بود. تاریخ نزاع های سه دهه ی گذشته چون باری سنگین بر دوش همه افتاده و گام نهادن به پیش را دشوار کرده است. ما نیازمند آنیم که درباره ی حوادث سه دهه ی گذشته به طور شفاف گفت و گو کنیم. هیچ یک از ما نه قاضی است، نه دادستان، نه دادگاه، نه مجری حکم. هدف گفت و گو کشف حقیقت به منظور عدم تکرار فجایع و خشونت است. باید از گذشته درس گرفت. مسأله ی ما استبداد و سرکوب بود و هست. با عبرت گرفتن از گذشته، باید به دادگاه های انقلابی و خلقی پایان بخشید، باید تسویه کردن مخالفان و متفاوت ها را به بایگانی تاریخ سپرد، باید به دگراندیشی و دگرباشی خوشامد گفت، باید به عقاید دیگری احترام نهاد.
ممکن است ما گمان کنیم که باورهای دیگری کاملاً باطل(غیر منطبق با واقع) است، اما باید حق “ناحق بودن” را به رسمیت بشناسیم. ممکن است که ما یقین داشته باشیم که باورهای دیگری خرافاتی است، اما مجاز نیستیم که باورهای دیگری را به تمسخر بگیریم و به آنها اهانت کنیم. زندگی صلح آمیز، محصول رواداری و تحمل دیگری است. رضا شاه همه ی زنان را به زور بی حجاب کرد، آیت الله خمینی هم به زور همه ی زنان را با حجاب کرد، هیچ کدام از این دو حاضر نبودند این ایده را بپذیرند که پوشش زنان مسأله ای مربوط به آنهاست و دولت حق مداخله ی در این امر را ندارد. ما هر دو تجربه را از سر گذرانده ایم. احترام نهادن به حق انتخاب پوشش خانم ها، بخشی از پروژه ی برابری حقوقی زنان و مردان، و آزادی زنان است. همانگونه که موحدان مجاز به اهانت به خداناباوران نیستند، ملحدان هم مجاز به اهانت به خداباوران نیستند.
7- افریقای جنوبی و ایران
برخی از مخالفان تنها راه سرنگونی رژیم را تحریم اقتصادی ایران به وسیله ی شورای امنیت به شمار می آورند. آنان برای تحکیم مدعای خود، می گویند رژیم ایران همانند رژیم آپارتاید است. این مدعا که رژیم در وضعیتی مشابه وضعیت رژیم آپارتاید افریقای جنوبی قرار دارد، از جهات گوناگون نادرست است.
اولاً: کشورهای سوسیالیستی مخالف رژیم آپارتاید بودند. دولت های غربی بعداً به صف مخالفان آن رژیم پیوستند. ثانیاً: در سطح آفریقا، جنبش های آزادیخواه موزامبیک و نامیبیا و آنگولا در اوج قدرت و نزدیک به پیروزی بودند. این عوامل نشان دهنده ی تنهایی رژیم آپارتاید در جهان بود. رژیم تبعیض نژادی از هیچ جهتی قابل دفاع نبود، سیاه پوستان پس از دهه ها مبارزه با آن رژیم در نهایت به پشت میز مذاکره رفتند تا گذار به دموکراسی امکان پذیر شود، تحریم رژیم آپارتاید در چنین پس زمینه ای به گذار به دموکراسی کمک کرد. کنگره ی ملی افریقا سازمانی قوی و دارای رهبری بود.وضع سیاه پوستان از آنچه بود بدتر نمی شد، برای اینکه رژیم تبعیض نژادی آنان را از همه ی امکانات محروم کرده بود.
نکات زیر تفاوت وضعیت ایران و آفریقای جنوبی را بر ملا می کنند:
اولاً: رژیم ایران متحدانی چون چین و روسیه دارد که از وضع فعلی ایران بسیار سود می برند. این دو کشور- خصوصاً روسیه- مخالف بهبود روابط ایران با جهان غرب، به ویژه آمریکا، هستند. برای اینکه روابط بد ایران و آمریکا منافع سرشاری نصیب روسیه و چین می کند.
ثانیاً: ایران در صادرات گاز به جهان غرب، می تواند رقیب روسیه باشد. منافع روسیه در این زمینه هم حکم می کند که روابط ایران و غرب در شرایط فعلی باقی بماند.
ثالثا: در صورت بهبود روابط ایران و آمریکا، ایران فرصت می یابد تا نفوذ خود در کشورهای آسیای مرکزی را گسترش دهد. از نظر سنتی، روسیه این مناطق را از ان خود می داند و حاضر نیست شرایطی به وجود آید که چنان اتفاقی رخ دهد.
رابعاً: ایران در تأمین سلاح جنگی و مسأله ی هسته ای به میزان بالایی به روسیه وابسته است. عادی شدن روابط ایران و جهان غرب، این سود فراوان را از روسیه می گیرد. به همین دلیل حفظ وضعیت فعلی به سود روسیه است. رابعاً: افریقای جنوبی با خطر حمله ی نظامی روبرو نبود، اما کتمان نمی توان کرد که ایران با احتمال حمله ی نظامی اسرائیل و آمریکا مواجه است.
تا حدی که من می فهمم، تحریم اقتصادی ایران، درد و رنج مردم ایران را افزایش خواهد داد و به فرایند دموکراسی خواهی آسیب وارد می اورد. هرگونه تحریمی که فقط به رژیم خودکامه و جنایت کار آسیب وارد آورد، قابل قبول است. اما هرگونه تحریمی که به مردم ایران صدمه وارد آورد، اخلاقاً غیر قابل دفاع است.
نتیجه: فروپاشی جمهوری اسلامی
فروپاشی سریع رژیم سلطانی حاکم بر ایران مدعایی ایدئولوژیک(شعور کاذب به معنای مارکسی) بیش نیست. مسأله ی ما فروپاشی و انقلاب نیست، مسأله ی ما گذار مسالمت آمیز به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است. بسیاری از پیش شرط های اجتماعی گذار به دموکراسی در ایران وجود دارد. اما برخی از پیش شرط ها وجود ندارد. مالکیت دولت بر نفت، یکی از مهمترین موانع گذار به دموکراسی در ایران است. نفت باید از مالکیت دولتی خارج گردد و به عنوان شرکت سهامی عام که هر ایرانی دارای یک سهم در آن است به شمار آید. درآمدهای حاصل از نفت باید سرمایه گذاری شود و سود حاصل از آن از طریق بهداشت، آموزش و بازنشستگی به افراد پرداخت شود. دولت باید از مردم مالیات بگیرد. دولتی که از دسترنج مردم مالیات می گیرد، مجبور است به آنها پاسخگو باشد.
دموکراسی فقط شعار نیست، فرهنگ دموکراتیک باید در میان ما نهادینه شود. سرنگون کردن رژیم های خودکامه بسیار آسان تر از بنا کردن نظام دموکراتیک است. تجربه ی سرنگونی رژیم شاه در پیش ماست. آیا فروپاشی رژیم شاه منجر به رژیمی دموکراتیک شد؟ چه علل و دلائلی منجر به بازتولید استبداد در پس از بهمن 57 شد؟
براساس سرشماری سال 1385، ایران دارای ساختار جمعیتی جوان است. 4⁄69 درصد از جمعیت کشور زیر 35 سال سن دارند. اکثریت آنها پس از انقلاب به دنیا آمده اند. رژیم در تحمیل نظام ارزشی خود به این نسل شکست خورده است. این نسل از سبک های زندگی ای پیروی می کنند که از نظر نظام سیاسی فاسد و غربی است. این نسل مهمترین سرمایه ی دموکراسی خواهان است. اما این نسل به تجربه ی نسل گذشته احتیاج دارد تا اشتباهات آنان را تکرار نکند. خطاها دوگونه اند:
الف- خطاهای عملی
توسل به خشونت برای مبارزه با جمهوری اسلامی، وابستگی به اتحاد جماهیر شوروی، همراهی با محافظه کاران آمریکایی، وابستگی به رژیم صدام حسین، تخریب یکدیگر و غیره. تخریب یکدیگر، به تخریب فعالیت های علیه رژیم انجامیده است. به عنوان مثال، برخی از افراد محترم کوشش کرده اند تا برنامه ی تعقیب کیفری سران رژیم به اتهام “جنایت علیه بشریت” را مخدوش کنند. هدف شکایت به کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد، گشودن پرونده ی “جنایت علیه بشریت” سران رژیم در دادگاه بین المللی کیفری است، نه نشان دادن راه تعقیب کیفری و ارسال پرونده به دیوان. راه و چگونگی ارسال پرونده کار تخصصی است که وکلای متخصص بین المللی آن را تعیین خواهند کرد. متن حقوقی شکایت توسط وکلا نگاشته خواهد شد[4]. تعقیب کیفری و اثبات “جنایت علیه بشریت” فرایندی بلند مدت است. بیانیه ی نگاشته شده در این زمینه که بوسیله ی جمعی از شخصیت های سیاسی و مدافع حقوق بشر امضا شده است، متنی است که هدف مشترک را نشان می دهد و کوشش دارد تا موضوع “جنایت علیه بشریت” را به مسأله ی حوزه ی عمومی تبدیل کند. مفهوم “جنایت علیه بشریت” را باید به اصطلاحی جا افتاده در قلمرو عمومی تبدیل کرد. در مقاله ی “چه باید کرد؟ چه نباید کرد؟ ” گفته شد که مهمترین نقطه ی قوت رژیم، قدرت سرکوبگری آن است و نقطه ی قوتش در عین حال مهمترین نقطه ی ضعف اوست. به تعبیر دیگر، اطلاع رسانی در خصوص سرکوب های رژیم، به شدت به زیان اوست و خامنه ای نمی تواند حول محور نقض حقوق اساسی مردم ایران توده های مردم را بسیج کند. طرح موضوع “جنایت علیه بشریت” نقطه ی قوت رژیم را به نقطه ی ضعف تبدیل خواهد کرد. پرسش محوری این بود: “با این رژیم چه باید کرد؟ ” پاسخ این بود: باید حول محور “جنایت علیه بشریت” نیروها را بسیج کرد و فعالیتی جمعی با مشارکت همه ی ایرانیان طالب آزادی و دموکراسی سامان داد.
برای سرکوبگران و جنایت کاران، باید در محاکم کیفری بین المللی پرونده ی “جنایت علیه بشریت” گشوده گردد. اگر کسی شک دارد که علی خامنه ای به طور سازمان یافته مردم ایران را سرکوب می کند، به گزارش های سازمان ملل متحد و دیگر نهادهای بین المللی حقوق بشری مراجعه کند. خامنه ای مخالفان را با برنامه ریزی و به طور گسترده سرکوب می کند. زمامداری او متکی بر دلارهای نفتی و نیروهای سرکوبگری است که با برنامه ریزی قبلی و به طور سازمان یافته مردم را سرکوب می کنند. در شروع دوران زمامداری، علی خامنه ای پروژه ی “تهاجم فرهنگی” و “شبیخون فرهنگی” را برساخت و روشنفکران و مخالفان را در ذیل این پروژه ترور و زندانی کرد. چند سالی است که او پروژه ی “انقلاب مخملی” را برساخته است و در ذیل این پروژه مخالفان و متفاوت را سرکوب می کند. درست است که مخالفان رژیم فاقد سازمان و رهبری و برنامه اند، اما نادرست است که خامنه ای بدون برنامه ریزی و سازمان یافتگی مخالفان و متفاوت ها را سرکوب می کند. پروژه ی قتل های زنجیره ای، پروژه ی شخص خامنه ای بود. در همان دوران، پس از افشای نقش وزارت اطلاعات در ترورها، گفته شد که عالیجنابان خاکستری پوش فتوای ترورها را صادر کرده اند. در همان زمان و در دادگاه برلین هم گفته شد که ترورها با حکم “عالیجناب عالیجنابان خاکستری پوش” صورت گرفته است. عجبا که برخی در بیدادگاه های خامنه ای برنامه ریزی او برای ترور سازمان یافته ی مخالفان را افشا کرده اند، اما برخی دیگر در خارج از ایران، سرکوب سازمان یافته و برنامه ریزی شده ی علی خامنه ای را انکار می کنند. مطابق تعاریف اساسنامه ی دیوان کیفری بین المللی از “جنایت علیه بشریت”، اعمال رژیم ایران مصداق جنابت علیه بشریت است. اساسنامه ی دیوان، جنایت علیه بشریت را منوط به تعداد معینی از قتل و سرکوب نکرده است. مطابق ماده ی هفت اساسنامه ی دیوان کیفری بین المللی، برخی از مصادیق جنایت علیه بشریت به شرح زیر است:
“زندانی کردن یا محرومیت شدید از آزادی جسمانی که ناقض قوانین اساسی حقوق بین الملل باشد. شکنجه. تجاوز به عنف…تعقیب قضایی علیه هر گروه یا جمعیت شناخته شده بر اساس زمینه های سیاسی-نژادی- ملی- قومی- فرهنگی- دینی و جنسی یا زمینه های دیگر که در حقوق بین الملل منع شده باشد. مفقود الاثر کردن افراد. اعمال غیر انسانی دیگر با مشخصاتی شبیه به موارد فوق که با قصد و نیت انجام شده باشد و رنج عظیم یا جراحتی جدی بر بدن یا سلامت ذهنی و جسمی افراد وارد کرده باشد”.
همان طور که دیده می شود، دیوان “تعقیب قضایی علیه هر گروه یا جمعیت شناخته شده بر اساس زمینه های سیاسی- نژادی- ملی- قومی- فرهنگی- دینی و جنسی یا زمینه های دیگر که در حقوق بین الملل منع شده باشد” را جنایت علیه بشریت به شمار آورده است. پرسش این است: آیا رژیم سلطانی ایران پس از سال 2002، بهائیان را به دلیل بهایی بودن، با برنامه ریزی قبلی و به طور سازمان یافته مورد تعقیب قضایی قرار نداده است؟ آیا علی خامنه ای پس از انتخابات ریاست جمهوری 22 خردادماه سال جاری اصلاح طلبان را مورد تعقیب قضایی قرار نداده است؟ آیا بهائیان و اصلاح طلبان گروه یا جمعیت به شمار نمی روند؟ آیا علی خامنه ای همین برخورد را با دراویش گنابادی نکرده است؟ آیا کارگران و معلمان و زنان و دانشجویان پس از سال 2002 به طور سازمان یافته سرکوب نشده اند؟ گزارش های سالیانه ی جنبش دانشجویی در این خصوص را بخوانید تا سرکوب برنامه ریزی شده و سازمان یافته را دریابید[5] کافی است کسی قادر باشد پیامبران و امام زمان های بازداشت شده ی دهه ی گذشته را سرشماری کند، آیا مدعیان پیامبری و امام دوازدهمی، انسان نیستند؟ آیا پس از سال 2002 هیچ کس در زندان های ایران شکنجه نشده است؟ آیا شکنجه امری جا افتاده در نظام سلطانی برای اعتراف گیری نیست؟
اختلافات شخصی و سیاسی نباید منجر به آن شود که مبنای حقوقی دنبال کردن پرونده ی “جنایت علیه بشریت” سران رژیم نفی گردد. تا حدی که من اطلاع دارم، آقای پیام اخوان استاد دانشگاه مگ گیل مونترال، تنها وکیل ایرانی است که در چنین دادگاه هایی کار کرده است. او در مصاحبه ی با تلویزیون آمریکا گفته است که سرکوب های پس از انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد، مصداق جنایت علیه بشریت است. ضمناً او گفته است که در حال جمع آوری مدارک و اسناد در این زمینه است تا پرونده ی زمامداران ایران را در دادگاه بین المللی کیفری مطرح سازد[6].
ب- خطاهای نظری
یکی از خطاهای نظری این بود که چون سرنگونی جمهوری اسلامی آرزوی مخالفان بود، آرزو را به واقعیت تبدیل کردند و دائماً از فروپاشی جمهوری اسلامی سخن راندند. در کنار پرسش دائمی: رژیم در چه زمانی سرنگون خواهد شد؟ می توان این پرسش را هم مطرح کرد: چه علل و دلائلی باعث تداوم جمهوری اسلامی در سه دهه ی گذشته شده اند؟ آیا آن علل و دلائل همچنان در کارند یا برخی از آنها دیگر وجود ندارند؟
آرمان داشتن بسیار خوب است، بدنبال آرمان رفتن هم امری اخلاقی است، اما آرزو را واقعیت پنداشتن، به خود فریبی و دیگر فریبی صادقانه می انجامد. تا حدی که من می فهمم، مسأله ی ما گذار مسالمت آمیز به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر و پلورالیسم است. دموکراتیزه کردن ساختار سیاسی، مشروط به شروط بسیار است. علوم اجتماعی( جامعه شناسی، علم سیاست و…) قادر به پیش بینی وقوع انقلاب نیستند، پس از وقوع انقلاب، جامعه شناسان به طور پسینی به تبیین دلائل و علل وقوع انقلاب می پردازند. وعده ی سرنگونی و فروپاشی دادن، پیامبری و خدایی کردن در عالم خاکی و بشری است. از این نکات نباید نتیجه گرفت که رژیم سلطانی در وضعیت پایداری قرار دارد. همان گونه که واقع گرایی سیاسی ما را موظف می سازد تا پایه های قدرت رژیم را در نظر بگیریم، واقع گرایی ما را مکلف می نماید تا به نقاط ضعف(شکاف میان روحانیت و ارکان قدرت، افراط در فریب کاری ایدئولوژیک پوپولیستی، و…)، و پایه های لرزان رژیم هم توجه کنیم. حوادث چند ماه اخیر، نهضت آزادیخواهی ایرانیان را چندین گام به پیش راند. این واقعیت، امید بخش است. آدمیان با امید زنده اند: با امید پیروزی عدالت بر تبعیض، دموکراسی بر استبداد، و رذیلت بر فضیلت مبارزه می کنند. این امید بر حق است و انسان ها نشان داده اند که رفته رفته آرمان های اخلاقی را به ارزش های جهانشمول تبدیل کرده اند. مدعیات مقاله را می توان به زبان دینی هم بیان کرد: کشتن یک انسان بی گناه، به منزله ی کشتن همه ی انسان هاست:
من قتل نفسا بغیر نفس او فساد فی الارض فکانما قتل الناس جمعاً: هر کس کسی را جز به قصاص قتل، یا به جزای فساد در روی زمین، بکشد مانند این است که همه ی مردم را کشته باشد(مائده، 32).
این ایده ی اخلاقی را انسان های مدرن به جرم “جنایت علیه بشریت” تبدیل کرده اند.
پاورقی ها
1- رجوع شود به لینک زیر:
www.farsnews.com/newstext.php
2- هفته نامه صبح صادق، نشریه دفتر سیاسی سپاه پاسداران. رجوع شود به لینک زیر:
www.roozonline.com/persian/archive/overall-archive/news/article/2008/july/22//20-2.html
3- رجوع شود به لینک: r.iribnews.ir/UserFiles/File/eghtesad/E.93.pdf
4- مخاطب بیانیه کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل متحد نبود، اما چند تن از امضا کنندگان فرهیخته ی بیانیه تأکید کردند اگر مخاطب نامه این نهاد باشد، از نظر سیاسی تأثیرگذاری بیشتری خواهد داشت. سال 2006 در ملاقات با رئیس پیشین این نهاد انتظار تعیین گزارش گر ویژه ی حقوق بشر برای ایران را با وی در میان نهادم. پاسخ او چنین بود: برای مسأله ی دارفور ما سه هفته ی تمام جلسه ی مداوم داشتیم، اما حتی یک سطر به تصویب نرسید. انتظار شما از این شورا محقق شدنی نیست، برای اینکه اکثریت کشورهای عضو ناقض حقوق بشرند، و در صورت طرح پرونده ی هر یک، همگی به نفع دیگری رأی خواهند داد. بدین ترتیب روشن است که ارسال پرونده به شورای امنیت سازمان ملل، از راه دیگری باید دنبال شود. وکلایی که متن حقوقی را تهیه خواهند کرد، در این خصوص تصمیم گیرنده خواهند بود.
5- به عنوان نمونه به گزارش سال 1387 در لینک زیر مراجعه شود:
www.autnews.me/node/469
6- رجوع شود به لینک: www.youtube.com/watch