یاد ماندگار روز برای من

بهروز صمدبیگی
بهروز صمدبیگی

“آدم‌بر” گفته بود خیالت راحت، پایت به زمین نمی‌رسد و من در اولین زمین خوردن توی آن چهل دقیقه نفس‌گیر و سرد، تا زیر زانو خیس خیس شده بودم. همراهِ کم سن و سال، آنقدر از خطر تیراندازی ماموران گفته بود که خیلی دل نگران یخ‌زدگی انگشتان پا نباشم اما بالاخره باید یک‌جوری حواسم را پرت می‌کردم. اسب زور میزد تا بار سنگین من و پیت‌های بنزین را بالا بکشد و من فکر می‌کردم به گزارشی که می‌شود از این موضوع نوشت. گزارش باشد بهتر است یا یادداشت؟ یک گزارش نه خیلی بلند. ۱۶۰۰ کلمه توی قطع مجله با عکس بزرگ، دو صفحه‌ای می‌شود اما خیلی کم است. شاید عکس را باید بی‌خیال شد و مطلب را بریده بریده کار کرد. همه این‌ها گمانم کمتر از یک دقیقه در ذهنم گذشت و بعد یکهو یک هشیاری آزاردهنده فریاد زد که احمق؛ تو حالا حالاها دستت به روزنامه و مجله نمی‌رسد. فقط همان وقت بود که گریه‌ام گرفت…‌

و بعد خیلی زود دلم برای تحریریه و کار تنگ شد؛ برای معمولی‌‌ترین چیزها مثل شب‌بیداری‌های وقتِ خروجی. داد و بیدادهای موقع انتخاب تیتر، دلخوری‌ها و همفکری‌ها… از بین همه تلاش‌هایم برای شروع زندگی جدید، روزآنلاین جزو آنها بود که خیلی به موقع به دادم رسید. باید روزهای اول غربت و دورافتادگی را تجربه کرده باشی تا بدانی سطح انرژی و امید تا چه اندازه سقوط می‌کند. تحریریه مجازی ما در روزآنلاین، دوستان و همکارانم و از همه مهم‌تر نوشابه امیری عزیز که فقط سردبیر نیست و مثل یک مادر با همه بدخلقی‌ها و بی‌انگیزگی‌ها و بدقولی‌ها می‌سازد و هم ما و هم سایت را جمع و جور می‌کند، از مهم‌ترین بخش‌های زندگی جدیدم بودند و هستند. جالب این که گرافیک روز بیش از هر رسانه آنلاین دیگری هنوز شبیه به روزنامه‌های دوست‌داشتنی ماست؛ انگار که امید داشته‌اند دورانِ روزنامه‌های دریغ شده و به توقیف رفته و قلم‌های در محاق شده را با روز پشت سر بگذرانند و این بار از ایران و برای ایرانی، بی‌سانسور و دغدغه بگیر و ببند بنویسند.

روزآنلاین حالا به شماره دو هزار رسیده و بسیار پیش از من در این رسانه قلم زده‌اند و سخت تلاش کرده‌اند تا به این جایگاه و شماره برسد. بعید است که از من به روز، چیزی رسیده باشد جز روزنامه‌نگاری که سعی دارد فقط روزنامه‌نگار بماند. اما روز و تجربه کار در این رسانه، در خاطرم ماندگار خواهد ماند.