از قبیله به شهر

نویسنده

baghaee.jpg

در آستانه انتخاباتی دیگر هستیم‎ . ‎گزینشی که هنوز هم سرنوشت ساز است ودر مسیر طولانی رسیدن به دموکراسی و ‏جامعه مدنی، از سوئی مشرف به پرتگاهی هولناک است که استبداد دران دهان گشوده و از جانبی دیگر‎ ‎گریزگاهی جز ‏پروراندن جوانه های صدو پنجاه ساله عبور ایران از خود کامگی به دمکراسی‎ ‎را ندارد‎.‎

اکنون می توان درپرتو دستاورهای‎ ‎تاریخی ـ اجتماعی گفت که کنشگران جنبش ضد استبدادی رژیم پهلوی دوم در سال ‏های‎1356/1357‎؛ می دانستند چه می خواهند: حذف استبداد. ولی نمی دانستند بجای آنچه‏‎ ‎میخواهند براندازند، چه باید ‏گذاشت. گویا با انقلاب و سرنگونی حکومت خود کام، کلیه مشکلاتی که جامعه باآن طرف است یکباره دود می شود و ‏به هوا میرود‎.‎

این غفلت فکری‎ ‎در جنبش اصلاحات سال های 1375-76‏‎ ‎موردملاحظه قرار گرفت. به نظر می رسد کنشگران این ‏جنبش، علاوه بر‎ ‎اینکه می دانستند چه نمی خواهند ـ بی حقوقی مردم ـ نیز می دانستند چه بخواهند‏‎ - ‎رفع این بی ‏حقوقی- و همه از طریق اصلاحات قوانین موضوعه و پایگذاری جامعه مدنی. خود‎ ‎پرداختن به “کاربرد قانون” و ‏تاسیس “جامعه مدنی” که از زمان مجلس دوم شورای‎ ‎ملی بعلل گوناگون مورد لحاظ قرار نگرفتند و قریب صد سال به ‏فراموشی سپرده شده‏‎ ‎بودند، دوباره با پایان جنگ بین ایران و عراق و کاربست اقتصاد درهای باز، اقشار میانی‎ ‎بشدت ‏توسعه یافت و بنظر میرسد با سطح آگاهی بالایی وارد کارزار اجتماعی و تاثیر‎ ‎گذاری بر روند تلطیف امور و ‏سازماندهی و گستردگی افکار لیبرالی چه در سطوح مختلف‏‎ ‎دستگاه دولتی و چه در دانشگاه های کشور و اقشار ‏فرهنگی و فرهیخته شد‎.‎

‏ ‏

‎ ‎ترجمه و تحقیقاتی که دردانشگاهای‎ ‎کشور، به ویژه دانشگاه تهران ودانشگاه شهید بهشتی به عمل آمده نشان می دهد ‏موتور متحرکه این شیوه‎ ‎و عاملان انتقال آن به سایر اقشار و طبقات، دانشجویان ودانش آموزان کشور بودند که‎ ‎عمدتا ‏فرزندان همین قشر میانی هستند و مرتب بر تعداد آنها افزوده می شود‏‎. ‎

رهبران این راهبرد هم کسانی هستند از‏‎ ‎درون “نظام” که برای کارا کردن و ایرانی کردن و ماندگار سازی نظام بپا ‏خاسته اند‎. ‎چرا از درون حکومت؟ جواب این پرسش در عین دشواری بسیار ساده و از منطق درون هر‎ ‎نظام بر می ‏خیزد. همیشه درون هر حکومتی- هر چقدر متصلب و متحجر و خود کامه‏‎- ‎کسانی در شرایط معینی زود تر ‏ازسایرین متوجه می شوند که با وضع موجود حفظ نظام‏‎ ‎ممکن نیست و اگر هم باشد غیر از عذاب وجدان برای آنان ‏ثمری ندارد. این قبیل‎ ‎اصلاحگران هر چقدر ترسو و محتاط باشند، ترسی بخود راه نمی دهند، چون میدانند که‎ ‎برای ‏بقای نظام موجود فعالیت می کنند و کار خطر آفرینی انجام نمی دهند‏‎.‎

‎ ‎این گزاره یعنی رهبری اصلاحات از‏‎ ‎درون حکومت یکی از کانونی ترین معضلات کنشگران سیاسی در ایران است و ‏نیاز به توضیح‎ ‎بیشتری داردُ، زیرا برای ایشان قابل درک نیست که اصلاحگرانی از درون هیات حاکمه علیه‎ ‎منافع ‏فردی و احتمالا موقعیت اجتماعی خود پیش قدم اصلاحات شوند. هر چند وجود چنین‎ ‎افرادی در هر نظامی استثنایی ‏است، ولی همکاری با آنها برای به ثمر رساندن و یا‎ ‎دستکم جا انداختن و نهادینه کردن اصلاحات قانونی، برای آن ‏دسته از کشور هایی که‏‎ ‎دارای جامعه مدنی پیشرفته نیستند، از اهمییت ویژه ای برخوردار‌است‎. ‎

‎ ‎

ولی در کشورهایی که جامعه مدنی‎ ‎نسبتا کارا دارند- مثلا جمهوری های چک وا سلوواکی یا حتی شیلی و برزیل ـ در ‏چنین شرایطی می توان‏‎ ‎حتی رهبر یکی از ارگان های مدنی موجود در “پائین” را که مورد احترام عامه است‎ ‎برای ‏اصلاحات بر نظام”تحمیل” کرد. مثلا کانون نویسندگان در جمهوری چک و سندیکای‎ ‎کارگران در برزیل رهبری ‏جنبش اصلاحات را تامین و تعیین کردند. نباید فراموش کرد‎ ‎حتی درچنین حالتی نیز برای موفقیت اصلاحاتف به نیرو ‏های درون حکومت که دستکم‏‎ ‎نظر خوشی به اصلاحات دارند نیاز هست.‏

در ایران معاصر‎ ‎اصلاح طلبان با این امکانات ـ قشر‏‎ ‎میانی فعال و رونق اقصادی برای ایشان و رهبری فرهیخته- وارد ‏میدانی شدند که در‏‎ ‎جامعه ایران باستثنا دورانی تاریخی از زمان عباس میرزا تا آواخر مجلس اول وشاید چند‎ ‎سالی بین ‏‏۱۳۲۰ و ۱۳۳۲ سابقه نداشت. قرعه فال رهبری این مهم به نام محمد خاتمی‎ ‎افتاد. او با مهارت و صمیمیت با صحبت ‏از “قانون برای همه باید اجرا شود”، “همه در برابر‎ ‎قانون یکسانند”، “ما میخواهیم در ایران جامعه مدنی بسازیم”، ‏‏”باید از تمام ظرفیت‎ ‎قانون اساسی برای ایجاد جامعه مدنی استفاده کرد”، “مردم یعنی شهروندان ایرا”، “تعامل با سایر ‏کشور ها بر اساس منافع ملی”، “من قهرمان نیستم”، “جامعه مدنی به‏‎ ‎قهرمان نیاز ندارد”، و “تضادی بین اسلام و ‏دمکراسی نمی بینم “، توانست ولوله‎ ‎ای در جامعه ایجاد کند و اکثریت آرا را بدست آورد. او در کشورهای غیر اروپایی ‏غربی‎ ‎و امریکا تنها کاندیدا وسپس رئیس جمهوری است که در چنین سطحی مردم کشورش را به‏‎ ‎ساختن جامعه مدنی ‏فرا می خواند وپشتیبانی از این کنشگران را ارج می نهد. فداموش‎ ‎نشود که “حقوق فردی و جامعه مدنی” بطور ‏مکتوب در برنامه فرقه اجتماعیون وعامیون[اسناد مشهد] آمده ولی تاثیر آن در کل اجتماع با تاثیر بیان آن از سوی ‏نامزد رییس‎ ‎جمهوری و سپس ورئیس جمهور، قریب صد سال بعد قابل اعتنا است.‏

‏ اما خاتمی و همراهانش مورد‏‎ ‎توجه قرار ندادند که برای ایجاد جامعه مدنی و اعمال‏‎ ‎دمکراسی ناشی از آن، برنده شدن ‏در انتخابات و بدست گرفتن دو قوه مجریه و مقننه لازم‎ ‎است، اما کافی نیست. زمینه اجتماعی است که “امکان” اصلی ‏را فراهم می آورد. امری‎ ‎که به نظر میرسد مورد توجه دانشگاهیان و کنشگران اصلاحات قرار نگرفته بود‎ ‎و تبدیل به ‏پاشنه آشیل اصلاح طلبان شد، و در نهایت آنها رااز اریکه قدرت به زیر آورد‎ ‎و گرد ناامیدی بر سر بیشتر مردم ایران ‏و به ویژه اقشار میانی و با فرهنگ پاشید.‏‎ ‎

زمینه اجتماعی ایجاد جامعه مدنی و‏‎ ‎پایداری آن کدام است؟ دو موئلفه شهر نشینی و رشد اقتصادی وبرآمدن اقشار ‏میانی، کم‎ ‎وبیش از دوران پهلوی اول درجامعه ایران وجود دارد. ولی پروسه ای که با این روند‎ ‎همخوانی و همراهی ‏نداشت، روند شهروند سازی مردم ایران بود. این پروسه که از هنگام‏‎ ‎جنبش مشروطه ایران شروع شده بود از مجلس ‏دوم جای خود را به جای فعالیت در صنوف و‎ ‎انجمن های گوناگون بعنوان دبستان آموزش شناخت حقوق خود، دفاع از ‏منافع خود، همکاری وتعامل با دیگران‎ ‎و دگراندیشان، فراگیری مصالحه و ائتلاف وکار درازمدت‏‎ ‎ودایمی در حوزه ‏های عمومی به فعالیت حزبی سپرد که تنها هدف آن دستیابی‎ ‎به قدرت است به هر وسیله و از جمله تهییج اعضا ومردم ‏برای رسیدن به همین هدف.به دیگر‎ ‎سخن تاسیسات حرفه ای ـ تخصصی سعی در پرورش فکری وحقوقی و قایم به ذات ‏بودن دارد، ولی سازمان سیاسی غیر اصلاح طلب برای رسیدن به قدرت نیاز به سرباز حزبی دارد که‎ ‎منتظر دستور ‏از مقام بالا تر است. ‏

روشن است که فردیت واستقلال فکری و استفاده از‏‎ ‎عقلانیت را در جوامع مدنی، کودک نخست در خانواده، بعد در ‏کودکستان و دبستان می‎ ‎آموزد ولی متاسفانه مردم ایران چه در دوران پهلوی ها و چه اکنون در موسسات فرهنگی‎ ‎از ‏چنین امکانی محروم بوده و هستند. شهروند از آسمان نمی افتد. نمی توان با شعار‏‎ ‎خدا- شاه - میهن و یا مسلمانان چنین ‏اند وچنان اند و رهبرانشان فلان و بهمان بوده‎ ‎اند به بچه هادرس دمکراسی داد. این قبیل آموزش ها چیزی جز بیزاری ‏از دگراندیشان، تبعیض و ترس از چوب وفلک وشیطان نمی آموزد. “شهروند”ی که حقوق شهروندی خود را‎ ‎بشناسد ‏وبااحساس مسئولیت از رفتار وکردار خود راه اجرای آنرا بیابد، در این سیستم‎ ‎زاده نمی شود. چنین آموزش وپروشی ‏کسانی را به جامعه تحویل میدهد که “جان نثار”، “تحت اوامر حضرت عالی” ویا “ذوب شده در ولی فقیه” اند و بس‏‎.‎

در جامعه ایران پس از اولین دوره‎ ‎مجلس شورای ملی به علت اختلافات حزبی، سایه شوم تقسیم کشور بین روسیه و ‏انگستان و‎ ‎سپس جنگ جهانی اول و اشغال قسمتی از ایران به وسیله نیروهای سه گانه اشغالگر وخطر‏‎ ‎تجزیه ایران، ‏اولین مدارس شهروند ساز ـ مدارس رشدیه و سایرین ـ به بوته فراموشی‎ ‎سپرده شدند. درزمان پهلوی اول چه در دوران ‏دیکتاتوری – تاسال 1310 – و چه در دوران‎ ‎خودکامگی-1310[همایون کاتوزیان]1320 جز “چو فرمان یزدان چو ‏فرمان شاه” از عقلانیت‎ ‎و فردیت شهروندی خبری نبود. در این دوران نه تنها موسسات شهروندی بوجود نیامد، بلکه ‏خود‎ ‎دیکتاتور هم برای رفع نیاز های دولتی دست بدامان افرادی شد که در دوران جنبش‏‎ ‎مشروطیت ـ مانند فروغی، ‏داور تیمور تاش، ملک الشعرای بهار ـ خود سازی کرده بودند.در‎ ‎این دوران اگر هم سازمان مدنی مانند جمعیت شیرو ‏خورشید بوجود آورده شد از بالا بطور‎ ‎عمودی عمل می کرد؛ لذا بااز بین رفتن فشار از بالا، این سازمان ها نیز بعلت ‏قایم به ذات‎ ‎نبودن دود شدند وبه آسمان رفتند و اعضای آن حتی حاضر نشدند برای بقای ولینعمت خود‎ ‎قدمی بر دارند‏‎. ‎

عین همین وضع در دوران پهلوی دوم هم‏‎ ‎تکرار می شود. او نیز درابتدای دوران دیکتاتوری خود حتی نیاز به سیاست ‏مدارانی که‏‎ ‎دردوران جنبش مشروطه خود سازی کرده بودند، داشت؛ اما در سالهای خودکامگی- پس از “انقلاب‎ ‎سفید” ‏تا بهمن 1357- از بله قربان گویان استفاده کرد. به این ترتیب سازمان های ایجاد شده بعلت انکه‎ ‎اعضاء و مسئولین آنها ‏کمترین اختیاری از خود نداشتند و بطور اجباری گوش بفرمان‏‎ ‎انجام وظیفه میکردند، با از بین رفتن فشار ازبالا غیب ‏شدند‎. ‎

بطور خلاصه می توان دوران سلسله پهلوی‎ ‎را دوران مدرنیزاسیون امرانه بدون دخالت دادن مدرنیته که اساس آنرا ‏حقوق طبیعی‎ ‎انسان، عقلانیت و مسئولییت پذیری شهروند تشکیل میدهد، دانست. از این زمینه نمی‎ ‎توان انتظار جامعه ‏مدنی را، که تنها از مجموعه ای شهروند با علایق و منافع مشترک بوجود‏‎ ‎میاید، داشت‎. ‎

عین همین وضعیت در دوران جمهوری‎ ‎اسلامی نیز باستثناء لحظه هایی ادامه یافت. آنگاه که خاتمی با آن تصورات ‏مدرن پا‎ ‎به عرصه سازندگی گذارد، تازه متوجه شد که در کشورش باندازه کافی شهروند با‏‎ ‎شناخت حقوق خود و دفاع ‏از حقوق خود وجود ندارد. اغلب کسانی که در انتخابات دوم‏‎ ‎خرداد شرکت کرده بودند بر این تصور بودند که رئیس ‏جمهور واحتمالا قوه مقننه خواهند‎ ‎توانست جامعه مدنی را بسازند و مسئولیت آنها جز دادن رای نیست‎. ‎طرز تفکر ‏شیعه هم در مورد‎ ‎دگراندیشان، زنان، سایر ادیان که اصولا هیچگونه هم خوانی با حقوق شهر وندی ندارد، دراین متن-‏به ویژه در سطح نخبگان- خود رابیشترنشان داد‎.‎

‎ ‎بااین وجود دولت اصلاحات می توانست‏‎ ‎حتی بدون وجود جامعه مدنی گسترده و سراسری، بیش از آنچه عملی شد به ‏آمال خود نزدیک‎ ‎تر شود؛ اگر نیروی مخالف اصلاحات از امکانات چنان عظیمی بر خوردار نبود. این‎ ‎نیرو علاوه بر ‏قوه قضاییه، مجلس خبرگان رهبری، مجلس مصلحت نظام، بخش اعظم قوه‎ ‎اجراییه، نظامیان، لشگر مداحان، شبکه ‏امامان جمعه، رادیو و تلویزیون با 40 ‏‎ ‎میلیون مخاطب را در اختیار داشت. پایه این قدرت “جامعه مدنِی” است که ‏مذهب شیعه‎ ‎از هزاران سال پیش با شرکت داوطلبانه مومنین بوجود آورده است. در سراسر ایرا ن و هر‎ ‎محله ای شبکه ‏گسترده و سازمان یافته مسجد، پیشنماز، تکایا و حسینیه ها، امامزاده‎ ‎ها و محل های خصوصی روزه خوانی و ‏سوگواری وجود دارد. روحانیت در ایران تنها قشری‎ ‎از جامعه ماست که چنین دستگاه وسیع، موثر وسرتاسری را در ‏اختیار دارد. عامل‏‎ ‎عمده دست بالا گرفتن روحانیت در انقلاب بهمن 1357 نیز فعال نمودن این “جامعه‎ ‎مدنی ‏روحانیت” بود نه چیز دیگر. بیخود نیست که وزیر ارشاد دولت نهم میگوید”‏‎ ‎مساجد‎ NGO ‎های ما هستند”. به همین ‏علت بزرگترین تبلیغات سوء و حادثه سازی ها[ هر 9 روز یک بار‎ ‎‏]‏‎ ‎بیشتر مواقع از این سو علیه اصلاح طلبان ودولت ‏اصلاح طلب و دانشگاهها با موفقیت‎ ‎اعمال میشد‎. ‎

‎ ‎متاسفانه تاکنون اقشار میانی جامعه‏‎ ‎ما قادر نبوده اند جامعه مدنی ای را که حتی تا پنج درصدبا “جامعه مدنی ‏روحانیت” رقابت‏‎ ‎مثبت کند، بوجود بیاورند. با این همه در دوران دولت اصلاحات بیش از پنج هزار واحد‎ NGO ‎تاسیس شد وپروانه فعالیت گرفت که برخی از آنها تاکنون علیرغم مشکلات عدیده، فعال هستند. در دوران دولت ‏اصلاحات نیرو های واقع بین و از جمله خاتمی خیلی سریع به‎ ‎این عدم تناسب نیرو پی بردند و کوشیدند برای حفظ این ‏حداقلی که بدست آورده اند‏‎ ‎نخست انتظارات اقشار میانی را بالاتر نبرند و در عین حال عقب نشینی کنند. به این ترتیب ‏شعار‎ ‎جامعه مدنی به “جامعه نبی” و دمکراسی به “دمکراسی اسلامی” و غیره تبدیل شد. آنها با‎ ‎این عقب نشینی ‏کوشیدند تا آخرین لحظه ممکن از دستاورد های خود، از جمله تاسیس ان جی‎ ‎او ها پشتیبانی کننند و قربانیان جدیدی به ‏فهرست پیشینیان نیافزایند‎.‎

از آن تاریخ قریب چهار سال می گذرد و‏‎ ‎دولت اصلاح طلب جای خودرا به دولت پوپولسیت و ضد جامعه مدنی داده ‏است. قشر‏‎ ‎میانی از جمله دانشگاهیان ـ چه دانشجو چه استاد دانشگاه ـ فرهنگیان وزنان آزاد اندیش‎ ‎شدیدا زیر ضربه ‏قرار دارند. دولت بر آنست تا ان جی او های فعال را از صحنه بیرون‎ ‎راند و دگران را به خمودی بکشاند. درنتیجه کلیه ‏نیرو های حامی جامعه مدنی در دولت‎ ‎فعلی نسبت به گذشته تضعیف شده اند‎.‎

‎ ‎شگفت انگیز است که در چنین وضعیتی‎ ‎بدون محاسبه تناسب نیرو ها گفته می شود: اگر نامزد ریاست جمهوری شعار ‏هایی بیش‎ ‎از شعار های دوم خرداد 76 مطرح کند خواهد توانست نیرو های به گل نشسته را به‏‎ ‎تحرک آورد. اما این ‏سوال بی جواب می ماند که: “آیا وضعیت اقشار میانی و‏‎ ‎سازمان یابی آنها که حامل چنین افکاری در جامعه هستند، ‏نسبت به دوران دولت‎ ‎اصلاحات قوی تر یا ضعیف تر شده است؟‎”‎

اگر اقشار اجتماعی حامل افکار اصلاح‏‎ ‎طلبی قوی تر شده اند، باید پرسید در کجا و به چه صورت؟ اگر بر عکس این ‏اقشار و آن‎ ‎جی او های مربوط به جامعه مدنی تضعیف شده اند؛ بهتر نیست بجای بالابردن مضمون شعار‏‎ ‎ها آنها را با ‏توازن نیرو ها منطبق ساخت؟‏