گپ

نویسنده

داستان یک پرونده ی سی و یک ساله

 

مواد مخدر، شامپاین، وان آب گرم و یک شامگاه همراه با سکس غیر اخلاقی. برای رومن پولانسکی- کودک هراس انگیز هالیوود- هیچکدام غیر عادی نبود؛ جز این که در آن شامگاه به خصوص- قربانی کارگردان سینما سیزده سال بیشتر نداشت. او سامانتا گیمر- مانکن  نوجوان جویای نام بود که پولانسکی ابتدا از او در حالت برهنه عکاسی کرده ، سپس مواد مخدر به او داده و بعد هم  او را مورد تجاوز قرار داده بود. کاری که آمریکا را در آن زمان به حالت شوک در آورد.

سامانتا که ازدواج کرده و اکنون مادر سه فرزند است و با همسرش دیوید زندگی می کند، می گوید: “پولانسکی پیر مردی بسیار متکبر و خود ستا است.او سکس و معصومیتم را از من ربود. فکر می کنم تا قبل از آن پیش نیامده بود که کسی از سکس با او امتناع کند.”

 

پولانسکی که در آن زمان چهل و سه سال داشت، درست هشت سال پس از آنکه همسرحامله اش شارون تیت توسط خانواده چارلز منسون مثله شود، به سامانتای نوجوان تجاوز کرده بود.

کار سخت سامانتا زمانی آغاز شد که پولانسکی با مادر او در رستورانی در لس آنجلس ملاقات کرد و نسبت به دخترک نوجوان وی ابراز علاقمندی حرفه ای کرد. مادر و دختر هر دو از شنیدن پیشنهاد وی هیجان زده شده بودند.

آن روز، یک روز دل انگیز و معتدل در ماه فوریه 1977 بود، که پولانسکی با اتومبیل بنز کرایه ای اش، به سمت خانه آنها در کالیفرنیا می راند. مادر سامانتا او را به سمت اتاق نشیمن راهنمایی کرد و کمی بعد سامانتای نوجوان با پرنده خانگی و سگ کوچولویش پا به آن اتاق نهاد. پولانسکی پیشنهاد کرد برای عکاسی با هم به تپه های اطراف خانه بروند.

سامانتا می گوید: “ فقط من و او بودیم. اول شروع به گرفتن چند عکس معمولی کرد. ولی بعد، وقتی من در حال عوض کردن لباسهایم بودم، بازهم به عکاسی ادامه داد و از من چند عکس در حالت برهنه گرفت. اما چون همه چیز خیلی حرفه ای پیش می رفت، من همان کاری را که بهم گفته شده بود را انجام می دادم.

دو هفته بعد پولانسکی دوباره به خانه آنها رفت و به سامانتا گفت که او را به دیدن یک دوست می برد. کمی بعد، آنها در راه خانه ی جک نیکلسون بودند.  سامانتا می گوید: “ خیلی هیجان انگیز بود. اولش قراربود یکی از دوستانم به عنوان همراه، با من بیاید. اما درست در لحظات آخر پولانسکی به من گفت بهتر است او با ما نیاید و خودمان دوتایی برویم. دوستم به خانه شان برگشت و مادرم نفهمید که من به تنهایی با پولانسکی رفتم.”

 

وقتی آن دو به خانه رسیدند، پولانسکی بلافاصله کارش را شروع کرد. دخترک به شدت تحت تاثیر شکوه و جلال ساختمان و چشم انداز افسانه ای رو به شهر قرار گرفته بود. هرچند صاحبخانه – جک نیکلسون- در آنجا حضور نداشت و به اسکی رفته بود. سامانتا اظهار تشنگی کرد و پولانسکی بلافاصله یک بطری شامپاین باز کرد و به کنار  استخر آمد. سامانتا به خاطر می آورد: “ او در همه جا و در هر حالتی از من عکس می گرفت و بی وقفه لیوانم را پر از شامپاین می کرد.”

پس از نوشیدن 4 یا 5 لیوان سامانتا دیگر مست شده بود. طولی نکشید که او لخت در وان حمام خوابیده بود و پولانسکی به عکاسی مشغول بود. کمی بعد، پولانسکی هم لخت شد و به او پیوست.

سامانتا می گوید: “ آن وقت بود که فهمیدم حالتش عوض شده. به من گفت بیا اینجا. بازویش را دور من حلقه کرد و به نوازش شانه هایم مشغول شد. فهمیدم که خودم را در وضعیت بدی گرفتار کرده ام. ترسیده بودم. به او گفتم که آسم دارم و نمی توانم نفس بکشم. گفتم که باید از وان خارج شوم. در کوتاهترین زمانی که می توانستم، از آن وان بیرون آمدم. او از من بزرگتر بود و فکر می کردم درست نیست که با هم در آن جا باشیم.”

پولانسکی سعی کرد او را آرام کند. به او گفت نصف قرص کوالاد که یک داروی مخدر قوی بود را بخورد و ادعا کرد که این قرص برای مداوای آسم خوب است و پس از آن او را به اتاق خواب برد.

سامانتا می گوید: “ روی کاناپه نشستیم و ماجرا همان جا اتفاق افتاد. شروع به بوسیدن من کرد. من مقاومت کردم ولی در نهایت تسلیم شدم. چون زیاد مشروب خورده بودم و بیش از آن ترسیده بودم که بتوانم او را پس بزنم. او آدم مشهوری بود و من از او حساب می بردم. تنها بودیم و همه جا تاریک بود. ترسیده بودم. می دانستم می خواهد با من چه کند و من نمی خواستم. تنها فکری که می توانستم بکنم این بود که بگذارم همه چیز بگذرد تا من بتوانم به خانه برگردم. سرجایم خشکم زده بود. او با من نزدیکی کرد و… بعد از آن مرا به خانه رساند و به من گفت: “ به مادرت یا دوست پسرت چیزی نگو. این یک راز کوچک بین من و توست”.

وقتی سامانتا به خانه رسید به سرعت روانه اتاقش شد، و در همان حال پولانسکی داشت از مادرش دلربایی می کرد. اما خیلی طول نکشید که مادرش از قضیه خبردار شد. او به طور اتفاقی- وقتی سامانتا داشت تلفنی ماجرای تجاوز را برای دوست پسرش تعریف می کرد- مکالمه شان را شنید.

پولانسکی دستگیر شد و چهل و پنج روز را پشت میله های زندان گذراند. در پی اعلام شش مورد اتهام او شامل سکس غیر قانونی با فرد غیر بالغ و تجاوز به عنف، قرار دادگاه وی در روز نهم اگوست درست همزمان با هشتمین سالمرگ همسرش شارون تیت تعیین شد. دادگاهی که هیچ وقت تشکیل نشد.

یکی از دوستان پولانسکی شنیده بود که قاضی دادگاه تصمیم گرفته است که او را به یکصد سال زندان محکوم کند. او از آمریکا گریخت و دیگر هیچوقت به آنجا برنگشت.

اما برای دیوید، شوهر سامانتا کل ماجرا در یک جمله خلاصه می شود: “ هروقت حرف پولانسکی پیش می آید، خشم وجودم را فرا می گیرد. این مردک حال مرا بد می کند!”