مشکل دقیقا همین جاست. پیتزا بخوریم یا آبگوشت؟ من قبلا به خطرات پیتزا و پیتزایان تاریخ فکر کرده بودم و بارها در این مورد هشدارهایی داده بودم. اصولا می دانستید که پیتزا اولین بار چه زمانی وارد فرهنگ جهانی شد؟ آیا می دانستید پیتزا در جریان تحرکات استعماری نخستین بار توسط ایتالیایی ها در جنگ با لیبی به کار گرفته شد؟( نقل از جنگ های نامتقارن، جلد دوم، صفحه 235) پیتزاهای اولیه، حامل بشقاب هایی بودند که باعث می شد آنها را مثل فریزبی یا دیسک بتوانند به طرف ارتش دشمن پرتاب کنند. ارتش لیبی هم که وقتی پیتزاها را به دست آوردند، اول فکر کردند نوعی مین یا نارنجک است. برای خنثی کردنش، از تعدادی اسرای ایتالیایی استفاده کردند. این اسرا که به نوشته ماسیمو جوردانو در « روزهای دشوار کوهستان البراز» بعد از ماهها دوری از غذاهای وطنی پیتزای خوشمزه ای گیرشان آمده بود، آن را خوردند و در کمال خوشنودی( با کمال خرازی و کمال تبریزی فرق می کند) از زندانبانان خودشان تشکر کردند. بعد از این بود که لیبایی ها تصمیم گرفتند، پیتزاهای دشمن را بخورند. و چنین بود که رخنه عظیمی در سپاه دشمن افتاد.
هیچکس نفهمید چرا بعد از 15 روز مصرف دائمی پیتزا توسط سربازان معتقد و غیور لیبی آنها دیگر حاضر به جنگ با ایتالیایی ها نبودند. ماسیمو جوردانو نوشته است: « بسیاری از سربازان لیبی که از شلوارهای محلی گشاد و کلاه مخصوص و چفیه های مخصوصی استفاده می کردند، بعد از خوردن یک هفته پیتزا، بله، فقط یک هفته، کلاه و چفیه خود را رها می کردند و چه بسا دیده شده بود که آنها حتی در پنج مورد شلوار لی و در دو مورد شلوارک پوشیدند.» پس از این واقعه بود که ارتش لیبی که یکی از منظم ترین و وفادار ترین ارتش های آفریقایی بود، دچار تشتت شد، هر چه پیتزای بیشتری از سوی ایتالیایی ها به طرف آنان پرتاب می شد، آنها به جنگ با دشمن بی علاقه تر می شدند. بقول ماکسیم رودنسون« پیتزا سرنوشت مردم لیبی را تغییر داد و این هرگز از خاطر مردم آن کشور نمی رود.»
ژان پیر لوبون، روانشناس جنگی که خودش در جریان مطالعات بالینی جنگ لیبی شرکت داشته نمونه هایی از پیتزازدگان را در مقاله ای که در نشریه « روانشناسی بین المللی، بهار 1956» نشان داده است: « سمیر نشنوش» سرباز 21 ساله می گوید « من همیشه در زندگی ام عادت به خوردن آش لوبیا و آبگوشت داشتم، وقتی یک هفته پیتزا خوردم، احساس کردم دیگر به سوسیالیزم، اسلام، کشورم و جنگیدن هیچ تعصبی ندارم، از این حال خودم ناراحت بودم، ولی راستش نه آنقدر، یک احساس سرخوشی می کردم، فکر می کردم یک ایتالیایی هستم و بیخودی در لیبی زندگی می کنم.» ، از طرف دیگر « اسامع العلوانی» هم به زاویه دیگری از ماجرا نگاه می کند. وی گفته است: « تا دو روز اول وقتی پیتزاهای ایتالیایی را می خوردم، یک حس شادی داشتم، یک جور بی خیالی، مثل اینکه دو تا قوطی آبجو خورده باشد، البته من تا حالا آبجو نخوردم، ولی شبیه همان بود. از روز سوم احساس کردم که دیگر علاقه ای به نامزدم عایشه ندارم. فکر می کردم زنم آنتونلا در سیسیل است و اتفاقا بعد از جنگ رفتم و پیدایش کردم و حالا سه فرزند داریم.»
شاید به دلیل همین مسائل است که مدیرکل حراست استان خراسان رضوی گفته است: « آمریکا با مطالعه پیتزا را جایگزین آبگوشت در ایران کرد.» او در مورد دلایل راهبردی این آلترناتیوسازی برای آبگوشت گفت: « برای اینکه مردم موقع خوردن آبگوشت در کنار سفره با هم درد دل نکند.» اما بجز این اثرگذاری های روانشناختی، تمهیدات جاسوسی استکباری حائز اهمیت فراوانی است، مدیرکل حراست استان خراسان رضوی گفته است: « در پیتزاها میکروفیلم هایی تهیه شده تا اطلاعات را از ایرانی ها گرفته و به اتاق فکر آمریکایی ها در امارات بفرستند.»
اگرچه این کشف اهمیتی بسزا دارد، اما سئوالات راهبردی چندی را نیز مطرح می سازد، سئوالاتی که شوربختانه ذهن سوز و روح فرساست:
یک، ظاهرا میکروفیلم یک فیلم کوچک شده است که فقط با چاپ آن می توان یک عکس را دید، آن چیزی که اطلاعات می فرستند، میکروفیلم توانایی گرفتن اطلاعات ندارد.
دو، ظاهرا منظور استاد از میروفیلم همان میکروفون کوچک مجهز به رادار است، که می تواند صداها را ضبط کند و اگر خیلی مجهز باشد توسط گیرنده هایی حداکثر در فاصله ده متری بفرستد، بعید است که مثلا پنج میلیون میکروفون در آن واحد مشغول فرستادن اطلاعات از پیتزاخوری مردم باشند. از این گذشته، مگر مردم در موقع خوردن پیتزا چه اطلاعاتی می دهند؟
سه، بطور کلی یک پیتزا را در عرض پنج تا ده دقیقه می خورند، و آشغالش را هم دور می ریزند، اگر مصرف کننده خیلی گرسنه باشد، ممکن است همه پیتزا را با نان سفت دوروبرش هم بخورد، بعضا دیده شده که برای سیرشدن مقوای آن را هم خورده اند، ولی به هر حال ده دقیقه بعد از خوردن پیتزا آشغال آن را دور می ریزند، در واقع آن میکروفیلم( که منظور همان میکروفون است) یا می رود توی سطل آشغالی، یا می رود توی شکم مردم. در هر حال اطلاعات جالبی به دست استکبار جهانی داده نمی شود.
یعنی واقعا ماها با کی شدیم هفتاد و هشت میلیون و خورده ای؟
روزنامه روزان توقیف شد
الآن اگر به شما بگوئیم که با کتاب کلنل محمود دولت آبادی چه آشنایی دارید، مطمئنا شما و خیلی ها که این کتاب را نخوادید و نخواندند، پاسخ می دهند بخاطر اینکه این کتاب منتشر نشد، اصلا دلیل علاقه بیش از حد مردم ایران به صادق هدایت چیست؟ بخاطر اینکه کتابهایش مجوز انتشار ندارد. کلا درباره گروه عرفان حلقه چه می دانید؟ مطمئنم که هیچ چیزی نمی دانید، فقط می دانید که یک آدمی استاد افرادی بوده، که در مورد مسائل روانشناسی کلاس هایی داشتند و حالا هم خودش دستگیر شده و هم کلاس اش تعطیل شده. چرا عبید زاکانی را بیش از همه طنزنویسان ایرانی دوست دارید؟ چون از همه ممنوع تر است؟ الآن اگر به خیلی ها بگویند که شمس الواعظین یا گنجی یا سحرخیز یا زیدآبادی را می شناسند، طبیعی است که همه پاسخ مثبت می دهند و می شناسند و خیلی هم خوب می شناسند، اما کسی نمی داند در کدام روزنامه ها کار می کردند، و این را هم می دانند که روزنامه آنها توقیف شده. حالا حکایت روزنامه روزان است، فقط همین خبر را داریم که روزنامه ای به اسم « روزان» توقیف شده و رفت وارد تاریخ شد. یعنی ببین چه کشور باحالی است که مردم آن از یک رمان وقتی خبردار می شوند که آن را نمی خوانند، به روزنامه نگاری احترام می گذارند که کارش متوقف شده، به مدیرانی احترام می گذارند که از حکومت بیرون آمده اند، در انتخابات شرکت می کنیم نه برای اینکه رئیس جمهور انتخاب کنیم، بلکه برای اینکه رئیس جمهور را انتخاب نکنیم و به شخصیت های سیاسی وقتی اعتماد می کنیم که از بین رفته باشند.
رضایت خدا و رضایت یونسکو
نمی دانم چه اصراری دارند این مسئولان مملکت که بین همه موجودات و معدومات جهان با خداوند متعال دعوا راه بیاندازند، و معلوم نیست چرا هر کار درستی در این کشور بلافاصله با چیزهای ناموسی تضاد پیدا می کند. شجریان می خواهد آواز در بیات اصفهان بخواند، تمام خانواده شهدا دچار مشکل می شوند، مریم خانم و پانی ساپورت می پوشند، یک دفعه آقا امام زمان با همه کیا و بیایی که دارد، تمام وجودش به لرزه می افتد، روسری خانمها دو سانت کوچک می شود، یک دفعه سه ریشتر اضافی زلزله می شود، در فیسبوک سه نفر استتوس محض تفریح می گذارند، عرش خدا می رود روی وایبریتور، وقتی هم که جرمی می کنیم می گویند « محارب با خدا و پیغمبر خدا» بابا! من اصلا چیکاره بیدم با خدا دعوا وکنم؟ خدا به اون بزرگی، ما را چرا می ترسانید؟ یا مثلا قرار می شود ایران و آمریکا به خطر بیافتد، اول از همه فدک حضرت فاطمه مورد تردید قرار می گیرد، بعدش هم شهدا در گورشان می لرزند، بعد قلب مادران شهدا آنفارکتوس می کند، شهدای صدر اسلام می افتند از قبر بیرون و همین طور داستان ادامه دارد. آدم نمی فهمد چرا همه چیز اینقدر سخت و گنده است، فلان نماینده مجلس در مورد دفن اجساد تعدادی از شهدا در میدان امیر تخماق یزد گفته که مردم یزد رضایت خدا را بر رضایت یونسکو ترجیح دادند. بگو اصلا خدا چکار داشت به این موضوع. فکر کن همین الآن مسئول کفن و دفن بارگاه الهی نشسته دارد به ریش ما می خندد که این احمق ها قبرستان دارند، ولی بخاطر حقه بازی جسد شهدایشان را برای اینکه توی چشم مردم بکنند، دفن می کند وسط میدان مهم تاریخی. فقط مانده توالت عمومی وسط تخت جمشید درست کنید.
رفتار مرموز خاتمی
حال شان بد است، نه اینکه ربطی داشته باشد که خاتمی چه می کند و کجا رفته و چه گفته. رای بدهد یک دفعه همه می ریزند سرش که چرا رای دادی. رای ندهد همین می شود که هست. حرف بزند، همه می گویند دارد مرموزانه رفتار می کند، حرف نزند می گویند می خواهد بگوید مخالفان حکومت حق حرف زدن ندارند. یعنی کلا خاتمی شده یک آدم محترم ساکن محله اراذل و اوباش و جی جی های مجلس، از خانه که بیرون می آید تا برود سر کارش، همه محله دنبال این هستند که یک دعوا راه بیاندازند، خودشان هم خوب می دانند آدم محترم از دیوار شکسته و فرمانده هار و نماینده زن مجلس اجتناب می کند، مگه دست خودشه؟ نمی تواند. یعنی این خاتمی باید چه بکندئ که از نظر این آقایان مشکلی نباشد؟ اصلا چطوری می شود طوری بود که مشکلی نداشته باشی؟ اسماعیل کوثری گفته است « نظام دیگر تحمل رفتار مرموزانه خاتمی را ندارد.» باز خدا را شکر که همین موجودی که نه می گذارند حرف بزند، نه رسانه دارد، نه حتی حق رسمی حضور اجتماعی دارد، با یک اشاره انگشتش می تواند هم رئیس جمهور تعیین کند و هم ترکیب مجلس بعدی را مشخص کند. خیلی از این موضوع حرص می خورید، اول بزنید توی آب یخ بعد سه بار بزنید به دیوار تا حال تان بهتر بشود. یا به قول رییس جمهور محبوبتان بریزید جایی که سوخته البته یک جوری نریزید که هزار میلیارد ملت بیچاره صرف شود.
این مسلمین باحال
بقول مرحوم مغفور کارل مارکس « هر اتفاقی دوبار در تاریخ می افتد، یک بار به صورت تراژدی، بار دیگر به صورت کمدی.» حالا ما هی داریم کمدی می بینیم. در شهر دیژون فرانسه یک فروند مسلمان که قصد گرفتن انتقام کودکان غزه را چندین ماه پس از پایان ماجرای مذکور داشت، تصمیم به عملیات استشهادی گرفت. قاعدتا در عملیات استشهادی، یک فرد ایثارگر، بعد از اینکه تصمیم گرفت با فدا کردن جانش، به دشمن آسیب های بسیاری بزند، خودش را می کشد و اهداف بزرگی را از بین می برد. مثلا یک سفارتخانه را از بین می برد و خودش هم کشته می شود. این نوع تراژیک ماجراست، نوع کمدی اش همین می شود که در دیژون فرانسه اتفاق افتاده که یکی از مسلمین در آنجا با ماشین الله اکبر گویان به صف مردم می زند و یازده نفر را مجروح می کند. یعنی فکر می کنید توی مغز طرف چه اتفاقی افتاده که چنین کاری کرده؟ به نظر من دولت هایی مثل فرانسه که توانایی اداره مسلمانان شان را ندارند، باید از روانشناسان ماهر استفاده کنند، این مسلمانان را جذب کنند، برای آنها مناطق امنی را در نظر بگیرند، برای آنها اهداف نمایشی درست کنند، مثلا یک ساختمانی مثل سفارت آمریکا با ماکت درست کنند و به او بگویند برو خودت را بزن به این و خلاص شو. این جوری هم او به هدفش می رسد و هم خطری برای مردم ندارد. والله به قرآن.