موج اعتصاب غذا؛ بی خبری و بی عملی ما

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

موجی از اعتصاب غذای زندانیان سیاسی-ـ عقیدتی زندان های ایران را فراگرفته است، اما ما،غافل در بی خبری و بی عملی کامل به نظاره نشسته ایم تا بازروزی خبر فوت یکی از اعتصاب کنندگان را بشنویم. حال نیزاگر قدمی برمی داریم و اقدامی انجام می دهیم، در دایره ای محدود است و اغلب در ارتباط با افراد سرشناس؛ اگر بدبینانه نگویم برای رفع مسئولیت یا مطرح کردن نام خود.

گمان نمی کنم که حتی نهادهای حمایتی پوشش دهنده اخبار زندان و زندانیان ایران یا شخصیت های حقوقی و حقیقی که در جهان دغدغه حقوق بشر دارند بتوانند به طور دقیق بگویند که در حال حاضر چند زندانی عقیدتی و سیاسی در زندان های گوشه و کنار ایران در اعتصاب غذای خشک یا تر هستند و به وضعیت چند تن از آنان رسیدگی لازم می شود؛ حتی در سطح اعزام به بهداری و درمانگاه زندان یا مراکز درمانی خارج از زندان.

اگر دایره بررسی را از زندانیان سیاسی ـ- عقیدتی فراتر بریم و زندانیان عادی و امنیتی را نیزدرنظر بگیریم که روش های خاص خود، چون دوختن لب و دهان را به نشانه اعتصاب غذا را به کار می گیرند، فکر نمی کنم کسی جسارت آن را داشته باشد که بگوید از تعداد دقیق زندانیان اعتصابیایران با خبر است و می تواند علت اعتصاب، نوع اعتصاب، روزهای اعتصاب وموارددرخواستاعتصاب کننده برای شکستن اعتصاب را بیان کند.

در شرایطی که مسئولان قضائی و امنیتی، حتی رئیس جمهور را به زندان راه نمی دهند، نمایندگان اقتدارگرای مجلس میل و علاقه ای به سرکشی نوبه ای زندان ها ندارند. نهادهای مردمی مدافع حقوق زندانیان هم توقیف و تعطیل شده یا دست شان از همه جا کوتاه است و موسسات حکومتی مدافع حقوق بشر بشر ایران، چه اسلامی و چه غیراسلامی، کمتر نامشان شنیده می شود و بیشتر دغدغه های شخصی و مالی دارند. طبیعی است که چنین وضعیت ناگواری بر زندان های بزرگ و کوچک ایران، در تهران و شهرستان ها حاکم باشد.

نمونه های فراوانی از اینبی خبری ها و بی عملی ها را می توان در خصوص اعتصاب غذای این زندانیان سیاسی-ـ عقیدتی ناشناس یا زندانیان عادی، به ویژه آنان که با احکام سنگین مواجهند یا در زیر حکم قرار دارند، ارائه داد. کافی است که فرصت دست دهد و به سایت های خبری بین المللی، ملی و محلی سری زده شود تا وضعیت برخی از این اعتصاب کنندگان کشف شود.

موردی را که خود شاهد آن بوده اممی توان به عنوان مشتی نمونه ی خروار بیان کرد. در جریان آن بازی سیاسی-ـ قضائی شهریور ۱۳۹۱، در زمان برگزاری اجلاس سران کشورهای اسلامی، که دغدغهاصلی حاکمان این بود که مبادا “بان کی مون”، دبیرکل سازمان مللدر زمان حضور در تهران، قصد ملاقات با مهدی کروبی، میرحسین موسوی و زهرا رهنورد ،سران جنبش سبز را در حصر خانگی داشته باشد یا بخواهد در زندان یا بیمارستان با تعدادی از محکومان به حبس انتخابات مسئله دار سال ۱۳۸۸ دیدار کند، من در اعتراض به انتقال غیرقانونی ام به بهداری اوین و نگهداریتحت الحفظ ام با سه مامور در یک اتاق دربسته، دست به اعتصاب زدم.

این اعتصابغذا و دارو که در مجموع سه هفتهبه طول انجامید، با انتقالم به زندان رجایی شهر نیز ادامه یافت؛ جائی که یک زندانی امنیتی،محمد نظری، هفته ها بود در اعتراض به دو دهه بلاتکلیفی در زندان و عذاب سخت زیر حکم اعدام بودن و با مرگ زندگی کردن، لب و دهان خویش رابا نخ و سوزن دوخته بود و با آن پیکر نحیف و لبان خشک تنها گاه گاه با نی آب می آشامید؛ بدون آنکه کسی چندان خبر داشته باشد که در زندان های جمهوری اسلامی چه بر او رفته و چه کشیده و شاهد مرگ چه تعداد از دوستان و هم بندان خود بوده است.

 آن گاه که دوستان در پیام های کتبی و شفاهی خواهان پایان اعتصاب من بودند، ضمن پذیرش این حکم مبتنی بر خردجمعی نکاتی چند را یادآور شدم : “ این ظلمی است که نه تنها بر من رفتهمی رود و نه جوری که بر اعتصاب غذا کنندگان که با این اقدام خود می خواهند توجه افکار عمومی و حتی مسوولان یک نظام را از شرایط غیر قانونی تحمیل شد،ه می رود”.

” شاید بد نباشد که رییس جمهور سابق( سید محمد خاتمی)، رییس پیشین، آقای هاشمی رفسنجانی و حتی احمدی نژاد که بیش از حد برای زندانیان خارجی یقه می دراند، اما به فکر زندانیان ایرانی نیست، فکری هم برای محمد نظری و زندانیان امثال او به ویژه کردهای شیعه و سنی و حتی عراقی کنند که دوران حبس شان گاه از زمان زمامداری سه رییس جمهور هم فراتر می رود. آن هم گاه برای ۶ دوره نه ۳ دوره عادی. محمد نظری تنها مشتی نمونه خروار است”

” اعتصاب غذای این زندانی سیاسی محبوس در زندان رجایی شهر اکنون دارد وارد چهارمین هفته می شود. آنان که می گویند جمهوری اسلامی فقط به اکثریت شیعه و خانواده شهدا اهمیت می دهد و تبعیض مذهبی قایل است، باید بدانند این جوان که اکنون بیش از حدود ۱۹ سال حبس کشیدن گرد پیری بر روی مو و ریشش نشسته هم شیعه است و هم برادر شهید. اما کسی نیست که حتی حرف او را بشنود و به تظلم خواهی اش اهمیتی بدهد و خواسته کوچکش برای تجدید دادرسی پرونده را ارج نهد”.

گمان نمی کنم که پس از گذشت حدود دو سال از آن زمان هنوز در وضعیت محمد نظری تغییر چندانی حاصل شده باشد، همانگونه که در مورد زندانیان سیاسی- عقیدتی ناشناس، امنیتی و عادی چیزی با اعتصاب غذا کردن عوض نشده است، الا این که زمان حکم شان مدتی به تعویق افتاده باشد یا محل نگهداری شان عوض کرده باشند. البته اگر دچار وضعیتی مشابه آن زندانی مستقر در زندان ارومیه نباشند کهگفته می شود نیمه شب، قبل از اجرای حکم سکته کرد، اما نیمه جان دارش زدند!

اما این تنها اعدامو فشارهای جسمی و روحی ناشی از اعتصاب غذا نیست که جان زندانیان سیاسی ـ- عقیدتی را به خطر می اندازد، شرایط زندان و سختی های آن خود عامل دیگری است برای جان سپردن در هنگام اعتصاب غذا یا زمان حبس کشیدن.

همین روزهامصادف است با سالگرد فوت مشکوک “افشین اسانلو” فعال کارگری، همان گونه که ۱ خرداد ماهسالمرگ “منصور رادپور” بود و ۱۷ خردادنیز”محمد مهدی زالیه نقشبندیان” از مجروحان شیمیایی جنگ تحمیلی.

آمار فوت شدگان زندان رجایی شهر که روزها از دوران حبس خود را در اعتصاب غذا بودند محدود به این چند نفر نیست، علیرضا کرمی خیرآبادی نیز آن قدر به وضع درمانی ایش بی توجهی شد که چون مهدی زالیه، در شرایطی که دیگر دارو و درمان بی اثر بود، در بیمارستان جان سپرد، در وضعیتی بدتر و اسفناک تر. او در ۱۷ فروردین ۱۳۹۲ در حالی که در وضعیت کما با دستبند و پابند به تخت بسته شده بود، در بیمارستان امام خمینی-ـ همین جایی که اکنون پذیرای مهدی خزعلی و رضا شهابی است-ـ جان به جان آفرین تسلیم کرد.

اگر مقام های مسئول و حتی بسیاری از ما خاموشان و بی عملان به موقع و به میزان مناسب عملی پیشگیرانه یااقدامی افشاگرانه انجام داده بودیم، شاید بسیاری از این افراد و ده ها زندانی سیاسی یا عادی ناشناسی که حتی خبری از اعتصاب غذا یا فوت آن ها به درون جامعه درز نکرده است، زنده می ماندند.

آن ها که رفته اند و خدا رحمتشان کند، باید به فکر بازماندگان باشیم؛ ده ها نفری که سرشناس و ناشناس، اکنون در زندان های گوناگون ایران در حال اعتصاب غذا هستند یا در اثر عوارض مرگ آور آندر بیمارستان ها بستری شده اند، اما حاضر نیستند تا زمان احقاق حق ودست یافتن به خواسته های قانونی خود لب به آب و غذا بزنند.

 اکنون باید به یاری آن ها شتافت، فردا شاید خیلی دیر باشد!