حکایت حال، در این شماره به “محسن مخملباف” پرداخته است که ماه پیش جایزه بزرگ جشنواره بین المللی “سینه دل سور” را در اسپانیا از آن خود کرد. در این جشنواره یازده فیلم او به نمایش درآمدند و کتابی در مورد مخملباف و آثارش منتشر شد.
محسن مخملباف و جایزه الحمرا:
عشق رنگارنگ است!
تصویری از مصاحبه مطبوعاتی مخملباف در اسپانیا
یادم نیست دقیق چه سالی، اما یکی از سالهای دهه اول انقلاب بود. تازه کار روزنامه نویسی را درمجله ای شروع کرده بودم. هنری می نوشتم، بصورت حق التحریری. تلفن زنگ زدو سردبیر گوشی را برداشت. دیدم که برافروخته شد. جمله آخرش این بود که “ شما جواب بنویسید، ما مطابق قانون مطبوعات چاپ می کنیم!” معلوم شد کسی که تلفن کرده محسن مخملباف بوده و بدون خداحافظی هم ارتباط را قطع کرده است. سر دبیر می گفت بخاطر مطلبی که من در مورد فیلم “استعاذه” نوشته بودم بسیار عصبانی بود و تهدید می کرد که تلافی خواهد کرد!
مخملباف جوان هنگام ساختن دو چشم بی سو
چند سال گذشت و مخملباف از “توبه نصوح”، دوچشم بی سو” و “ استعاذه” به “بایکوت” و “دستفروش” واز آنجا به “بایسییکل ران” و “عروسی خوبان” رسید. سپس “نوبت عاشقی” آمد و “شبهای زاینده رود” که این دوفیلم آخری را توقیف کردند و ندیدیم چرا که نگاه غیر متعارفی به عشق داشت. اما “ناصرالدین شاه آکتور سینما”، “هنرپیشه” و ”سلام برسینما” اجازه نمایش گرفتند و بسیار هم موفق بودند. مخملباف آنگاه “گبه” را در سال 1375 ساخت، فیلمی لبالب از رنگ و عشق: زندگی رنگ است، عشق رنگ است! اینجا دیگراو خود نیز از سیاه و سفید به زرد وآبی و سرخ رسیده بود که از ترکیب آنها می توانست همه رنگهای جهان را بسازد. “گبه” در 53 جشنواره بین المللی به نمایش در آمد و 9 جایزه جهانی گرفت. از جمله مجله معروف “تایم” در سال 1997 (1376 خورشیدی) آنرا بعنوان یکی از ده فیلم برتر جهان در آن سال معرفی کرد.
ه
پوستر فیلم گبه
در نمایش ویژه ای که برای “گبه” ترتیب یافته بود مخملباف را دیدم. خودم را معرفی کردم. اظهار شرمندگی کرد از روزگاری که بین سیاه و سفید رنگ دیگری نمی دید. پس از “شبهای زاینده رود” و “نوبت عاشقی”، دوستان قدیمش که حالا او را از خود نمی دانستند، در نوشته ها و گفته هایشان مخملباف را می کوبیدند ومی راندند. این فیلمها اجازه نمایش نگرفتند اما او نیز قید “آهن دلی” و “نیکنامی” را زده و با “عاشقی” پیوند خورده بود:
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ پیوندی
سعدیا دور نیکنامی رفت
نوبت عاشقی است یکچندی
احمد شاملو می گفت: “من به شدت از عاقبت این فیلمساز وحشت می کنم. او کاملا پرومته ای شده که چیزی سینما را دم دستش گذاشته تا هرچه خطرناکتر بتواند با آن بازی کند. خطرناکتر به این دلیل که می داند فرش و خانه و محله و شهر و زمانه اش نی سازند و می داند ققنوس یک افسانه بیشتر نیست و از خاکسترش چیزی بر نمی خیزد.“
پوستر فیلم نوبت عاشقی
از آن سالها بیش از بیست سال می گذرد. حالا محسن مخملباف اینجا ایستاده است، ققنوس وار، در دومین دوره جشنواره سینمای جنوب (سینه دل سور) اسپانیا با جایزه بزرگ “الحمرا” که در این جشنواره بخاطر خلق آثار هنری – انسانی به وی تعلق گرفته است. در این جشنواره که در شهر گرانادای اسپانیا جریان داشت، ضمن بزرگداشت او یازده ساخته مخملباف در بخش مرور بر آثار یک کارگردان به نمایش درآمد. غیر از سه فیلم اولش، بقیه از ”بایکوت” تا آخرین فیلمش” فریاد مورچگان” که در سال 1384 در هندوستان ساخته شده است، همه نمایش داده شدند و البته شب اول به “گبه” اختصاص داشت که جائی ویژه در میان فیلمهایش دارد.
مخملباف در کنار پوستر کتابش در “سینه دل سور” اسپانیا
مخملباف در ایران اجازه و امکان فیلمسازی ندارد بهمین جهت آثارش را در افغانستان و تاجیکستان و هندوستان می سازد، با فیلمنامه هائی که ایرانی است اما می تواند “همه جائی” باشد. “فریاد مورچگان” نیز چنین است: داستان دختری ایرانی تبار که خداپرست است اما عاشق مردی بی خدا می شود و پس از ازدواج با او برای ماه عسل به هندوستان می رود، سفری که در آن هردو با پیروان ادیان مختلف آشنا می شوند… نقش اول این فیلم را “مه نور شادزی” بازی می کند، همان “لونا شاد” برنامه “شباهنگ” صدای آمریکا.
در هنگامه برگزاری “سینه دل سور” کتابی نیز به زبان اسپانیائی در مورد محسن مخملباف و آثارش منتشر شد که سینماگران و منتقدان سرشناس اروپائی، آمریکائی و آسیائی مقالاتی در آن نوشته اند. گرد آورنده کتاب “پروفسور فرناندو گونزالزگارسیا” استاد تاریخ سینما در دانشگاه “سالامانکا” است که در مقاله خود می نویسد: آثار مخملباف انسان را در معرض دائمی امواج خواسته ها، دل مشغولی ها و تلاشهای این فیلمساز قرار می دهد. دیدن مجموعه آثار او ما را به برای درک و دریافت دلایل و استحاله های پشت این آثار به تلاش وا می دارد.“
پوستر فیلم “فریاد مورچگان”
محسن مخملباف اینک پنجاه سالگی را پشت سر گذاشته است. او که در سال 1336 در تهران به دنیا آمده، در پانزده سالگی خود یک گروه چریکی اسلامی درست کرد و در هفده سالگی وقتی می خواست سلاح کمری یک پلیس را برباید دستگیر شد و تا پیروزی انقلاب در زندان ماند. فیلم “نون و گلدون” را از همین ماجرا ساخته است که در حقیقت یک عذر خواهی از آن پاسبان بینواست که مخملباف چشم به اسلحه اش دوخته بود تا با آن انقلاب کند. پس از انقلاب اما به سینما و نویسندگی روی آورد که حاصل آن هیجده فیلم بلند، هفت فیلم کوتاه، 27 کتاب چاپ شده از جمله دو مجموعه داستان و یک رمان است.
او که یکی از چهره های شخص سینمای امروز ایران در جهان به شمار می رود، مجبور شده ازچهار سال پیش همراه خانواده اش در خارج از ایران زندگی کند و فیلم بسازد. نشان شوالیه فرانسه را دارد، مدال طلای فدریکو فلینی را برگردن آویخته، سی و هشت جایزه ارزشمند از جشنواره های معتبر جهان گرفته و مورد ستایس واقع شده است، سال گذشته بعنوان رئیس آکادمی فیلم آسیا برگزیده شده و امسال جایزه بزرگ “الحمرا” را دریافت کرده است. اما از اینهمه تنها یک خبر کوتاه از طریق خبرگزاری “ایسنا” منتشر شد: “نمایش فیلمهای مخملباف در اسپانیا”!