هر روز که می گذرد ما به حمله نظامی نزدیک تر می شویم. این موضوع دلیل دارد. بسیاری در بیان دلایل آن تحلیل را به سطح فردی تقلیل می دهند. یعنی علت مناقشه موجود را حضور دو جنگ طلب در مصدر سیاست آمریکا و ایران می دانند و به تبع آن توجیهاتی از قبیل سیاست های نئوکان ها تا گفتار اسرائیل ستیز احمدی نژاد را در اثبات دلایل خود اقامه می کنند. حقیقت این است که این نگاه تک بعدی و ساده انگارانه در شرایط ویژه کنونی در مسیر وقوع تراژدی خواهد بود.
منطق بحران موجود با وجود ابعاد پیچیده آن، روشن است: امروز کشور ما یک طرف مهم ترین مناقشه بین المللی در زمان حاضر است. این مناقشه از نوع مناقشات حساس به زمان است. یعنی در طول زمان موقعیت و توازن قدرت در دو طرف مناقشه ثابت نمی ماند و به سوی یک نقطه برخورد میل می کند. نقطه برخورد حمله نظامی خواهد بود.
دلیل بنیادین حمله نظامی تضاد منافع حیاتی حاکمان کشورمان با جامعه بین الملل است. یک طرف مناقشه اعلام کرده که غنی سازی را متوقف نخواهد کرد: یعنی خود را به سطح توان ساخت بمب اتمی خواهد رساند؛ طرف مقابل نیز صریحا اعلام کرده که حتا در صورت استفاده از ابزار نظامی نخواهد گذاشت که طرف دیگر به چنین سطحی برسد.
جنگ یک مسئله است؛ و نه صرفا یک اتفاق. نمی توان از تحلیل آن طفره رفت. اگر هم تا بحال می شد که با مسائل مان منزه طلبانه روبرو شویم، کاش این بار نشویم. تقریبا هیچ کدام از نیروهای سیاسی ما با موضوع جنگ به عنوان یک مسئله روبرو نشده اند. از مسئله منظورم یک مسئله امنیت بین المللی است. بجای آن، تنها واکنش به مسئله جنگ در میان جامعه سیاسی ما این است که همگی فقط به سادگی اعلام می کنند که ضد جنگ اند و با این حال می بینیم که بازار اتهام زنی به یکدیگر نیز داغ است و بسیاری کارشناس این شده اند که تشخیص دهند چه کسی طرفدار جنگ و چه کسی مخالف جنگ است.
رفتار نیروهای سیاسی ما گاهی حیرت انگیز است؛ تاکنون تقریبا هیچ فرد و یا نهاد ایرانی از حمله نظامی علیه ایران حمایت نکرده است؛ اما مرتب از گوشه و کنار افرادی همدیگر را متهم به موافقت با حمله نظامی و یا گفت و گو با دشمن می کنند. از سوی دیگر هرکسی می خواهد در مورد مناقشه موجود اظهار نظر کند، لازم است چند بار به مخاطبان خودش یادآوری کند که مخالف سیاست های جنگ طلبانه آمریکا است.
ساده ترین نوع روبرو شدن با یک مسئله البته انکار صورت مسئله است. فرض بفرمایید یک مسئله هندسه در مقابل ما گذاشته اند تا حل کنیم، اما ما در مقابلش موضع گیری کنیم؛ و مثلا بد و بیراه نصیب معلم هندسه و طراح مسئله نماییم! جامعه سیاسی ما عملا در مقابل مسئله جنگ تا کنون این گونه برخورد کرده است. نشنیده اید که یک سمینار و یا حتا یک جلسه کوچک در باره جنگ برگزار شود. حداکثر فعالیت ها به نوشتن مقالاتی در دفاع سلحشورانه از کیان مملکت و جمع آوری امضا در مضار جنگ محدود بوده است.
اما چرا جامعه سیاسی ما تا کنون مسئله جنگ را بعنوان یک مسئله ندیده است؟ در این ارتباط، می توان به دلایل زیر اشاره کرد:
1. ما تاکنون خود را با یک مسئله امنیت بین المللی مواجه نکرده ایم.
متاسفانه باید پذیرفت که جو غالبی از جامعه سیاسی ما هنوز به جامعه بین الملل در چارچوب “ما در مقابل بیگانگان” نگاه می کند. این گروه تعریفی از رفتار دوستانه و تعامل سازنده در جامعه بین الملل ندارند؛ و اصلا درکی از وجود مفهومی بنام جامعه بین الملل ندارند. بنابراین هیچ گونه احساس مسئولیتی به عنوان یک ایرانی نیز در دنیای خارج از خود نمی کنند. آنان مناسبات ما با بقیه ملل جهان را یک دنیای سیاه “هابزی” پر از خدعه و توطئه می دانند که توگویی همه مترصدند تا ما را بدرند و یا حق ما را بخورند.
حقیقت این است که جامعه جهانی یک واقعیت گریز ناپذیراست و ما یک عضو آن هستیم. بخصوص در هم تنیدگی روز افزون منافع اقتصادی و امنیتی که از تبعات جهانی شدن است، شکل روشن تری به مفهوم جامعه بین المللی بخشیده است. بنابراین بیش از هر زمان دیگری نیاز داریم که به بقیه اعضای این جامعه هم اهمیت بدهیم.
آیا وقتی قریب به اتفاق اعضای شورای حکام آژانس بین المللی انرژی هسته ای از فعالیت های ایران بیمناک هستند و رای می دهند که پرونده ایران به شورای امنیت برود، آیا وقتی اغلب کشورهای عرب منطقه از فعالیت های اتمی ایران ابراز نگرانی کرده اند، آیا وقتی نام ایران در صدر لیست چالش های سیاست خارجی و خطر امنیتی برای کشورهای غربی است، تنه به این دلیل ساده است که همه به ما حسودی شان می شود؟ یا همه تحت فریب دشمنان ما قرار گرفته اند و تنها عاقل این خانواده ماییم که تحت تاثیر قرار نمی گیریم؟
حقیقت این است که نگاه ما به صحنه بین الملل با خصوصیات فردی و روانی ما ارتباط عمیقی دارد. نمی دانم آنانی که از یک سو اتمی شدن ایران را لازم می دانند و از یک سو هنگامی که قرار می شود پیامدهای آن را بپذیرند صلح طلب می شوند، چگونه این تعارض را توجیه می کنند؟
2. همواره مناقشات بین المللی خود را به دشمنی آمریکا با ایران تقلیل داده ایم
دلیل دومی که ما را از تحلیل جنگ معاف می کند این است که همیشه غرب را در تقابل با منافع ملی خود انگاشته ایم. دشمنی میان این دو کشور از دید ما یک اصل بدیهی و همیشگی شمرده شده و از نوع دشمنی خونی – قبیله ای است. طبعا این انگاره هیچ راه برون شدی از موقعیت کنونی را نیز ارایه نمی دهد. حتا اگر چنین فرض غیر عقلانی ای را هم بپذیریم، پرسش طبیعی این خواهد بود که چرا غرب با ما دشمن است؟ تحت چه شرایطی ما می توانیم دشمنی غرب را به دوستی تبدیل کنیم؟ و بطور دقیق تر چه گزینه هایی داریم تا از جنگ جلوگیری کنیم؟ جامعه سیاسی ما مجبور خواهد بود که به این پرسش ها تا قبل از این که ما را دعوت به تراژدی بکند پاسخ بدهد.
اما واقعیت این است که اولا غرب نه تنها دشمن ما نیست، بلکه حتا با جمهوری اسلامی هم دشمن نیست. چرا که شرایط ملموس و مشخصی وجود دارد که در صورت وقوع آن ها جمهوری اسلامی می تواند به عنوان متحد استراتژیک غرب در منطقه عمل کند.
ثانیا حتا آمریکا نیز، هرچند به جهت قدرت تسلیحاتی خود می تواند حمله نظامی به ایران را مدیریت کند، تنها طرف مناقشه با ایران نیست. لازم به ذکر است که قراردادهای اخیر ده ساله نظامی آمریکا با مصر، اسرائیل و کشورهای عرب منطقه، این ذهنیت را در میان رهبران کشورهای مذکور برانگیخته که مسئولیت مقابله با برنامه های اتمی ایران به عهده آن ها ست و آمریکا در پشت جبهه از آنان حمایت خواهد کرد.
3. هیچ گاه مخاطب خارجی نداشته ایم
جامعه سیاسی ما همواره در حال گفت و گوی درونی بوده است. یکی از مهم ترین دلایل این امر باز می گردد به همان درکی که از جامعه جهانی داریم: “ما در مقابل بیگانگان”.
شاید اکنون نوبت آن رسیده باشد که پارادایم اخلاقی میان خود را عوض کنیم. بگوییم که در دنیای مدرن، این شیوه تاکید بر مفهوم بیگانه، نه تنها هیچ کمکی به حل مسائل ما در حیطه بین المللی نمی کند، که با توجه به روند جهانی شدن و به هم پیوستگی منافع ملت ها و دولت ها پیگیری این مفهوم جز سرنوشتی شوم را برای آینده ایران و فرزندانمان به ارمغان نخواهد آورد. از سوی دیگر دست بندی جامعه سیاسی به خارج و داخل کشور هم مخرب و هم حداقل در دنیای جهانی شدن غیر واقعی است. نمی دانم این گونه مرزبندی ها به نفع چه کسی است که بعضی مصرانه بر طبل آن می کوبند.
سه مورد بالا اهم مواردی بود که به ذهن من می رسید. احتمالا خواننده موارد دیگری را سراغ دارد و یا نقدی به این برداشت دارد. در هر حال امیدوار هستم که به چنین بحثی دامن زده شود. چرا که دلایل هر چه باشد، واقعیت موجود انکار ناپذیر و عمیقا زشت است. در واقعیت بیرون ما در معرض یک اتفاق سهمگین هستیم و در درون خود به بحث های سخیف و خرده حساب صاف کردن های ضد اخلاقی مشغولیم. در حالی که می توانیم به یکدیگر اعتماد کنیم و موضع مشخصی نیز در مقابل حاکمان خود داشته باشیم.
این جاست که می بینیم چرا بعضی از صاحب نظران در داخل کشور با ارزیابی منطقی از محدودیت های خود و شاید حیرت از بی عملی خارج نشینان گفته اند که سکوت خواهند کرد.