آرت بوخوالد- ترجمه: ابراهیم یونسی
آقای فرانسوا دوپل
۲۳۵ کوچهی فوبورگ سن اونوره
پاریس، فرانسه
فرانسوای عزیز،
سرانجام به نیویورک رسیدم و اکنون چنان که خواسته بودی دارم به شما مینویسم. دوست عزیز، نیویورک محشر است، خیلی بزرگتر از آنی است که شما یا من میپنداشتیم – فیلمها آن طور که باید آن را معرفی نمیکنند. ماجراهای بسیاری را از سر گذراندم و درست نمیدانم از کجا شروع کنم. وقتی به فرودگاه آیدلوایلد1 رسیدم، اول فرانکهایم را به نرخ رسمی به دلار تبدیل کردم، چون میترسیدم هنوز نرسیده گرفتار بازار سیاه بشوم.
بعد یک تاکسی به مقصد شهر گرفتم، همان طور که گفته بودی گوشهی چشمی هم به تاکسیمتر داشتم. راننده مرد بسیار وراجی بود – همین که راه افتادیم گفت:
«فکر میکنی «داجر۲»ها امسال چه خواهند کرد؟»
گفتم من داجری نمیشناسم… خیلی تعجب کرد. توضیح دادم که (فرانسوی هستم و) در فرانسه زندگی میکنم. گفت: «اوکی، خوب، پس راجع به فرانسه حرف میزنیم.»
از همه چیز فرانسه خبر داشت، گفت: فرانسه احزاب سیاسی بیش از اندازه دارد، و او دیگر دلش به هم میخورد، از این که میبیند پولش را تو این چاه ویلِ اروپا حرام میکنند، حالا به هر منظور هم که باشد. گفت که گرفتاری فرانسویها این است که مدام مشغول عیش و نوشاند، و هی کافهی کنار خیابانی میسازند، و هیچ وقت هم کار نمیکنند. گفت که برادرزنش زمان جنگ، سه ماه فرانسه بوده، و به او گفته که فرانسویها مردمان جدیای نیستند.
وقتی به هتل رسیدیم گفت که هر مسافری را که از فرودگاه به شهر میآورد یک دلار به او انعام میدهد. یک دلار بهش دادم، ولی تشکری نکرد. بعدها فهمیدم که این جا قدغن است و راننده حق ندارد از مسافر تشکر کند.
هتلم در ناحیهی منهاتان۳ است. نیویورک به پنج ناحیه تقسیم شده: برانکس۴، بروکلین۵، استاتن آیلند۶، و منهاتان، که مقر فرمانداری هم هست. بیشتر مردم نواحی دیگر برای رفتن به سر کار در منهاتان، که بازار بورس هم آن جا است، از مترو استفاده میکنند.
ولی خط مترویی بین منهاتان و استاتن آیلند وجود ندارد، و مردم این ناحیه ناچار هر صبح و عصر از قایق استفاده میکنند. من فکر میکنم این استاتن آیلند ناحیهای باشد بسیار ابتدایی، با حال و هوای غرب وحشی، خیال دارم دیداری از آن بکنم، اگر راهنمای مورد اعتمادی گیر بیاورم.
نیویورکیها عادات عجیب و غریبی دارند. برایت جالب خواهد بود اگر بشنوی چه صبحانهی وحشتناکی میخورند: یک قرص گندهی نان جو، انواع و اقسام مغز گندم، تخم مرغ، گوشتِ نمک سود ران خوک، کالباس، نان شیرینیهای گندهای که بهشان میگویند کلوچه، با کلی خامهی غلیظ و شیرین که روشان تلمبار کردهاند. قهوهشان فوقالعاده بد است، و دلم لک زده است برای یک «قهوه فیلترِ» حسابی؛ تا حالا هم نتوانستهام یک «بریوش۷» پیدا کنم و تعجب میکنم که میبینم اسمهای فرانسوی، رو چیزهایی گذاشتهاند که ما خودمان آن جا نداریم. چند تایی را اسم میبرم: نان روغنی فرانسوی، تُست فرانسوی۸، سُس فرانسوی، و نان فرانسوی (که اصلاً به نان ما شبیه نیست).
هرچند صبحانه را مفصل میخورند، ولی به ندرت اگر ناهاری بخورند… مردم تو دواخانهها غذا میخورند! فکر نمیکنم ناهارشان سی دقیقه وقت ببرد، و نمیدانی غذا را چه جوری میلمبانند! تا در یکی از این دواخانهها غذا نخوردم نفهمیدم چرا این جوری میخورند – بهتر است طعم غذا را احساس نکنی. شاید باور نکنی، فرانسوا، ولی این مردم با پیشغذا شیر میخورند! بارِ اولی که دیدم دلم به هم خورد، ولی حالا دیگر کمکم دارم عادت میکنم.
ساختمانهای نیویورک تقریباً به بلندی برج ایفلاند، و به غیر از «پارک مرکزی»، هیچ جا چمن و دار و درخت نمیبینی. آسانسورها هر دوسر، کار میکنند و تو دیگر مجبور نیستی مثل پاریس خودت از پلهها پایین بیایی.
متأسفانه در نیویورک کافهی کنار خیابانی نیست، و اگر کسی هوس کرد گیلاسی بزند باید با پیاله فروشیهای فوقالعاده تار و دلگیر بسازد. پیاله فروشیها حدودهای ساعت پنج و نیم بعد از ظهر بسیار شلوغاند، و مردم تند تند و به مقدار زیاد مینوشند. شام را ساعت شش و نیم میخورند… خندهدار نیست؟ اما حالا دیگر همه طوری پاتیلاند که نمیدانند چه میخورند.
تئاترهای نیویورک خیلی خوباند، و من تا حالا دوتا از برنامههایشان را دیدهام: یکی نمایشنامهای به نام «عصرانه و همدردی» که دربارهی جوانکی است که میخواهد ثابت کند که همجنسباز نیست. دومی اقتباسی است از یکی از نوشتههای ژید، به نام «بیاخلاق» که دربارهی مردی است که میخواهد ثابت کند که همجنسباز است. به این ترتیب میبینی که «برود وی۹» هر دو جانب مسئله را به شما نشان میدهد.
جریان جالبی اتفاق افتاد: روزی خانمی تلفن کرد و خواهش کرد که در برنامهی تلویزیونیاش شرکت کنم، و چیزهایی از فرانسه (برای بینندگانش) بگویم.
همان طور که او خواسته بود، رفتم. اولین چیزی که پرسید این بود: «فرانسویها خواهند جنگید؟» یادم نیست چه جواب دادم، اما برای او علیالسویه بود، چون بلافاصله سوال دوم را عنوان کرد: «چرا شما فرانسویها همهتان کمونیستاید؟» گفتم همهمان کمونسیت نیستیم، ولی خانم گفت که این خلاف آن چیزی است که او در روزنامهها خوانده. بعد گفت: «چرا تو پاریس قیمتها اینقدر بالا است؟» اما تا بیایم جواب بدهم گفت: «حالا اجازه بدهید ببینم مجری برنامه چه میگوید.» ولی مجری برنامهای در کار نبود، بنابراین کار معرفی و تبلیغ را خودش بر عهده گرفت. برای یک نوع سُس تبلیغ میکرد، و گفت که بهترین سُسی است که میتوان خرید. سپس پرسید آیا فرانسویها هم از این سُس مصرف میکنند؛ گفتم نه، و خانم گفت: «بله، اگر مصرف میکردند غذاهاشان خیلی خوشمزهتر میشد.» این عین واقع است، فرانسوا، قسم میخورم.
پس از معرفی این سُس پرسید نظرم دربارهی خانمهای امریکایی چیست: گفتم ساقهای قشنگی دارند، ولی انگار همه شبیه هماند. خانم از این حرف خوشش نیامد، و گفت که خانمهای امریکایی فوقالعاده زیبا هستند، به خصوص آنها که از این صابون استفاده میکنند، یک قالب از آن تو دستش بود. به خانمهای بیننده اطمینان داد که اگر هر روز دوبار از این صابون استفاده کنند مردها دوستشان خواهند داشت. این عین واقع است، فرانسوا. بعد پرسید نظرم راجع به مردهای امریکایی چیست، گفتم مردم دوست داشتنی و زیبایی هستند، و خانم گفت که علتاش این است که هر روز صبح از این آبمیوه میخورند، که قوطیاش را به بینندگان نشان داد، و گفت هر مرد عصبیای که از این آبمیوه بخورد بسیار شاد و شنگول خواهد شد. یک قوطی از همان آبمیوه را هم به من داد، و پرسید: «مردهای فرانسوی هم آبمیوه دوست دارند، نه؟» ناچار گفتم بله.
پیش از پایان گرفتن برنامه تصدیق کردم که اگر فلان نوع واکس پارکت را مصرف کنیم کف خانههای فرانسه هم خوشگلتر به نظر میآیند، و فلان نوع شراب کالیفرنیا به خوبی شرابهای ما است، و خیاطهای فرانسوی از پارچههای امریکایی الهام میگیرند، و یخچال فرانسوی هیچ قابل مقایسه با یخچالهایی نیست که خانم مجری برنامه نشانم داد. برنامه پایان گرفت، و از من خواستند که هرچه زودتر استدیو را ترک کنم، چون میخواهند برای برنامهی دیگری آماده شوند. فکر میکنم به قدر کافی زود نجنبیدم، چون همان طور که داشتم دنبال کتم میگشتم دو نگهبان بازویم را گرفتند و از اتاق بیرونم کردند. نفهمیدم اسم این خانم چه بود.
دیگر… همین. خیلی دلم میخواست چیزهای بیشتری دربارهی نیویورک برایت مینوشتم، ولی مطمئنم که به هر حال باور نمیکردی.
با احساسات دوستانه، پییر
۱۷ آوریل ۱۹۵۴
پانویسها
1- Idlewild
2- Doggers
3- Manhattan(منهتن)
4- Bronx
5- Brooklyn
6- Staten Island
7- Brioche: نوعی شیرینی «تخممرغی»
8- Toast، نان برشته.
9- Broad- Way، تئاتر معروف نیویورک