خبر بسیار کوتاه اما براستی که تکان دهنده بود؛ معاون بهداشتی دانشگاه علوم پزشکی لرستان تایید کرد: خودسوزی پنج زن باردار از ابتدای سال تاکنون به مرگ شان منجر شده است.
شگفتا اینهمه به اخباری عادت کرده ایم که برای هر کدامشان می توان و باید ساعتها گریست و گریست؛ مدتهاست که تحلیلگران مسائل اجتماعی نسبت به فجایع و ناهنجاری های اجتماعی و به عبارتی، رشد قابل توجه آسیب های اجتماعی در ایران هشدار می دهند اما دریغا که نه تنها توجهی بدانها نمی شود بلکه اغلب برچسب “سیاه نمایی” بر این نگرانی ها چسبانده می شود.
بی شک، واکاوی دلایل خودسوزی زنان در مناطق مرزی در غرب ایران مستلزم اطلاعات دقیق و مطالعه پرونده های پزشکی، روانی، ژنتیکی و مهمتر از همه، بسترهای جامعه شناختی و اقتصادی آنهاست اما در این میان، دست کم به چند نکته می توان اشاره کرد:
یکم. بر اساس یکی از معدود تحقیق هایی که در این زمینه انجام شده، “تنها سی درصد جرایم در ایران قابلیت کشف دارند” و بقیه جرایم در لایه های متعدد جامعه ایران دفن و فراموش می شوند. اگرچه بیلان ارائه شده توسط سازمان بهداشت جهانی(WHO) در ماه می سال 2003 مشخصا درباره رشد محسوس اقدام به خودکشی در ایران، هند و کلمبیا هشدار داد اما با توجه به اعتقادات مذهبی و باورهای دینی در بخش های سنتی جامعه ایران و قبح عمل خودکشی، به سادگی می توان آمار واقعی این پدیده را “سه تا چهار” برابر آمار رسمی اعلام شده دانست.
در بسیاری از کشورها، به مجرد بروز ناهنجاری و هر نوع وندالیسم اجتماعی، بلافاصله نهادهای مدنی، تشکل های غیردولتی و مردم نهاد پیشقدم می شوند تا با استفاده از صاحبنظران، جامعه شناسان، جرم شناسان و حتی دانشجویان و استمداد از کمک های مادی و معنوی مردم، به ریشه یابی و آسیب شناسی این پدیده ها بپردازند و در بسیاری موارد قادرند که این ناهنجاری ها کنترل و برطرف سازند.
در ایران اما اساسا جامعه مدنی و تشکل های غیردولتی محلی از اعراب ندارند تا در این خصوص و مواردی مشابه اقدام کنند؛ چه نه تنها احزاب و تشکل های سیاسی باسابقه، بلکه ساده ترین نهادهای غیردولتی همچون روزنامه و حتی یک گروه مطالعاتی دانشجویی نیز با سرکوب و بازداشت و زندان مواجهند و اغلب به مثابه پایگاه دشمن و ابزار انقلاب رنگی با شدیدترین موانع امنیتی روبرو می شوند.
به عنوان مثال، بخش زیادی از اتهامات عمادالدین باقی، این نماد وجدان و ایستادگی، به تلاش های او در “انجمن دفاع از حقوق زندانیان” مربوط می شود؛ در حالیکه تقریبا تمامی کوشش های این انجمن در خصوص زندانیان غیرسیاسی و عموما مالی صورت گرفته است.
این قلم کوچک نیز گرچه برای تشکیل گروه آسیب شناسی و مطالعه میدانی درباره آسیب های اجتماعی گام های کوچکی برداشت اما اغلب بزرگواران، به دلایل ملاحظات امنیتی و احتمال سرکوب و زندان، مایل به همکاری نشدند.
دوم. خودسوزی، بیش از آنکه خودکشی باشد، نوعی “اعتراض” است؛ گونه ای فریاد؛ شکلی از طغیان علیه مناسبات حاکم. گرچه در یک تحلیل مقدماتی می توان به عواملی همچون ازدواج زودرس و ناخواسته، بارداری اجباری، هژمونی فرهنگ مردسالارانه، سوء ظن، مسائل ناموسی و سایر مواردی از این دست اشاره کرد اما مهم آنست که اینک صدای اعتراض شان بشنویم؛ براستی به چه اعتراض کردند؟ چرا کارد به استخوان شان رسید و نه فقط خودشان بلکه یک جنین را نیز به آتش کشیدند؟
در اغلب نمونه های مشابه در سایر کشورها، به اهمیت آموزش و کارکرد رسانه ها برای انعکاس اینگونه مشکلات و اقدام های پیشگیرانه اشاره می کنند. اما در شرایطی که سایت های اینترنتی با فیلترینگ مواجهند و روزنامه ها نیز جز برای مدح و سنای حاکمیت اجازه نفس کشیدن ندارند، براستی که برای افزایش آگاهی شهروندان و انعکاس اینگونه مشکلات به کدام رسانه می توان امید داشت؟ به کیهان؟! یا رجانیوز؟!
از رسانه ملی که پربیننده ترین ساعات تلویزیون را به محاکمه غیابی رییس جمهور، رییس مجلس، نخست وزیر و وزرای پیشین همین نظام اختصاص می دهد و در این زمینه، وظایف تکلیفی خود را به وقیحانه ترین شکل ممکن انجام می دهد، چگونه می توان انتظار داشت که به بررسی اینگونه مشکلات دردناک جامعه ایرانی بپردازد؟
سوم. هنوز از پیامدهای “جنگ” نجات نیافته ایم؛ چه بسیار صاحبنظرانی که از پیامدهای بلندمدت جنگ نوشته اند. خرابی های جنگ را تنها نمی توان در خرمشهر خونین شهر یا آبادان ویران شده محدود کرد؛ چه این چندین نسل هستند که تاوان آتش افروزی سیاستمداران را می پردازند. به همان سان که یک کشور جنگ زده به بازسازی اقتصادی و نظامی نیازمند است، به بازسازی روانی هم محتاج است.
ملت و به ویژه مناطقی که تازه از جنگ و صدای موشک و بوی گاز شیمیایی نجات یافته را نباید از لحاظ روان شناختی به حال خود رها کرد و دور از حقیقت نیست که بخش بزرگی از آسیب های اجتماعی در مناطق غربی و نزدیک مرزهای ایران را به پیامدهای بلندمدت جنگ و شکاف نسلی ایجاد شده و همچنین سرخوردگی ناشی از فراموش شدن این استانها بعد از پایان یافتن جنگ نسبت دهیم. چه، استانهای ایلام، کرمانشاه، کردستان و لرستان (همگی در غرب و نزدیک مرز) بیشترین آمار خودکشی مردان و زنان را به خود اختصاص داده اند.
اکنون اما جای نگرانی اینجاست که گاه و بیگاه در اخبار می شنویم که از تهران صدای آتش افروزی به گوش می رسد و اینچنین دنیا را به بستن تنگه هرمز یا ناامن کردن حریم هوایی کشورهای منطقه تهدید می کنند و یا با ماجراجویی های بین المللی، دنیا را علیه تهران بسیج می کنند و در مقابل به قدرت قوای نظامی، اژدر 3، قیام1، فاتح 110 و… دل بسته اند.
ساده انگارانه و البته کودکانه است اگر جنگ را تنها در شهدا، مقاومت و دستاوردهای نظامی خلاصه کنیم. نه؛ این چندین نسل است که فدا خواهند شد و تاوان ماجراجویی ها را خواهند پرداخت که هیچ نفعی برای این سرزمین استبدادزده در بر نخواهد داشت. اکنون که هنوز هم از پیامدهای مستقیم و غیرمستقیم آن جنگ تحمیلی به تمامی رها نشده ایم، هرگونه دمیدن بر این زغال خانمان سوز به بهای آسیب های روانشناختی و جامعه شناختی گزافی تمام خواهد شد که بعید است آنانکه اینچنین بی پروا به تحریم ها و عدم اعتماد جامعه بین الملل به ایران افتخار می کنند، لحظه ای به این پیامدها اندیشیده باشند.
چهارم. از یاد نبریم که دموکراسی، اگرچه یک نوع ساز و کار و نحوه اداره جامعه است اما در ظرف دموکراسی، مظروف نیز باید از کیفیت قابل ملاحظه ای برخوردار باشد. یکی از پیش شرط های گذار به دموکراسی در هر کشور، ارتقای کیفیت زندگی مردمان این سرزمین هاست؛ بی تردید، مردمانی که از کیفیت زندگی مناسبی برخوردارند (شامل بهداشت، آموزش، درآمد سرانه، حقوق شهروندی، نهادهای غیردولتی و…) زیر بار استبداد و تجاهل نخواهند رفت و تقریبا به گونه ای گریزناپذیر به سوی معیارهای دموکراتیک رهنمون خواهند شد. از همین منظر است که تنزل جایگاه ایران به رتبه 150 کیفیت زندگی در سال 2010 بین 194 کشور بررسی شده توسط “مجله زندگی بین الملل” با رتبه 172 ایران در میان 175 کشور از لحاظ آزادی مطبوعات کاملا همخوان و متناسب است.
از این دریچه است که می توان دل نگرانی برای خودسوزی زنان باردار لرستانی و سایر موارد مشابه نگران کننده دیگر در زمینه آسیب های اجتماعی در ایران را به کیفیت ساختار سیاسی حاکم بسط داد و مرتبط دانست.
پس از هر سو بنگریم؛ پشت هر میز و مسئولیتی که نشسته ایم؛ هر جنسیت و هر دیدگاه سیاسی و ایدئولوژی، نمی توانیم از کنار صدای اعتراض این پنج زن بی تفاوت گذر کنیم؛ آنانکه دشمن را در هر لباس و هیأتی، شناسایی می کنند یا اینچنین به لایه های موساد رخنه می کنند، آیا ارتعاش صدای زنان سرزمین مان را نمی شنوند؟!