اگر چند نفری از صف های جلویی بلند نمی شدند و روبروی تریبون نمی ایستادند، مُهرِ نماز بود که به سر و صورت علی لاریجانی می خورد.
رییس مجلس قراربود تا بعد از نماز ظهرِ ۲۲ بهمن ماه در حرم معصومه از فضایل انقلاب بگوید که نگذاشتند. اولش شعار دادند که لاریجانی، بی بصیرت است و کمی که گذشت پلاکاردهایی که عکس احمدی نژاد و خامنه ای داشت را مثلِ بیرق پیشتر آوردند و دیگر بی اعتنایی علی لاریجانی هم افاقه نمی کرد و جمعیت صد نفره در حال پیشروی بود که محافظان رسیدند و ناطق ناکام را بردند و در آن در گیر و دار، شاید لاریجانی فرصت نکرد تا ببیند زیر عکس احمدی نژاد چه نوشته بودند: تو به ما جرئت توفان دادی.
تا که رییس مجلس رفت، امام جمعه ی قم، حجت الاسلام سعیدی، پشت تریبون جَست و مثل اینکه شبهه داشته باشد که این مهاجمان باجرئت، نکند از بیت رهبری مامور هستند، گفت: “ ای امیدهای دل رهبری گوش به فرمان او باشید.”
حجت الاسلام چندان هم مقصر نبود، در بیست سال گذشته هر بار که جماعتی خود جوش سخنرانی کسی را بر هم زده اند، تمثالی از رهبری در دست داشتند که مثل سپری ازهر تعقیبی مصونشان می داشته و اینبار هم همان طور.
به هر حال عکس احمدی نژاد کنار دستِ تصویر رهبر بود و نماینده ی ولی فقیه یک لحظه مردد می ماند که شاید اینبار هم مثل آن بار که “آقا” در نماز جمعه گفت که نظرش به احمدی نژاد نزدیکتر است، قرابتی حاصل شده و او در قم بی خبر است.
لاریجانی از قم به تهران آمد، رییس مجلس است و نماینده مردم قم. علی لاریجانی، البته هیچ وقت در شهری که نمایندگی اش را بر عهده دارد، زندگی نکرده و این بی ربطی نمایندگی را اگر در کنار دیگر چیزهای بی ربط زندگی علی لاریجانی بگذاریم، هماهنگی پیدا خواهد کرد.
در نجف به دنیا آمده و اصالتا آملی است، رشته اش در دانشگاه تا فوق لیسانس کامپیوتر بوده و به ناگاه با توصیه ی مرتضی مطهری، فلسفه غربی خوانده و دکترایش را گرفته است و طولانی ترین مسولیتش درنظام جمهوری اسلامی، ریاست بر صداو سیماست و ده سال.
بی ربطی ها همچنان در زندگی لاریجانی ادامه دارد، مثلا اینکه ظرفِ یک هفته در روزی بوسه باران می شود و به روزی نعلین و مُهر است که بدرقه اش می کند.
برای لاریجانی یکشنبه ۱۵ بهمن، روز بزرگی بود، از پشت تریبون مجلس هم همین را گفت و پیش از اینکه احمدی نژاد نمایش را شروع کند و حرفهای مرتضوی و فاضل لاریجانی را دوبله کند.
از بد حادثه، فیلمِ دوربین مخفی که مرتضوی در دفترش کارگذاشته بود و فاضل را به دام انداخت، بی کیفیت از آب در آمد و یا به قول احمدی نژاد با سیستم مجلس نمی خواند و به نماینده ها توصیه کرد که بروند و سر فرصت در خانه ببینند.
اما ضدحمله ی علی لاریجانی که بر کرسی ریاست نشسته بود، نگذاشت کار به بازبینی فیلم و اوقات فراغت منزل برسد. لاریجانی همه ی فوت و فن خطابه که می دانست رابه کارگرفت تا خشمش را مهار کند و صدایش لرزشی نداشته باشد و بالا نرود تا احمدی نژاد را برای یکبار هم شده در مجلس تحقیر کند.
در آن سی دقیقه، این فرصت را داشت و آخر های صحبت دیگر فکر رهبری را هم نکرد که همه ی سران قوا و کارگزاران نظام را قسم داده بود که اختلافشان را علنی نکند.
کار از اختلاف گذشته بود و علی لاریجانی صدایش بلند تر می شد:“همین بد اخلاقی های شماست که مملکت را به این روز انداخته….. شما هی می گم می گم به راه انداخته اید،اتفاقاخوب شد حرفهایتان را زدید که مردم شخصیت شما را بهتر بشناسند”.
از آن بالای جایگاه ریاست مجلس، علی لاریجانی، احمدی نژاد را کوچک و کوچکتر می دید، اختلافش با رییس جمهوری که پشتِ ریاستش هزار حرف بود، زودتر از باقی مسوولان شروع شد.
سال ۸۴ دبیر شورای امنیت ملی بود و پرونده اتمی زیر دستش، احمدی نژاد از همان وقت پا در کفش لاریجانی کرد و هر چه دبیر شورا می خواست آهسته و بی سر و صدا مساله را رفع و رجوع کند، با داد و قالِ احمدی نژاد،رشته ها پنبه می شد. آخرش ازدبیری استعفا داد و شایعاتی هم بود که لاریجانی در جلسه ای کاغذ و دفتر را پرت کرده به سمتِ احمدی نژاد و رفته است.
علی لاریجانی حالا و بی خیال از اینکه رادیو گفته هایش را مستقیم پخش می کند و جای سانسور همیشگی نیست، احمدی نژاد را مورد تفقد قرار می داد: “این اخلاق است…مشکل ما این است که رییس جمهور ما اولیاتِ اخلاق را رعایت نمی کند.”
شنونده های رادیو هم بی تقصیر بودند که همه ی خاطرات سه سال گذشته پیش چشمشان رژه می رفت و یک صدایی در سرشان چرخ می خورد: “من برای همین آمدم که جلوی این بی اخلاقی ها را بگیرم… خجالت هم نمی کشد…. مردم، نقش مار می کشند که شما را فریب دهند.”
احمدی نژاد وقت می خواست تا جواب رییس مجلس را بدهد، اینجا دیگر صدا و سیما نبود و لاریجانی بیرونش کرد و گفت به سلامت:“شما در یک جلسه ی علنی شئونات جمهوری اسلامی را رعایت نکردید.”
مجلس که تمام گشت، نماینده ها دور لاریجانی جمع شدند و بوسه بود و نوازش و تازه فردایش با سر و صدایی که از روزنامه کیهان و اعاظم نظام برخاست، معلوم شد که آن یکشنبه روز سیاهی بوده برای نظام. اما انگار روزهای سیاه تمامی ندارد و دوباره یکشنبه آمد و اینبار در قم و درست در سالروز انقلاب و در صحن معصومه.
لاریجانی همان ظهر ۲۲ بهمن از قم به تهران آمد، باز جای شکرش بود که یکی از آن مُهر ها به سرش نخورد وگرنه این جای مُهر هم از شئونات جمهوری اسلامی می شد.