دهه چهل، وقتی فرخ غفاری به عنوان یکی از پیشگامان سینمای متفاوت ایران فیلم «جنوب شهر» را ساخت، شاید فکرش را هم نمی کرد به خاطر تصویر واقعی اش از آن چه در پایتخت می گذرد به سیاهی نمایی متهم شود و به دلیل این که شخصیت فیلمش لباس انتظامی بر تن دارد، گفتار و رفتار او به همه تعمیم داده شود و «جنوب شهر» رنگ پرده را به خود نبیند.
این ماجرا محدود به آن دوره نماند و در گذر زمان، امتداد - و استمرار - خود را حفظ کرد. تا جایی که در دهه پنجاه، وقتی همسر شاه به بازدید از نمایشگاهی در پارک لاله تهران رفت، به عکس های زنده یاد کاوه گلستان خرده گرفت و کار کاوه به بازجویی و یک شب بازداشت کشید. آن طور که خودش- برایم- تعریف کرده، او تا پیش از رسیدن ملکه، عکس های دیگری را در غرفه قرار داده بود و درست هم زمان با رسیدن همسر شاه، عکس هایش از زندگی محرومان را جای گزین می کند.
سه مستند کامران شیردل، «تهران پایتخت ایران است»، «قلعه» و «ندامتگاه» هم به دلیل نشان دادن گوشه ای از واقعیت و آن چه سیاهی نام گرفت ، با مشکل رو به رو شد. درست مثل بلایی که پیش از آن بر سر «خانه سیاه است» نازل شده بود، و آن چه به نمایش در آمده بود جملات حاوی اشاره به سیاهی و تباهی را در خود نداشت - اگر چه مشخص نیست سانسور مستقیم صورت گرفته یا سازندگان اثر، خودشان آن را تعدیل کرده بودند.
این مساله تا آن جا پیش رفت که ملکه در افتتاح یک مرکز فرهنگی از سیاه نمایی در آثار هنری گله کرده بود و گفته بود : «دیگر نباید کسی خانه سیاه است بسازد، چرا که خانه سیاه نیست و سفید است.» اتفاقا این حرف در حالی بیان می شد که کارگردان این فیلم در گفت و گویی مربوط به چند سال قبل و زمان ساخت فیلمش گفته بود: «آن که چشم بر سیاهی می بندد، دو خطا مرتکب شده. نخست آن که سیاهی را ندیده، و دیگر این که راه را بر اصلاح سیاهی بسته است. »
در اوایل دهه پنجاه، پس از فروکش کردن تب سینمای فردین و پشت کردن مردم به خیال پردازی و رویا پروری از جنس «گنج قارون»، سینمای اعتراضی / خیابانی پا به عرصه نهاد که قهرمان - ودر واقع، ضد قهرمانش- از طبقه فرودست می آمد و به دنبال گرفتن حق خود از جامعه و اطرافیان بود. فیلم های تلخی از پی هم روانه پرده می شد که به دنبال موفقیت نمونه هایی مانند «قیصر» و «تنگنا» ساخته شده بود، با قهرمان هایی نه در چهره ای بی خط و خش و لباسی همیشه اتو زده، که در شمایلی خسته و زخمی.
تنهایی قهرمان هم به کمک موسیقی اندوهبار خواننده هایی که از خستگی می خواندند تشدید می شد و همه چیز دست به دست هم می داد تا تلخی در وجود بیننده رسوب کند. این نوع سینمای تلخ - عامه پسند - کم تر با اعتراض رسمی رو به رو شد و تا زمان افول سینمای ایران در مقابل سینمای غرب در دو سه سال مانده به انقلاب، به حیاتش ادامه داد.
در کنار آثار تلخی مانند «دایره مینا» اثر داریوش مهرجویی که تصویر تکان دهنده ای از مناسبات حاکم بر بخش پزشکی جامعه ارائه می داد، فیلم های ساخته شده در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را هم باید در نظر داشت، که برخی شان در قالب فیلم هایی درباره / برای کودکان، تصویر بسیار تلخی ازجامعه ارائه می داد. البته کانون پرورش هم زیر نظر خود فرح شکل گرفته بود.
اگر چه گاهی در ابتدای فیلم های سینمایی این نوشته درج می شد که حوادث فیلم مربوط به قبل از انقلاب سفید شاه و مردم است ، تا اگر تلخی و بی عدالتی در آن دیده می شود، به حساب گذشته باشد تا حال، ولی - اساسا - تماشاگر تلویزیون با موضوع های تلخ رو به رو نمی شد. حتی مثلا در سریالی مانند «طلاق»، روایت به گونه ای بود که قصه ها در چها چوب خانواده بماند و - آن قدر ها - به جامعه کشیده نشود که خاصیت تعمیم پذیری به خود گیرد.
نکته اصلی و مهم ترین وجه هم همین تعمیم دادن یک جزء به کلیت است. آن چه باعث شده این قضیه در سال های پس از انقلاب هم وجود داشته باشد و نسبت به تلخی و سیاهی آثار موضع منفی گرفته شود، هم همین است. فرهنگ مردم این سرزمین به گونه ای است که کم تر کسی روحیه نقد پذیری دارد و - تقریبا - به هیچ کس نمی توان گفت بالای چشمش ابروست. نوعی خود برتر بینی - کاذب - و اعتقاد به «هنر نزد ایرانیان است و بس» راه را چنان بر هر نقد - و واقع بینی- بسته است که هنرمند راهی پیش پای خود نمی بیند.
به همین خاطر است که موضع منفی در این مورد، خیلی ربطی به حکومت ها و مسئولان و تغییر آن ها ندارد. این موضع بر آمده از یک فرهنگ جمعی است و هر کسی به حد توان و در مقیاس مسئولیت و شخصیت خود تلاش می کند خودش و هم صنفان و هم مسلکان خود را منزه و بری از هر خطا نشان دهد.
همین می شود که پیش از انقلاب، اعتراض پرستاران متوجه فیلم «دایره مینا» می شود و پس از انقلاب متوجه فیلم « شوکران » بهروزافخمی. نمونه دم دست هم سریال در حال پخش «در مسیر زاینده رود» ساخته حسن فتحی است که چون یکی از شخصیت هایش یک فوتبالیست خاطی است، صدای - برخی - فوتبالیست ها را در آورده که چرا تصویر بدی از آن ها ارائه شده. به خاطر همین اعتراض های صنفی و گروهی است که فیلم سازان در شخصیت پردازی درست آثارشان با مشکل مواجه می شوند. طوری که در سینمای قبل از انقلاب، بخش عمده ای از فیلم ها حول محور لمپن ها و زنان بدکاره ساخته می شد، چرا که این دو هیچ صنف و تشکلی نداشتند که بعد ها مدعی شوند.
این عدم انتقاد پذیری وقتی در یک فرد مسئول جلوه می کند، وضعیت بدتری به خود می گیرد. چرا که دیگر «کم ظرفیتی» نیست که بروز می کند، بلکه «سلیقه شخصی» خودش را به دیگران تحمیل می کند و نظر یک شخص حقیقی، در جایگاه حقوقی او مطرح می شود و حالت دستور العمل اجرایی به خود می گیرد. حوزه علوم انسانی هم که مجالی برای جولان سلیقه هاست، و ناگفته پیداست سینما و تلویزیون این سرزمین تا چه حد درگیر مسایل این چنینی هستند.
در چنین فضایی، خیلی راحت می توان هر انتقادی را سیاه نمایی نامید و هر تصویر واقعی را سیاهی دانست. طبیعی است که هر مدیری بر سر کار می آید علاقه مند است در حوزه کاری او اتفاقاتی رخ دهد که کارنامه مثبتی برایش رقم بزند. این علاقه مندی - اغلب - در جامعه ما به بسته شدن پرونده انتقادات منجر می شود و تصویر سازان واقعیت های جاری در تنگنا قرار می گیرند. در حالی که همه می دانیم هر واقعیت - موجود- آمیخته ای ست از خوبی و بدی، خیر و شر، نیکی و پلیدی و … .
در شرایط این گونه است که فیلم «سنتوری» داریوش مهرجویی از معاونت سینمایی وزارت ارشاد پروانه ساخت می گیرد، ساخته می شود، پروانه نمایش می گیرد، نوبت نمایش می گیرد، وناگهان همه این ها توسط شخص وزیر ارشاد کنار نهاده می شود و فیلم امکان نمایش پیدا نمی کند. وزیر مربوط هم به صراحت و با تاکید اعلام می کند: «تا من هستم، این فیلم اجازه نمایش نخواهد داشت.» اتفاقا همین هم می شود. تا او هست، «سنتوری» توقیف می ماند و با آمدن وزیر بعدی اجازه نمایش می یابد.
دلیلش این است که نوع نگاه و سلیقه آدم های پشت میز است که معیار سیاهی و سپیدی یا خوبی و بدی اثر می شود. عبارت هایی مانند «سیاه نمایی نکند»، «در خدمت منافع دشمن نباشد»، «به اهداف ملی کمک کند» و … هم که در برنامه های مدیران جدید اعلام می شود، آن قدر کلی و تفسیر پذیر است که باز هم فیلم ساز / هنرمند بیچاره نمی داند باید چه کند و باز ریش و قیچی در دست مدیر مربوط باقی می ماند تا واقع نمایی را از سیاه نمایی تمیز دهد.
با نگاهی به فهرست فیلم های پس از انقلاب، با تعداد قابل توجهی از آثار رو به رو می شویم که در دوره ای توقیف و در زمانی دیگر نه تنها آزاد، که مورد تمجید قرار گرفته اند. به عنوان مثال، فیلم «دو زن» تهمینه میلانی سال ها فیلمنامه اش اجازه ساخت نمی گیرد، ولی بعد ها که بالاخره ساخته می شود، جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره - دولتی - فجر را به آن می دهند. یا مثلا «به رنگ ارغوان» ابراهیم حاتمی کیا پنج سال توقیف می ماند، چون تصویری که از مامور یک نهاد امنیتی ارائه می دهد مورد تایید مسئولان قرار نمی گیرد، ولی زمان نمایش در جشنواره فجر، جایزه ها را درو می کند.
«برج مینو» نمونه دیگری در این زمینه است. فیلم به دلیل ارائه تصویر نادرست از جنگ و سیاه نمایی، در میانه فیلمبرداری متوقف می شود و کار تا جایی پیش می رود که حاتمی کیا مجبور می شود فیلم جنگی اش را بدون ادوات جنگی بسازد و با خنثی سازی - غیر مجاز- میدان مین و استفاده از چاشنی های جنگی توسط دوستان حاتمی کیا فیلم به سرانجام می رسد. همین اثر که در دوره معاونت ضرغامی در ارشاد دچار مشکل تولید و اکران شده بود، تا به حال بارها و بارها در تلویزیون زیر نظر ضرغامی نمایش داده شده.
عجیب تر از این، واکنش ها و اظهار نظر های متفاوت مدیران یک معاونت درباره یک اثر است. چند هفته پیش، همایون اسعدیان کارگردان «طلا و مس» در یک برنامه تلویزیونی گلایه داشت که یکی از مدیران معاونت سینمایی فیلم او را نمونه یک اثر متعالی و یک یک فیلم درخشان دینی می داند، اما یکی دیگر معتقد است اصلا نباید آن را نشان داد. حالا در چنین شرایطی، همه چیز بستگی به این دارد که قدرت فلانی بیش تر باشد یا بهمانی. وضعیت غریبی ست؛ نه؟
از این غریب تر، صدور دستورالعمل چگونگی صدور فیلم به خارج از کشور است و این که فیلم ها باید کنترل شوند تا آثار سیاه، تصویر بدی از ایران ارائه ندهند. این که یک بحث همیشه مورد مناقشه را قانونمند کنیم بد نیست، ولی این که چیزی اعلام نشود و در یک شورای پنهان با اعضای معرفی نشده ، درباره سیاهی و سپیدی اثر هنری تصمیم گرفته شود، چرخیدن در بر همان پاشنه - قدیمی - است. این که پس از این همه سال از انقلاب و این همه تجربه و حضور سینمای ایران در مجامع جهانی، برای نخستین بار اعلام شود که فلان فیلم و بهمان فیلم اجازه نمایش در خارج از کشور را ندارد، نه از حیث اعتماد و احترام به فیلمساز درست است و نه از نظر شناخت مناسبات جهانی در زمانه برچیده شدن دیوارهای اطلاع رسانی.
چندی پیش جواد شمقدری، معاون سینمایی در دفاع از این دستورالعمل و پیش گیری از سیاه نمایی چنین گفت: «فیلم یکی از جوانان با استعداد را دیدم که از نظر ساخت خوب بود. ولی به او گفتم که تا من هستم اجازه نمی دهم این فیلم در خارج نمایش داده شود.» نکته نگران کننده همین است، همین عبارت «تا من هستم».
منبع: همشهری ماه - شهریور 1389