کارلوس کی روش زاده موزامبیک است و پرتغالی؛ محمد تقی مصباح یزدی متولد یزد است و ایرانی. اما می توان پرسید کدام یک شادی بیشتری برای مردم ایران به ارمغان آورده اند. می توان پرسید تلاش های کدام یک بیشتر معطوف به خواسته های مردم است.
آقای مصباح می گوید مردم باید سختی بکشند تا او بتواند نشان دهد بر اعتقاد های خود پای می فشارد اما از قضا او به دلیل همین اصرار و ادعاهای مذهبی منافع مادی زندگی اش تامین می شود. او در شمار کسانی است که از وابستگی اش به حکومت بیشترین منافع مادی و موقعیت اجتماعی را به دست آورده است و تقریبا حداقل در طول سال های پس از انقلاب هیچ زحمت و تلاش مادی را متقبل نشده است؛ در ناز و نعمت زندگی کرده است و پیوسته از مردم خواسته سختی و مرارت و فشارهای حکومت بر زندگی شان را تحمل کنند. او نه فقط از مردم چنین توقعی دارد بلکه توقع دارد مردم باور کنند او یکی از بهترین آدم های روی زمین است چون شخص برگزیده رهبر یک حکومت است.
در طرف دیگر معادله آقای کی روش است. او در برابر قراردادی که بسته مسوول است. زمان بسیار محدودی دارد که روشن شود آیا می تواند تیم را به سوی جام جهانی هدایت کند یا نه. بعد هم سه بازی یعنی سه هفته فرصت دارد تا نشان دهد که در این مدت چه کاری انجام داده است. همه مردم در سراسر ایران حاصل کار او را می بینند و به او رای می دهند. او یک قهرمان از میان قهرمانان واقعی در میان مردم است و مردم تصمیم می گیرند که او را دوست بدارند یا نه. از او حمایت کنند یا نه.
به این ترتیب در حالی که مردم حاصل تلاش یا کار کی روش را به روشنی می بینند در باره آقای مصباح هنوز بعد از سی سال باید وعده بشنوند و میزانی هم برای سنجش این وعده ها ندارند و باید بمیرند تا بعد چشم باز کنند و ببینند بر اساس طرح آقای مصباح در بهشت هستند یا نه. روشن است که چرا مردم برای تقدیر از کی روش و شاگردانش به خیابان می ریزند حتی زمانی که تیمشان رسما باخته است. اما حاضرند در مخالفت با حرف های آقای مصباح به زندان بروند.
با این اوصاف می توان پرسید آیا از دید مردم کی روش خودی است یا مصباح یزدی؟ آیا صرف شناسنامه ایرانی داشتن و در یزد به دنیا آمدن به معنای ایرانی بودن است؟ از نظر حقوقی بله اما از نظر پایبندی به ارزش ها و منافع ایرانی بودن آیا واقعا مصباح یزدی ایرانی است؟ آیا کسی که فرزندان این کشور را تا آخرین مراحل قهرمانی ورزشی رهبری می کند بیشتر به ایران خدمت کرده است و دوست دار ایران است یا فردی که نه فقط اجازه نمی دهد بخشی از ایرانیان، یعنی زنان، به ورزشگاه فوتبال یا والیبال بروند بلکه حتی به خبرنگاران زن هم اجازه نمی دهند به ورزشگاه ها بروند؟ آیا آقای مصباح می خواهد مردم این دروغ او را و پیروانش مانند صادق لاریجانی و غلامحسین اژه ای را باور کنند که مردم ایران وقتی انقلاب کردند یا حتی وقتی به جمهوری اسلامی رای آری دادند به نرفتن زنان به ورزشگاه رای دادند؟ آیا مردم حق ندارند از خود بپرسند این آقای مصباح یزدی و شاگردان او و حامیان او که هر بار که تسمه را بر گرده مردم ایران محکم تر می بینند بخشی از حقوق آنان را به سرقت می برند در گام های بعدی چه حقوقی را به سرقت خواهند برد. آیا ممکن نیست اگر امروز حجاب را اجباری می کنند بعدا چادر را اجباری کنند و اگر امروز رفتن زنان را به ورزشگاه ممنوع می کنند فردا رفتن زنان را به دانشگاه یا سوار شدن بر تاکسی را ممنوع کنند؟
تفاوت آقای کی روش و آقای مصباح یزدی نه فقط در این است که یکی در میان مردم و با معیارهای قابل ارزیابی مردم زندگی می کند و دیگری با معیارهای غیرقابل ارزیابی توسط مردم و و غیر مسوولانه عمل می کند، بلکه این است که آقای کی روش حدود مسوولیت خود را می داند و با مردم در باره حدود آن توافق کرده است اما آقای مصباح و شاگردان و حامیان او نه حدود مسوولیتشان روشن است و نه نیازی به توافق با مردم در باره این حدود مسوولیت دارند. به تعبیر دیگر کی روش خود را متعهد به مردم ایران می داند و آقای مصباح مالک ایران. بی آنکه احساس کند نیازی داشته باشد توضیح دهد چه کسی سند مالکیت ایران را به او داده است، آن هم مادام العمر. و لابد بعدش هم به ورثه او.
با این شواهد من می گویم نه فقط از دید مردم ایران آقای کی روش به عقیده بعضی ها اجنبی، خودی تر از آقای مصباح یزدی است بلکه آقای کی روش به ایرانی بودن نزدیک تر است تا آقای مصباح یزدی. این تمایزی است که نیازی به استدلال فقهی یا کلامی ندارد و مردم با حمایتشان از کی روش از یک سو و مقاومت مدنی در برابر خواسته ها مصباح یزدی از سوی دیگر نشان داده اند.