تطبیق ناموفق موقعیت در زمان معاصر…
یکی از چالش اصلی دنیای تئاتر در زمان معاصر این است که بتوانید نمایشنامه [تاریخی] را در زمینهای امروزی قرار دهید. نظریه “ امتزاج افقها ” نه تنها اجرای نمایشنامههای تاریخی را در بر میگیرد، بلکه به نحوی گریزناپذیر با هر نوع گزاره تاریخی مطرح شده در فضای نمایشنامهای که در لحظه اکنون نوشته میشود، خود را عیان میسازد.
ما همواره با دیدی امروزین تاریخ را مینگریم. حال میخواهد این تاریخ رویدادهای عهد باستان باشد یا اتفاقات وافسانه های یونان باستان. موضوعات نمایشنامهها در طول تاریخ ادبیات نمایشی جهان، لزوما تاریخی نیستند، اما آنگاه که نظرگاهی تاریخی دارند، آن تاریخ و رویدادش را، مستقیم یا غیر مستقیم، متأثر از فضای معاصر خود نمود میدهند. مثال روشن کننده آن در تاریخ تئاتر ایران -برای آن وضعیت مستقیم یا غیرمستقیم-، موج باستان¬گرایی در ادبیات نمایشی اواخر دوره قاجار و اوایل پهلوی اول است. نمود آن را میتوان در مقایسه آثار “رضا کمال شهرزاد” و “میرزاده عشقی” جست. شهرزاد با نمایشنامه “پریچهر و پریزاد” در برداشت تاریخیِ خود، اساسا به تاریخ رجعت میکند و در فضای آن میماند؛ و در مقابل، عشقی با نمایشنامه “رستاخیز شهریاران ایران در ویرانههای مدائن”، با نگاهی رومانتیک و انقلابی از عرصه زمان تاریخی -با نتیجهگیری- به زمینه معاصر خود میرسد.
با این مقدمه و تفاسیر کوتاه نگاهی داریم به نمایشنامه ای که این روزها درتالارمولوی تهران بر صحنه است. صادق صفایی که سال ها از فضای تئاتر ایران دور بود این بار نه درمقام بازیگر که در جایگاه کارگردانی کم تجربه اثری را به صحنه آورده است که پیچیدگی های درون متنی ان هنوز هم در علامت سوال های بسیاری را پیش روی خوانندگان و مخاطبان قرار می دهد. الکترا نوشته سفوکل با نگاهی متفاوت از گروه مجری شکاف هایی را درنهایت اجرا به وجود می آورد.
غلتیدن در ورطههای شعارزدگی و انقلابیگری سانتیمانتالیستی، خطری است که همواره در کمینِ ساختار این گونه نمایشهاست. از این روست که، به تقابل نهادن اندیشهها و اَعمال شخصیتهای نمایشنامه، در پی آن است تا واقعیتهای بیرون را استعمار، اِعمال خشونت، شکنجه و تبعات آن، مبارزه و… - با نشانهها و سمبلهای دراماتیک، روی صحنه آورد. این تکنیک از درون محدودیتهای ذاتیِ بیان تئاتری سرچشمه میگیرد: “… نمایش دادن جنگ روی صحنه، به دلایل اولیه مادی، مسلما مشکل آفرین است. فرم دراماتیک، خود نیز تجمع تعداد معدودی از اشخاص بازی در یک مکان محدود را ایجاب میکند و این ظاهرا مخالف پرداختن به حوادث تاریخی مثل جنگ است… [البته] اصل تراکم و منفرد سازی اشخاص بازی درام به هیچ وجه مخالف بازآفرینی واقعیت تاریخی نیست. اصل منفردسازی خاص فرم دراماتیک ایجاب میکند که کشمکش نیروهای تاریخی در چارچوب مقابله بین دو شخصیت جا بگیرد… هر عمل نمایشی، و هرگونه تعبیر نمایشی یک برخورد، نیاز به میدانی مشترک بین حریفان دارد، حتی اگر این اشتراک از نظر اجتماعی خصومتی مرگبار به همراه داشته باشد؛ استعمارگر و استعمار شده، ستمگر و ستمدیده میتوانند دارنده این میدان مشترک مبارزه باشند”.
“همچون انتظار الکترا” نیز، علیرغم سعی فراوان نویسنده و کارگردان در بازنویسی جدید نمایشنامه الکترا، آشکارا ساختاری نه چندان قوی از نسخه اصل نمایشنامه دارد و شاید حتی در بدبینانهترین حالت، نه تنها هدف از بازنویسی مجدد و تبدیل زبان نثرگونه ترجمههای این اثر به زبانی منظوم و دخل و تصرف در نسخه اصلی، هیچگاه بر مخاطب آشکار نمیشود؛ بلکه بر میزان پیچیدگی ظاهری شیوه روایت اثر نیز افزوده است؛ پیچیدگیای که ریشه در نمایش شخصیت و انگیزههای “ایجیستوس” و پایان غریب اثر دارد. اما همین که بپذیریم نمایش این داستان تراژیک بر صحنههای تئاتر ایران، سبب آشنایی تعدادی از مخاطبان با این نمایشنامه مهم یونان باستان خواهد شد، خوانندگانی که تا به حال این تراژدی را نخواندهاند و در بدترین حالت هیچگاه آن را نخواهند خواند، خود به تنهایی، مفید فایده خواهد بود.
یکی از اجزای نشان داده شده درنمایش ایجازی است که کارگردان برای ارتباط اثرخود با مخاطب به آن روی آورده است و یک جزء برگزیده از درون این مجموعه دیگر کل آن می توان جستجو کرد. صفایی در اجرای خود تلاش می کند تا عناصری را که مربوط به حال و هوای امروز ما ندارد کنار گذاشته و بر اساس مطالعاتی که بر رسوم داده شده د رمتن است چینش های خود را با موقعیت های اصلی نمایش هموار کند و آنها را به تصویر دربیاورد. به این ترتیب شاید نگاه مینی مالیستی صفایی به الکترا می تواند بهترین انتخابی باشد که وی درمجموعه زحمات خود انجام داده است. اما با گذشت زمانی از اجرا متوجه می شویم که این فاصله گرفتن از داستان و روایت خطی زندگی الکتراالبته، کمتر در جهت ساختار موردنظر در نمایشنامه قرار میگیرد و بیشتر شبیه به یک اطوار کم اثر نمایشی است که بار دیگر هم به گونهای مشابه تکرار میشود. در واقع صفایی به طور مشخص از ساختار تجربه شده اجرای کلاسیک های یونانی فاصله میگیرد، اما در عین حال تمایل دارد که در بخشهایی از نمایشاش به اصول آن نوع از اجرا هم پایبند باشد.
بنابراین نمایش و ساختار اجرایی آن در بلاتکلیفی و تردیدی غیرقابل توجیه باقی مانده و کمتر میتوان شکل و فرم مشخص و سبک و سلیقه خاصی را برای آن پیدا و توجیه کرد.
صحنه نمایش صفایی با طراحی مجموعهای آزاد و متحرک از اشیاء و صحنه افزار را شامل میشود که به راحتی میتواند در خلق فضاهای مختلف موثر واقع شود. کارگردان اگر تمام فضای وسیع تالار اصلی را به نحوی مطلوب با آرایش صحنهاش پوشش میدهد و در تفکیک و تداعی موقعیتهای مکانی و معرفی محیط موفق است، اما باز هم نمیتواند این طراحی صحنه را به طور مشخص در خدمت اجرای نمایش قرار دهد. شاید اگر سبک و سیاق اجرای نمایش با ساختار نمایشنامه سوفوکل تناسب و همگونی بیشتری میداشت، باز هم میشد این طراحی صحنه را در خدمت اصول اجرایی بهتر و بیشتر مورد ارزیابی و توجیه قرار داد.
اما درپایان می توان به این نکته اشاره داشت که یکی از ضعف های اجرای صفایی از الکترا مربوط به متن اجرایی و ضعف قصه گویی است. زیرا رعایت ایجاز و اختصار در زمینه های دیگر موثر افتاده است. آنچه در پیش چشم تماشاگر نهاده شده باعث می شود شیوه های دلالت به همان دلالت مجازی که متن اجرایی فراهم آورده بود محدود نشود.